خب بلی بلی تست نامحدود گرفتم پس تا پارت10 یعنی اخر فصل 1 میرم ناظر عزیز بنشر♥♥
کجا بودیم ایشششش اهههه اها خب ارو ویو:صبح با صدای تهیونگ از خواب بیدار شدم تهیونگ:ارووو پاشو بریم تمرین من:بذار بخوابم و پتو رو کشیدم رو صورتم که یکدفعه کلا از روم کشیده شد تهیونگ:تن*بل خان بلند شو به زور پاشدم صورتمو شستم و یه بلیز شلواز پوشیدم رفتم تو اتاقم تهیونگ هنوز اونجا بود داشتم موهاموشونه میکردم که یادم افتاد امروز دوشنبه ست من:تهیونگگگ دوشنبه ست پرواز داریم تهیونگ میدونم بیا بریم یکم تمرین کنیم ساعت 6 پروازه من:پس چرا اینقد بیخیالی
تهیونگ:واییییی پرواز من:بیمزه پاشو بریم تهیونگ:صبحانه؟ من:میدونی که نمیخورم بریم بعد یه ساعت تمرین رفتیم و دوش گرفتیم بعد رفتیم ناهار تا ساعت 6 کلی وقته با جی یو هم که خدافظی کردم پس چکار کنم؟ اها یکم انیمه میبینم فلش رو وصل کردم به تلویزیون و انیمه شروع شد نشستم رو مبل که داشتم میدیدم انیمه ش خیلی جالب نبود تهیونگ اینقدر تعریف میکرد خوشم نیومد ادامه شو دیدم خیلی حوصله سر بر بود یا شایدم چون من نمیدونم داشتم در مورد این چیزا فکر میکردم کهههههههههه
کهههههههههههههههههههههههههه
کههه ادمین:خو بگو دیگه نویسنده:باشه خیلی خب که سر یکی افتاد رو شونم ذهنم:تمام این مدت ایشون داشتن کنارم انیمه میدیدن من چرا نفهمیدم؟ که یکدفعه شیطونیم گل کرد داد زدم:تهیونگگگگگااا ولی بعدش دلم سوخت بد از خواب پرید که یکدفعه با دادی که اون زد منم ترسیدم تهیونگ:اروو ساعت چهارههههه دوتایی دویدیم به سمت اتاقمون تلویزیون هم قبلش یکیمون خاموش کرد من سریع یه کیف برای خودم جمع کردم و کیف و چمدونمو بردم تو حال
تهیونگ هم چمدونشو اورد تو حال که بابام گفت بچه ها بریم دیر میشه ها ساعت 5:15 عه مامانم:مواظب خودتون باشین دلم براتون تنگ میشه من و تهیونگ:باشه مامان بهت زنگ میزنیم بچه ها خدافظ ایون جین و جونگ گیو:بای😥 سوار ماشین شدیم و به طرف فرودگاه راه افتادیم تو راه کسی حرف نزد ولی من دلم برای همه و اینجا تنگ میشه اومم برای اخرین بار از پنجره ماشین فضای اینجارو دیدم معلوم نیست بار بعدی کی باشه که اینجا رو میبینم تو فکر بودم که بابام ترمز زد بابا:.............
خب بنده طی چند ثانیه به شوگا تبدیل شدم و باید برم بخوابم بیدار شدم پارت بعدی رو میذارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
مرسی♥