سلام امیدوارم که بخونید و لذت ببرید از چندین پارت به بعد یکم اشک آور میشه حالا بهتره لو ندم .
با بی حوصلگی پاشدم و لباسام رو عوض کردم و یه لباس سبز رنگ رسمی با شلوار سیاه و چکمه ی تا مچ پای سیاه پوشیدم و رفتم سمت سالن غذاخوری فرعی ، اونجا جاناتان و اما منتظرم بودن ، جاناتان لباس های رسمی سیاه پوشیده بود و اما هم یه لباس پر چین صورتی کمرنگ پوشیده بود و طبق معمول موهاش رو بالای سرش بسته بود ، وقتی به سر میز رسیدم احترام گذاشتم و گفتم 😔 : بابت رفتار دیشبم ازتون معذرت میخوام . اما از سر جاش بلند شد و گفت 😌 : آقای عصبانی منم معذرت میخوام که اونجوری باهات صحبت کردم . بعد هم هر دوتامون به طرف جاناتان برگشتیم ، جاناتان سوالی نگاهمون کرد و گفت😞 : چیه ؟ نکنه میخواید من هم عذر خواهی کنم ؟! اما خندید و گفت : ما دو تا عذر خواهی کنیم بعد جنابعالی نه ؟! جاناتان بالاخره کوتاه اومد و گفت😒 : من هم متاسفم که گذاشتم لورد هانتنس و همدستش فرار کنن ، حالا خوب شد ؟ اما لبخندی از سوی رضایت زد و گفت : بله ، الان خوب شد . من که دیگه داشتم از گرسنگی همه جا رو تیره و تار میدیدم گفتم : بهتر نیست بشینیم ناهارمون رو بخوریم ؟ ناهار سرو شد و ما هم مشغول غذا خوردن شدیم ، پدر و مادرم هم چون یه نفر از کشور همسایه یعنی آندرومرا اومده بود برای مذاکره مجبور شدن به سفیر ارسالی رسیدگی کنن . وقتی که ناهارم رو خوردم و تموم شد احساس کردم جهان رو در طیف متفاوتی از رنگ ها میبینم . بعد به طرف جاناتان برگشتم و گفتم : این قضیه ی فرمانده شدنم چیه ؟ جاناتان با تعجب نگاهم کرد و گفت 😲: از کی شنیدی ؟! لبخند شیطنت آمیزی زدم و گفتم 😎 : اول جنابعالی بگو فرمانده کجا و چی و کی شدم بعد من میگم که کی گفته . اما وسط حرفمون پرید و گفت : جاناتان یعنی نمیدونی کی گفته ؟! مامان گفته دیگه . چشم غره به اما رفتم و گفتم 😒 : اما نمیشه در معامله ی دو برادر دخالت نکنی ؟ اما خندید و گفت 😊 : معامله ی غیر منصفانه ای بود الک ، بخوای بچه زرنگ بازی در بیاری من میدونم و تو . همین موقع بود که جاناتان گفت : جنابعالی قراره به عنوان فرمانده برای یه هفته یا بیشتر یا کمتر بری بازرسی و بررسی منطقه سارسن وود ، امروز عصر هم راه میفتی . من و اما که تعجب کرده بودیم ، با هم همزمان گفتیم : امروز ؟؟؟ جاناتان لبخند زد و گفت 😌 : بله دقیقا همین امروز . من گفتم : قبلش میتونم از قصر خارج بشم ؟ اما با یکم عصبانیت گفت 😡 : تا قبل از اینکه بری باید بریم سفیر ارسالی رو ببینیم بعدش هم که باید وسایلت رو جمع کنی ، اصلا نمیتونی از محوطه داخلی قصر خارج بشی ، چه برسه به اینکه بخوای شاهزاده ی فراری کارتیا رو به سفیر نشون بدی . با یکم ناراحتی گفتم 😕: حالا کی قراره لورد هانتنس فراری رو دستگیر کنه ؟ جاناتان گفت : نگرانش نباش من رسیدگی میکنم بهش . با اینکه ناراحت بودم و نمیتونستم از النا و ویلیام و ربکا و بچه های یتیم خونه خداحافظی کنم به طرف جاناتان برگشتم و گفتم : جاناتان اگه کارها رو سریع تر تموم کنم میتونم زود تر برگردم ؟ جاناتان گفت : آره چرا که نه .
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عالی مثل همیشه. الک و ماجراجوییاش به خودی خود خوبن نیاز به نظر ندارن تا بهتر بشن
ادامه بده
سلام ممنونم که خوندی 🌸
وایییییی
تا دیدم5اومده ذوق مرگ شدم
این تستچی ام که میبینه ما هی داریم کنجکاو تر میشیماااا بازم هر صدسال یکیو تایید میکنه :/
مرسی که خوندی 🌸
واو خب ام ............خیلی سخته که حدس بزنی ممکنه شنل پوش کی باشه اما به نظرم همون دخترست که توی رستورانه کار می کرد ، شایدم پدر دختره باشه که نمرده ، به هر حال هر کسی که هست الکس رو می شناسه
و ممنون که تا قسمت 9 گذاشتی 😍😍😍😍😍
ولی یه سوال می مونه چرا رفت توی جنگل ؟؟؟؟؟ به نظرم الکس باید یکم احتیاط کنه چون معلومه نیست چند نفر دیگه توی جنگل هستن که می تونن خوب با شمشیر کار کنن و شاید فقط این یکی خوب باشه 😕
نه ، نه و باز هم نه . ۱ النا نیست شنل پوشه .۲ پدر النا هم نیست . ۳ شنل پوش الک رو نمیشناسه ، یعنی میشناسه اما تا حالا رو در رو نشدن . دیگه خب محوطه ی بیرون قلعه بود جنگله بعد اولیور برای محافظت از الک اونجاست و دلیل آخر هم اینکه به طور رسمی سفر الک رو اعلام نکرده بودن پس احتمال حمله و کشتنش خیلی پایینه همین دیگه . مرسی که خوندی 🌸 پارت ۹ یه سوپرایز خیلی بزرگه ، عکسش هم نصفش رو خودم طراحی کردم بعد از اینکه اومد خوشحال میشم بگید چه جوریه 🙏
واو تمام احتمالام رد شد ، واییییییی خدا یعنی چی میشه ؟؟؟؟این قدر هیجان دارم که نگوووووو 😆😆😆😆😆😆من عاشق سوپرایزم 😱😍😂😂😂
😆
سلام
من یکم پیش داستانتو تو صفحه اصلی دیدم بعد اومدم از اول خوندم خوشم اومد جالب بود ادامه بده داستانت متفاوته
امیدوارم پارت بعد زود بیاد
سلام ممنون که خوندی 🌸
بالاخره اومد 😥 ، تا پارت ۹ رو گذاشتم ، پارت بعدی دیگه انقدر طول نمیکشه بیاد ، ببخشید که این پارت انقدر طول کشید تا بیاد 🙏🙏🙏🌸
بینهایت عالیی خیلی خط داستانی منظمی داشت من عاشق اینجور داستانام😃😃😃و باید بگم عالییییی بودددددد😍😍😍
مرسی که خوندی 🌸
سلام بازم منم😁 میخواستم بگم که نوع نوشتنت رو خیلی دوست دارم با نوع نوشتن من خیلی همخونی داره من چند وقته که دنبال یه دوست و یه همکار خوب و حرفه ای توی سایت میگردم که باهاش در ارتباط باشم راجب داستانم بهم کمک کنه ایده بده اضافه یا کم کنه و منم توی داستان اون کمک کنم تو فرد خیلی با استعدادی هستی و منم داستانت رو دوست دارم برای همین میخواستم نظرت رو در این باره بدونم اگر نظرت منفی بود بهت حق میدم و اصلا ناراحت نمیشم🌹
سلام مجدد نظر لطفته ، حتما باعث افتخارمه ، خوشحال میشم ازت بیاموزم ، داستان های شما که ماشالا خیلی خوبن فوق العاده و بی نظیر🌸
فقط یه سوال فنی الان چجوری قراره در ارتباط باشیم ؟😊
سلام خیلی قشنگ بود نفر دومی بودم که خوندم داستانت واقعا قشنگ ولی یکم کمتر از جنابعالی استفاده کنی قشنگ تره میشه😅 راجب شنل سبزه هم نظری ندارم قسمت بعدی رو بزار که خیلی دوست دارم بخونم و موفق باشی🌹
سلام ، چشم حتما مرسی که گوشزد کردی 🌸 ممنونم همچنین 🌸