
ناظر عزیز لطفا منتشر کن،ممنون:)
اصن حال کنید چق زود پارت میذارممم پس شما هم برای کمک بهم لایک کنید و کامنت بزارید،لطفا حمایت کنید:)
ویو ا.ت}همچنان ت فکر بودم ک خابم برد{فردا صبح}با صدای زنگ گدشیم بیدار شدم+کیه؟!~معلوم هس کجایی؟؟+واییی واسا اومدممم،با عجله خدمو آماده کردم و با ماشین شخصیم به داشگاه رفتم+جیخخخ¤کجا بودیییی+ایش خاب بودم دیگ~عجب ادمیه+حواست هس چی میگی؟!¤باشه بسهه،که یهو چشمم به وانگ خورد!{پدر وانگ با پدر ا.ت دوسته و پدر ا.ت سعی داره وانگ رو نزدیک ا.ت کنه و این جور چرت و پرتا}¥چطوری؟+ب ت چ¥ا.ت چرا اینجوری میکنی ت ک میدونی اخرش چی میشه+من مثل همه نیستم من سرنوشت خدمو تعیین میکنم ن تو ن پدرم نمیتونید نظرمو عوض کنید حالا هم نبینمت!
¥عه واقعا؟،بازو هامو گرفت و فشار داد_چه خبرته؟¥تو دیگه چی میگی؟_بهتره یه نگاهی بهم بندازی بعد حرف بزنی¥معلومه یکی از این بچه سالای دیگ،برگشت سمتش¥ع..ا..من..آ_هیچی نگو دیگ!بدو فرار کن چون امروز حصله ندارم!_نمیرم..اون نامزدمه!+وانگ دروغ نگو!{داد}¥خفه شو!{کوک ویو}اعصابم بهم ریخ و یقه ی لباسش رو گرفتم_معلوم هس چی میگی{داد}¥به ت چه ربطی داره؟_یکبار دیگ این دور و بر ببینمت من میدونم با ت حالا برو سرکلاست ترم اولی!¥مطمعن باش برگردم فقط برا تو برمیگردم...بعدش رفت{ا.ت ویو}وانگ رفت بیرون ک جونگ کوک هم رفت،من واقعا نمیتونم وانگ رو تحمل کنم...باید امروز با پدرم حرف بزنم
{کوک ویو}باید با بچه ها درمورد وانگ حرف میزدم پسره گستاخ÷اوه سلام کوک_سلام جین هیونگ=چیشده؟_نامجون هیونگ کجاست؟#رفت پشت بوم_تنهایی؟÷این روز ها حالش خوب نیس&معلوم نیس چیشده_خیلی خب باشه مرسب×بای،رفت پشت بوم دانشگاه_نامجون هیونگ{داد}@چیشده کوک؟_هف باید درباره یکی باهات حرف بزنم@میشنوم_وانگ!{ا.ت ویو}بالاخره دانشگاه تموم شد وارد حیاط دانشگاه شدم ک جئون رو دیدم+هی واسا،برگشت سمتم_خب گنگستر چیشده؟+هففف،ممنون ک کمکم کردی_خواهش میکنم ک از دست نامزد دیوونت نجاتت دادم؟+وایییی اون نامزدم نیسسس_خیلی خب خواهش+میشه ک...امروز برای عصرونه بیایی خونه من؟{کوک ویو}تعجب کردم چون تا الان کسی منو دعوت نکرده بود برای عصرونه
_عا..باشه،خداحافظ دختر گنگستر...{ا.ت ویو}باید میرفتم خونه پدرم تا باهاش حرف بزنم..رسیدم اونجا و زنگ زدم و وارد خونه شدم،پ:به سلام دختر قشنگم،م:وای چقدر دلم برات تنگ شده بود!+ما باید درباره وانگ صحبت کنیم!{چن مین بعد}با گریه از اونجا زدم بیرون و فقط دوییدم بدون توجه به بارون و نگهبانا و صدای مامانم فقط بدون هیچ هدفی میدوییدم و گریه میکردم سرراهم یه تاکسی گرفتم و برگشتم خونه،اگه بخاطر جئون نبود هیچوقت نمیومدم خونه لباس هامو عوض کردم و سرضورتو شستم و منتظر موندم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت ۶ و بزار سید
دارم مینویسم بموسا
الهی ناظر شم داستاناتو ثبت کنم
الهی تست بنویسم شاید ت ناظرم باشی😔
جان
داداش دعا کن فردا امتحان ادبیات رو بالا 15 بشم
من تعطیلمممم
حله داداش برات کلی دعا میکنم،پارت بعدو به نیت امتحان ت میذارم
خدا خیرت بده فقط نیم ساعت مونده تا برم
راستی کلاس چندمی؟
منننن کلاس ⁸
پس تو هم همسنه منی
درسته!
چند سالته؟
واقعا منم هشتم
خش:)
عالیییییبی
مرسبببب
واووو منتظرممممممممممممممممم
جیخخخخ
عرررررر
عرررر. منتظر پارت بعدیی
جیخخخخ حلههه یا امشب یا فردا صبح میذارمش