پارت 21 ناظر پلیز منتشر💚🌙
صدای زنگ خونه رشته افکارمو بهم زد رفتم سمت در و دستمو روی دستگیره گذاشتم که اریک پشت در نمایان شد تو اینجا چکار میکنی؟ اریک : سلام آقای مالفوی خودتون دیروز گفتید بیام همدیگر و ببینیم و یکم باهم آشنا بشیم... دراکو : آها یادم رفته بود خوش اومدین فقط...گفتی خودت تنها میای لورا : اریک گفتم من نیام بهتره حالام دیر نشده من میرم دراکو : حالا که اومدی نیازی به رفتن نیست بفرمایید خانم وینسلت لورا : حتی بهش نگاهم نمیکردم سرمو انداختم پایین و پشت سر اریک رفتم داخل....دراکو : بشینید اریک : حتما..آقای مالفوی دراکو : نیازی نیست بیرون شرکت منو مالفوی صدا کنی اسمم دراکوعه اریک : با..باشه دراکو یه سوال تو چطوری انقد تو شرکت سرد رفتار میکنی اما تو خونه فرق داری دراکو : تو شرکت فرق داره...بالاخره باید رئیسی باشم که زیردستام یکم ازم بترسن...اریک : آره..لورا :خانم ایزابل خونه نیستن؟ دراکو که انگار شوکه بهش وارد بشه سریع گفت : نه...رفته بیرون اریک : شما دوتا همدیگر و می شناسید؟ لورا : تو چشماش خیره شدم بغض بدی گلومو چنگ میزد این تنها سوالی بود که نمیخواستم اریک ازش بپرسه اما از یه طرف منتظر جوابش بودم دراکو با همون لحن سردش ادامه داد....دراکو : منو خانم وینسلت قبلا باهم دوست بودیم...ولی دیگه همه چی تموم شده...لورا : حرفش مثل خنجری توی قلبم فرو رفت از سر مبل بلند شدم و باعث شد اریک و دراکو بهم نگاه کنن...من میرم اریک : کجا؟ لورا : خونه..دراکو آروم اومد سمتم و بهم نزدیک شد از اون عموت چه خبر؟ لورا : اون عوضی عموی من نیست بعدشم من از غریبه ها خبر ندارم مثل خودش سرد و بی احساس تو چشماش نگاه کردم....من دیگه میرم دراکو : حالا بودی...لورا : نیازی به موندن نیست چون نمیخوام کنار کسی باشم که بودنمو توی خونش تحمل میکنه فقط یه سوال دارم ازت چطور انقد راحت تونستی همه چیو فراموش کنی؟ چطور تونستی یه زندگی جدید و شروع کنی ها!! دراکو : راحت نیست...هیچی برای من راحت نیست..لورا : من که هیچی از حرفات متوجه نمیشم تو که الان زندگیت خیلی خوبه.... دراکو : پس واقعا انقد خوب میتونم دردامو پشت یه چهره سرد مخفی کنم؟ لورا : منظورت چیه؟ دراکو : مهم نیست خدافظ خانم وینسلت..لورا : به انگشتر توی دستش نگاهی انداختم پوزخند تلخی زدم که با یادآوری چیزی به طرفش برگشتم از توی کیفم دستبند طلایی رنگو در اوردم...آقای مالفوی دستبند تون چند سال پیش توی خونه من جامونده بود اومد طرفم دراکو : ممنون که خاطرات تلخ گذشتم و یادآوری کردی..واقعا ممنون لورا : اگه این بخشی از خاطرات تلخ توعه واسه منم تلخه پیش خودت باشه بهتره...راستی اریک گفت جلسه بعدی فرداس دراکو : ممنون از اطلاع رسانی لورا : از خونه رفتم بیرون...سرمو بالا گرفتم و رفتم سمت ماشین..
حرفاش تو سرم تکرار میشد...همه چی تموم شده...همه چی گذشته... چطور یه آدم میتونه انقد بی رحم باشه...اما همه چی تقصیر الکساندره اون عوضی اگه تو زندگیم نمیومد هیچکدوم از این اتفاقا نمیوفتاد...ولی کاش هرگز با دراکو آشنا نمی شدم...کاش چشمام به اون چشمای خاکستریش نمی افتاد به خودم اومدم دیدم هنوز جلوی در خونه دراکو عم...دستمو روی فرمون گذاشتم و پامو روی گاز فشار دادم... اریک : ببخشید لورا یکم...دراکو : می شناسمش...آدم عجیبیه اریک : اون تو رو دوست داشته؟ دراکو : هر چی بوده گذشته نمیخوام درموردش حرف بزنم اریک : باشه معذرت میخوام دراکو : خونه لورا کجاست؟ لورا : خودمو روی اولین مبلی که دیدم انداختم که گوشیم زنگ خورد نگاهی به اسمش انداختم که باعث شد لبخند کمرنگی رو لبم بشینه الو..کلارا : الو سلام دختر کجایی چه میکنی؟ لورا : مگه جایی جز خونه دارم کلارا : چه خبر لورا : دراکو زندست کلارا که معلوم بود شوکه شده متعجب و هیجان زده گفت : این که عالیه حالا دیدیش؟ لورا : اهوم کلارا : خب چرا ناراحتی؟ لورا : نمیدونم باید خوشحال باشم که زندست یا ناراحت باشم که از..دو..اج کرده کلارا : چی؟ درست شنیدم؟ لورا : کاش دروغ بود... کلارا : با کی؟ لورا : یه دختره به اسم ایزابل کلارا : من واقعا متاسفم لورا : نمیدونی از اینکه فهمیدم زندس چقد خوشحال شدم ولی...کلارا : فقط اگه می دیدمش بهش می فهموندم که تاوان شکستن قلب دوست من چیه لورا : خودتو درگیرش نکن...خودش که جوری رفتار میکنه که انگار تا حالا منو ندیده میدونی چیه ؟ از این متنفرم که 5 سال زندگیم به خاطرش خراب شد از این ناراحتم که هر روز با کابوس از خواب می پریدم...کلارا : چند روز دیگه رون و هرماینی از..دو..اج میکنن میتونی بیای؟ لورا : جدی؟ واقعا خوشحال شدم سعی میکنم بیام...هرچند حالم خوب نیست فعلا بای...منتظر حرفش نموندم و گوشیو قطع کردم رون و هرماینی....خیلی وقت بود ندیده بودمشون نگاهی به لیوان روی میز انداختم با شدت پرتش کردم که تبدیل به هزار تیکه شد و روی زمین فرود اومد خواستم جمش کنم که شیشه رفت تو دستم اشکام آروم و بی صدا از روی گونم روی زمین می غلتید از تو آینه نگاهی به خودم انداختم چشمای گود افتاده...دست زخمی..اما هیچکدوم واسم مهم نیست صدای زنگ در سکوت خونه رو بهم زد با قدم های خسته رفتم سمتش و در و باز کردم که چشمام توی چشماش غرق شد!
تو اینجا چکار میکنی؟ اومدی باز با حرفات وجودمو آتیش بزنی؟ دراکو : لورا تو چت شده ؟ لورا : من چم شده؟ تو معلوم نیست چه بلایی سرت اومده که همه چیو فراموش کردی حتی فراموش کردی که چقدر دوسِت داشتم...حالا میگی من چم شده من چیزیم نیست ولی تنها چیزی که بهم ثابت شد اینه که تو به راحتی مثل آب خوردن قلب آدما رو میشکونی...حتی واست مهم نیست که اون آدم چقد دوسِت داشته میدونی وقتی تو شرکت دیدمت چقدر ذوق زده شدم هیچ میدونی چقدر خوشحال بودم اما تو با حرفات بد جور زدی تو ذوقم اما من به این چیزا عادت کردم ولی نه از طرف تو هیچوقت فکرشو نمیکردم یه روز حرفای تو قلبم و بشکنه...الانم از این خونه برو بیرون ممکنه ایزابل ناراحت بشه اومدی خونه من...دراکو : نمیرم تو هنوز حرفای منو نشنیدی...تو نمی دونی تو این 5 سال چی کشیدم میدونی چرا انقد باهات سرد باهات برخورد میکنم؟ چون..چون مجبورم لورا : منظورت چیه ؟ دراکو : داستانش طولانیه لورا : خب بگو دراکو : 5 سال پیش وقتی تو از پیش الکساندر رفتی منو برد یه جای دیگه یه کشور دیگه نمیدونم کجا بود میدونی چی شد؟ 2 سال منو گرفته بود آخر سر با هزار تهدید منو ول کرد هرچند الانم زیر نظرم داره گفت که بهت میگه من مُردم تهدیدم کرد...گفت اگه دوباره کنارت باشم تو رو میکشه منم نمیخواستم...نمیخواستم این اتفاق بیوفته قبول کردم که فراموشت کنم فکر میکردم تو فرانسه دیگه نمی بینمت که فهمیدم فکرام الکی بود دقیقا جایی که انتظار نداشتم دیدمت نمیدونی چقدر خوشحال شدم اما نشون ندادم چون می ترسیدم...می ترسیدم تو رو بکشه هنوزم می ترسم نمیدونی حرفایی که بهت میزدم چقدر داغونم میکرد با هر بار گریه کردنت قلبم درد می گرفت لورا : چرا از..دو..اج کردی ؟ دراکو : من از..دو..اج نکردم لورا : ولی خودت گفتی...دراکو : الکساندر گفت برای اینکه نزدیک تو نباشم برای اینکه تو ازم متنفر بشی بگم که با ایزابل از..دو..اج کردم همه چی الکیه ایزابل فقط دختر یکی از شریکای شرکته...لورا : من نمیدونم حرفات و میتونم باور کنم یا نه..ولی باید بهم میگفتی..دراکو : اگه یه کلمه حرفی بهت میزدم اون تو رو میکشت...لورا من هنوزم...هنوزم دوسِت دارم...لورا : حرفاش مثل یه مرهم روی قلبم اثر میکرد که باعث شده لبخند کمرنگی روی لبم شکل بگیره....می خوام یه نقشه بکشیم قبول میکنی؟ دراکو : نمی خوام دوباره تو رو وارد این بازی کنم لورا : من که از اول توی این بازی بودم همه چی به خاطر منه...دراکو : نه چیزیو تقصیر خودت ننداز...باشه قبوله! لورا : محکم بغ..لش کردم دراکو : موهاشو آروم نوازش میکردم که اشکی از چشمم غلتید..
دراکو : لورا من فعلا باید برم...اما مجبورم باهات سرد و جدی رفتار کنم باشه خانم وینسلت؟ لورا : قبوله آقای مالفوی مراقب خودت باش خدافظ.... دراکو : سلام استیو لورا رو پیدا کردم تا چند روز آینده حتما گیرش میندازم استیو : مثل اینکه عقلت سر جاش اومد دراکو کارت عالیه!!
ناظر عزیز لطفا منتشر کن💚☺ لایک و کامنت فراموش نشه:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هممم... چی بگم مالفوییییی:/
عالی بید🍏
💔😂😔
ممنون کیوتم💚♥
مالفویییییییییییییی :(((((((
آروم باش💔😂
تنکس💙
دراکو رو فوش بدم یا نه ؟
نه نده😂💔
تنک💚
نه دلم نمیاد فوش بدم ....اولین کراشمههههه