
ناظر عزیز لطفا منتشر کن،ممنون:)حمایت هاتونو ببینممم
تهیونگ ویو}امشب یه مهمونی بزرگ داشتیم باید هرجور شده نذارم ا.ت بیاد،من با اجبار پدر و مادرم با ا.ت اوکی شدم،بیشترش بخاطر سهم شرکت بود،خب یه حس کمی نسبت بهش دارم ولی فک میکنم گذرا باشه پس زیاد جدیش نمیگیرم،اگه حسم از بین نرفت این دختر تا آخر زندگیش اینحاس،از اتاقم بیرون اومدم و به در اتاق ا.ت حمله کردم{ا.ت ویو}لباس هام رو برای امشب آماده کردم ک در کوبیده شد و تهیونگ پشتش ظاهر شد_هه دختره ساده فکر کردی میایی مهمونی+مادرت بهم گفت،تهیونگ به سمت لباسم رفت و از وسط نصفش کرد به تکه های لباس روی زمین نگاه میکردم اروم از روی زمین بلند شدم به تهیونک خیره شدم+چرا؟چرا این کار رو میکنی؟من باهات چیکار کردم؟{بغض}_هوم،از عذاب دیدنت لذت میبرم{اگه کسی دیگه ای غذابت بده کارش تمومه}+تو_خب؟+ازت متنفرم_{خنده}از اتاق رفت بیرون
ا.ت ویو}باید هرجور شده به تهیونگ نشون بدم نمیتونه عذابم بده،اوایل سعی کردم بهش نزدیک بشم ولی بهم بی محلی کرد پس منم بیخیال شدم.تا شروع مهمونی نگهبانا جلوی درن مهمونی ک شروع بشه خبری از نگهبان نیس مانع بعدس قفل هاس ک میتونم به لطف فیلم هایی ک دیدم با گیره موهام بازش کنم،اگه بتونم بدون اینکه کسی منو ببینه برم سمت اتاق لباس ها و یه لباس پیدا کنم عالیه،تا مهمونی دو ساعت مونده بود،کار های مربوطه رو انجام دادم، صدای موزیک به گوشم خورد خدشه!مهمونی شروع شد،با گیره موهام آروم در رو باز کردم و دوییدم بیرون به سمت اتاق لباس ها و با چراغ قوم دنبال یه لباس درست کشتم ک بلاخره پیداش کردم و به اتاقم برگشتم،سریع خدمو اماده کردم،چراغ ها خاموش بود پس کسی منو نمیدید،آروم به سمت پله ها رفتم

لباس ا.ت
تهیونگ ویو}برای اذیت کردن ا.ت و اینکه به خانوادم بفهمونم ازشون عصبانیم به دختری به اسم او وول اوکی شدم گرم صحبت با جونگ کوک و جیمین بودم ک_دیقا اینجوریه=میگم ک تهیونگ،یه نگاهی به پشت سرت بنداز_چیشده،به پشت سرم نگا کردم و ا.ت رو دیدم ک با این لباس خیلی خشگله شدم بود از حباب افکارم بیرون اومدم و با عصبانیت به سمتش رفتم ولی همین ک پدر و مادرم رو نزدیکش دیدم سرجام میخکوب شدم،چن مین گذشت و انگار صحبتاشون باهاش تموم شد بود بهم نزدیک شد،مچ دستشو محکم گرفتم و به صورتم نزدیک کردم_معلوم هس داری چیکار میکنی؟+بخاطر کارات این مهمونیو از دست نمیدادم،اه ولم کن_گوش کن چی بهت میگم،تا من حق کاریو بهت ندادم کاری انجام نمیدی+من زیر بار این حرف ها نمیرم خدتو اذیت نکن تهیونگ شی{تهیونگ ویو}مچ دستشو محکم تر فشردم+اهه میگم ولم کن،دردم گرفت،ولم کن دیوونه_دیوونگی رو بهت نشون میدم،مچ دستشو ول کردم و سمت مخالفش حرکت کردم
خدمو پیش او وول رسوندم ک لباس زرد عجیبی پوشیده بود تقریبا آبروم رو با این حرکتش برد_این چیه پوشیدی؟$اوه خدای من تو هم خیلی ازت خشت میاد،منی خیلی دوسش دارم،رنگش هم خیلی بهم میاد،از اونجایی ک خیلی خوش خیال بود حصله توضیح نداشتم،به سمت اعضا حرکت کردم=اینجا چه خبر پسر_هیچی نمیفهمم جیمین#مگه نگفتی مریضه؟_نه باو جلوی پدرم اونجوری گفتم حالا هم ک به دروغ افتادم÷بیخیال امشبتو خراب نکن از مهمونی لذت ببر چیزی نشده ک{صدای باز شدن در}_چیشده!به پشت سرم نگا کردم و ا.ت رو دیدم ک داره میره بیرون،بدون یک لحظه درنگ پشت سرش رفتم بیرون جوری ک متوجه نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دمت گرم 😍
حتما ادامش بده بی نظیری🤩
جیخ جیخخخخخخخ این داستانو تموم کردم ولی احساس مکینم زیاد جالب نشد
عااالییی
باشه ولی جیخخخخخخخخ
برا بار صدم میخونمش و کلی تو ذهنم تصور سازی میکنم ..
جیخخخخخخخخخخخخخ..عررررر گوده...............منتظرممممممممممممم
حلهههههه
زیبااااا
مرسب
عررررر پارت بعد رو کی میزاری ستونننن؟
ریاضیمو بخونم میذارم تا آخر شب میذارم منتظر باشید
پارت بعدیییییییییییی
عالیییی بوددددددددد پارتتتتتت بعدیییییییییییی لطفااااااااااااا 💙💙❤️❤️❤️
جیخخخ تا شب میذارم یکم درس دارم منتظر باشید
ادداااامششششش🖤🖤🖤
باشههه
ممرررررسسسییییییی💜❤👑💜❤👑