
تولد یونا مبارککک♥ ناظر بنشر(پیشنهادی:اهن.گ ران خودم امکانش نیست بذارم شما ب جای من بذارید)

فردا صبح از زبان آرو:با صدای گربه حیاط از خواب ناز پاشدم یکی نیس بگه از.ار داری اول صب میو میو مگه خروسی که داری میخونی(واه واه واه چ بد صدا:قصه بچگیام)دست و روم رو شستم و ی تیشرت شلوار پوشیدم داشتم صبحانه رو اماده میکردم که بقیه بیدار شدن و یکی یکی سلام میکردن نشستیم سر میز و داشتیم صبحانه میخوردیم که نامجون گفت:«تمرین هامون از امروز شروع میشه باید برای دبیو اماده بشیم ساعت 7 باید کمپانی باشیم.»
من صبحانه ام رو خوردم و رفتم تو اتاقم تا به جی یو(دوست صمیمی ارو) زنگ بزنم و این مدت رو براش تعریف کنم بعد چند بوق برداشت من:«سلام بر جی یو عزیز» جی یو:«سلام بر ارو گرامی چیشده سر کیف و قبراقی؟» من:«هیچی میخوام بعد تمرینات بیام پیشت و...(در حال تعریف ماجرا های کنونی)» جی یو:«دختر ت جدی زدی ن.ا.ک.ا.رش کردی؟حواسم باشه باهات شوخی نکنم ب.ل.ایی سرم بیاری» من:«نترس باو.. یعنی اره اره حواست باشه هااا» جی یو:«ب.ی.ش.ع.و.ر» تهیونگ:«ارو بیا میخوایم بریم.» من:«اومدم.جی یو بای من باید برم تمرین» جی یو:«اوک بای»
ت راه کلی با اعضا گفتیم و خندیدم خیلی خوش میگذشت کل کل کردن باهاشون مثلا سر کوک تلافیدم(!) من:«جونگکوک میگم برای شام ی رامن بگیریم بذاریم تو مایکروویو تو مراقبش باش» جی کی:«نه نه نه اصلا شام نمیخواد دیگه چقدر بخوریم وایسا بخاطر استخر اینو میگی؟؟؟؟» و بنده پا ب فرار گذاشتم دویست تا کوچه رو دوان دوان رفتم تا اینکه به کوچه پایینی کمپانی رسیدم او.ل نشناختم فکر کردم گم شدم ولی بعد فهمیدم دویدم و رفتم ت کمپانی بین دویدنم متوجه شدم بادیگارد ها با تعجب به من بعدش ب کوک نگاه میکنن خندم گرفت همینجور داشتم میدویدم که خانم جانگ رو اونطرف دیدم پس اروم رفتم پیشش من:«سلامممم» خانم جانگ:«سلامم ارو»
پرش زمانی به روز قبل دبیو بعد از تمرینها ارو ویو:خدا اوههه اینقدر خسته بودیم همه ب همون حالت ک وارد خونه شدن خوابشون برد فردا روز دبیو هست قراره بالاخره کارمون رو شروع کنیم من از خستگی خوابم نمیبرد نمیدونم شایدم ب خاطر هیجان بود رفتم ت تراس و روی صندلی نشستم داشتم دونه دونه ستاره هارو رصد میکردم( دونه دونه دونه دونه ی ستاره ت اسمونه اه این چیبود این وسط یکی نیست بگه اخه ت ک از این اهن.گه بدت میاد چر مینویسی خو)ولی بازم نمیشد بخوابم پس شال و کلاه کردم و رفتم بیرون همین اطراف یکم راه برم شاید خسته شم چمیدونم یا خوابم ببره
اینجا کوچه هاش خیلی تاریکه کاش ی چندتا چراغ میذاشتننن ادم میخوره زمین داشتم راه میرفستم و به مغازه هایی که بسته بودن یا داشتن میبستن نگاه میکردم حواسم باشه خیلی دور نشم نصف شبی همه خوابن نمیشه بگم بیان دنبالم تازه به کسیم نگفتم که میام بیرون قدم میزنم امیدوارم بیدار نشده باشن چون میفهمن اومدم بیرون تا اون فضا سبزه کوچه پایینی میرم دیگه برمیگردم پس راهم رو به طرف کوچه سمت چپم کج کردم راستش هدفم از رفتن ب فضا سبز این بود ک یکم لای درختا د.ا.د بزنم مودمم نمیفهمم همینجور داشتم زیگزاگ رو موزاییک های کف پیاده رو ق.ر میدادم و اهن.گ دبیومون رو میخوندم که....
کارگردان:کات ادمین:انچه خواهید دید بذار لااقل بفهمیم چیشد نویسنده:اوکی ولی فقط درمورد اینکه چیشد میذارم چون هنوز برای نوشتن پارت بعدی ایده ای ندارم. اوایل پارت25 انچه خواهید دید:اقای چوی؟؟ .......... منتظر چی هستی زود باش ......... مرد:باید... خب منتظر پارت 25 باشید پایان پارت24 چ زود تا پارت 24 اومدیم انتظار نداشتم ولی خب لایک ها و کامنتهاتون انرژی نمیده چرا وقتی نوشتن هر پارت حدود 1 ساعت طول میکشه همش 4-5 تا لایک و دو سه تا کامنت هست؟؟اگه داستان بده بگید ادامه ندم:(.. ناظر بنشر♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایی فقط حرفات وسط فیک عالیه😂😂 اونجا که زدی زیر اهنگ مردم از خنده اس 4...😂😂
عیجان
♡♡
خیلی قشنگه ♡
ادامه بده
پیویتووو جوابب بدهعه 🖖😐😂
اوک اوک نکشم
بمولا اگه ادامش ندی ..
اوه اوه
خيلييييييى قشنگه زودتر پارت بعد رو بزار
اوکی
این عدد ها چیه دیگه😂😑
جهت زياد كردن كامنت هاى تستت
20
19
18
17
16