

بلونا : خونه واقعا مخروبه بود . در زدم. یکی در رو باز کردم. اون زن ... پس حدسم درست بود . پرسید: شما ها کی هستید ؟ نکنه که گم شدید بچه ها؟ ♡ نگران ما نباش نایرا تاروک! ⊙♢ تاروک؟!!! زن انگار ترسیده بود با صدای لرزونی گفت : شما ها کی هستید ؟ ♡ بلونا رویس ♢ آرینا مارکال ⊙ ماریبل رویزان ♡ حالا بذار بیایم تو . داخل خونه برعکس بیرونش کمی بهتر بود. روی یک صندلی نشستیم و اون برای ما چای بابونه آورد. ■ اینجا محل اصلی کشت بابونه هست . ♡ خب حالا بگذارید من قصه ام رو بگم ■بفرمایید پرنسس ♡ 14 سال پیش . دوک بیرتن ع.ا.ش.ق یکی از دختران بارون تاروک میشه . نایرا تاروک ! اونا هم رو بسیار دوست داشتند ولی دوک چطور به همسرش خیانت می کرد؟ روزی دوک به بهونه کار تنهایی به خونه بارون رفت و اونجا نایرا رو راضی کرد که فرار کنند ولی خبر نداشت خواهر دوقلو ی نایرا یعنی لیزا تاروک پشت در گوش وایستاده. موقع فرار به این روستا اومدند و تو این خونه ساکن شدند. دقیقا روزی که مادر من ب.ا.ر.د.ا.ر شد ،نایرا فهمید اونم ب.ا.ر.د.ا.ر.ه ولی دوک باید برمی گشت پیش پسر کوچک و همسرش. نایرا التماسش کرد ولی دوک با بی رحمی ولش کرد و گفت : من یه زن هم دارم و تو فقط م.ع.ش.و.ق.ه منی ! نایرا تو روزی که من متولد شدم دخترش رو به دنیا آورد : اولیویا بیرتن (کی فکرش رو می کرد اولیویا خواهر ناتنی تام باشه ؟ )(عکس نایرا)
وقتی همسر دوک م.ر.د . لیزا که مارشینس بود و شوهرش رو از دست داده بود وانمود کرد که نایرا هست و لیزا رو ک.ش.ت.ه و اون بچه هم بخاطر سرمای بیش از حد س.ق.ط شده . نایرا هم اینجا موند ولی چه بلایی سر اولیویا اومد ؟ ■ راستش ... راستش اولویا رو فروختم ، یه روز 3 تا زن اومدند اینجا. خیلی عجیب بودند اولیویا رو ازم گرفتند و گفتند : میخوایم مشکلاتمون رو باهاش حل کنیم ! من نمیخواستم بدم ولی وقتی گفتند دخترم اقیانوسه مجبور شدم تحویلش بدم .♡ میتونی توصیفشون کنی ؟ ■ شبیه هم بودند فقط تفاوت در این بود که یکیشون مو، چشم ، لب و آرایش ، لباس و لاکش آبی بود و یکی قهوه ای و اون یکی قرمز ! تنها چیزی که رنگش با بقیه فرق داشت پوستشون بود . ⊙ بلونا تو هم فکر میکنی که ... ♡ خب بخاطر این ممنونم دوشیزه تاروک جوان. 5 سکه طلا گذاشتم رو میز ■ نیازی نیست . ♡ دوک اشتباه کرد که تو رو ول کرد . به بچه ها اشاره کردم که خارج بشیم . رو به ماریبل گفتم : من فکر نمیکنم مطمئنم کار اونا بوده .♢ولی چرا روحمون باید بهمون خیانت کنه ؟ ♡ اینش رو منم نمیدونم . فعلا باید برگردیم به قصر.
ولونا : کامرون هر روز درمورد ط.ل.ا.ق و عاقبتش حرف میزد ولی من مشکلی نداشتم . این به صلاح هر 3 تامون بود .دقیقا بعد از دیدن عکس هنوز نمیدونم باید چیکار کنم. من حتی نمی تونم بلونا رو ببینم که بهش حقیقت رو بگم. خدای من ! خودت یک راه حلی جلوی پام بذار . کارلوس:کل دیشب رو کابوس دیدم و وقتی بلند شدم دیدم نزدیک ظهره . آبی به سر و صورتم زدم و به کمک خدمتکار لباسام رو پوشیدم . بهم قضیه م.ر.گ اون دو تا رو گفت . از قصر خارج شدم که برای خودم باشم تا چشمم به اون دختره افتاد . اون اینجا چیکار داشت ؟ تا منو دید دوید سمتم و گفت : دلم برات تنگ شده بود . ■ چی میخوای ؟ £ چرا باهام سرد رفتار میکنی ؟ من نامزدتم ■ من تو رو نمی شناسم ، نامزدیمون هم لغو شده . حالا فقط برو . از نگه داشتن آدما کنار خودم می ترسیدم. اگه بلونا ازم بخواد بهشون آسیب بزنم چی ؟ حتی فکرش هم دردناک بود . € قربان امپراطریس احظارتون کردند ! ■ باشه بیا بریم. مادرم انگار عصبی و ترسیده بود . نگاهی بهم انداخت و گفت : همه اتون مرخصید ، همه بعدش که مطمئن شد کسی نیست نگاهی بهم انداخت و گفت : تو کشتیشون؟ ■ چی ؟ مادر ... ○این پر کلاغ توئه! پس تو کشتیشون ■ به نظرم بهتره تهمت به پسرتان نزنید ! با اجازه مرخص میشم .
ماتریس :سالیان پیش ، امپراطور با همسر های خود راضی بود تا اینکه روزی یک خدمتکار جدید برای امپراطریس آوردند . دختربچه ای از قبیله رومات . اون دختر بچه شجاع و بی پروا بود . شبی یک خدمتکار گردنبند موردعلاقه امپراطریس رو دزدید و وقتی امپراطور زن را پیدا کرد دستور داد اعدامش کنند ولی اون دختر رو به امپراطور ایستاد و فریاد زد : اون خدمتکار یک اشتباه کرده ولی تاوان این اشتباه مرگ نیست ! تو حق نداری این کار رو کنی ! اون شب امپراطور عصبی شد و دستور داد دختربچه رو زندانی کنند ، موقع به زنجیر بستنش فریاد زد :تو دیگر چطور امپراطور عادلی هستی ؟ اون دختر بالاخره آزاد شد و امپراطور مجبورش کرد با چشمانش م.ر.گ خدمتکار رو ببینه . اون دختر برگشت سرکارش ولی با خشم از امپراطور . یه روز اربابش (امپراطریس) ع.ا.ش.ق فرمانده قصر شد و نتیجه این ع.ش.ق اشتباه جز سیاهی هیچی نبود ، به یک ماه نرسیده از امپراطور جدا شد و دختربچه رو مجبور کردند به اعتراف بیفته و بعد دختر دوباره برگشت پیش امپراطریس جدید . حالا دختربچه دیگر دختری بالغ شده . چند ماه بعد امپراطور دستور داد دختر خدمتکار شخصی نامزد ولیعهد بشه . نامزد ولیعهد اون دختر رو دوست خودش می دید وقتی امپراطور مرد و نوبت به تاج گذاری رسید، ولیعهد برگشت و به اون دوتا لبخند زد و بعد از اینکه امپراطور شد با نامزدش ازدواج کرد ولی مثل پدرش بود . هر روز ص.ی.غ.ه ای برای خود انتخاب می کرد .
دیگر ص.ی.غ.ه ها 8 تا شده بودند . امپراطریس از ابن وضع ناراضی بود و روزی که امپراطور به دیدنش آمد شکایت کرد ، همون موقع دختر روماتی از در وارد شد ولی تا امپراطور رو دید هول کرد و قهوه ریخت روش . اون لحظه یه لحظه خنده دار و ع.ا.ش.ق.ا.ن.ه بود ، امپراطور سنگدل بلند شد و اون دختر را بلند کرد و ازش پرسید خوبی ؟ دختر جوابی نداد. امپراطور از اون روز به بعد هر روز به دیدن امپراطریس میامد 5 دقیقه می نشست و بعد می رفت دیدن دختر روماتی وقتی ازش اسمش رو پرسید گفت : روینا و این اسم م.ع.ش.و.ق.ه ی زیبای امپراطور بود. امپراطور ع.ا.ش.ق روینا شده بود ولی روینا هیچ حسی بهش نداشت تا اینکه یک شب طوفانی امپراطور به پای روینا افتاد و گفت :اگه قبولم نداری سرم رو با همین بزن ، و شمشیرش رو داد دستش . روینا اون لحظه تعجب کرده بود ولی بعد تصمیم گرفت اون امپراطور رو قبول کند و اینجا بود که قلب امپراطریس خرد شد . انگار بهترین دوستش بهش از پشت خنجر زده بود . اون نمی تونست این زندگی را تحمل کند پس خودش رو ک.ش.ت و یک امپراطریس ظالم شد که جز مرگ روینا چیزی نمی خواست اما مرگ روینا فقط ظاهر قضیه بود اون یک چیز دیگه ای میخواست چون اون دیگر ماتریس نبود بلکه .... بود. بلونا : تا به اتاقم رسیدم سریع خودم رو انداختم رو تخت . آرینا و ماریبل رفتند پیش بقیه خدمتکار ها تا امپراطریس بهشون مشکوک نشه . ●به به چه خبر از بلونا خانم ؟ ♡ فینا؟؟؟.....
چه حسی نسبت به داستان تا اینجا داشتید ؟(خب بریم یکم درمورد فلاوردای ها باهاتون حرف بزنم که برای پارت ها آینده واجبه )هیچکس نمی دونه اونا از کجا سر و کله اشون پیدا شد . ققنوس بخاطر زیباییشون اسمشون رو فلاور گذاشت ،البته این اولش بود . اونا با قیافه انسان هستند ولی اگه تبدیل بشن ، شبیه ماشین کشتار میشن .موقع تبدیل موهاشون دور دستاشون می پیچه و چشماشون قرمز میشه ، پاهاشون کشیده میشده و پنجه های بلندی درمیارن. اون موقع اگه بهشون بگن بکش میکشن ، اینجا بود که اسمشان شد فلاوردای . مثل گل زیبا ولی در درون حیوان زشت و وحشی ! اونا موقع تبدیل به طور متوسط حدود 4 متر بلند از قد عادیشون میشن و جادوشون این هست که می تونند با ریشه و ساقه گل ها آدما رو اسیر کنند . اونا در حالت معمول ب.ا.ر.د.ا.ر.ی.ش.و.ن رو متوجه نمی شوند و فقط از طریق نشونه های می فهمند که روز های آخرشون هست ، اگه از بدنشون مراقبت نکنند بچه بدون جنسیت میشه و در نهایت میمیره. اونا به بلوبری حساسیت شدیدی دارند . اونا حدود 90 سال عمر می کنند ولی بخاطر اینکه دیگه اصیل نیستند و دورگه اند تا 60 سالگی به زور می مانند .ویژگی بارزشون موهای صورتی و چشم های کریستالی مانندشون هست .اونا جادوشون رو از درخت جادو میگیرند . 1000 سال پیش آخرین فلاوردای اصیل یعنی تینا مالورد م.ر.د و تنها چیزی که ازش باقی ماند یک فامیل دور بود که فقط یک رگش فلاوردای بود . ولونا تیکاز ، تنها باقی مانده از یک نیمه فلاوردای بود اما چون مادرش موقع تولد به کمک دوستش جادوی دخترش رو مهر و موم کرده بود اون بدون اجازه ققنوس نمیتونه تبدیل بشه .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
خوبشدگفتیتاموگرنهتاسالبعدمنمیفهمیدمنایراکیهچیه🗿💔
عالی بود زودتر قسمت بعد بزاررررررر که طاقت ندارم
اگه شما گذاشتید من یکبار ننویسم
نمیزاریم باید بنویسی🤣
بالاخره بعد کلی انتظار قسمت جدید اومد🥳
بله بله دادم دیگه
و بالاخره جمعه موعود فرا رسیدددد
بله رسیددددددد
روینا و ماتریس یکم شبیه ربکا و آنجلنا هستن با این تفاوت که خدمتکار مثبت و امپراطریس منفیه
در کل خیلییییییییی داستان عالیههه
موضوع اینجاست که امپراطریس هم مثبته حالا بعدا تو پارت 32 منظورم رو میگیری !
عالیییییییی
همینطوری که پیش میره داره به وجه اشتراک آتی رمان هامون(نبرد امپراطوری)اضافه میشه.
قبول دارم