
های اینم از پارت آخر یعنی پارت ۱۲ امیدوارم از داستان ⛓Teahyung:Bloody destiny⛓ خوشتون اومده باشه ببخشید بازم بخاطر اینکه داستان اینطوری تموم کردم ولی خب این داستان هیچ وقت خوشحالی توش همیشگی نبود:)

~سه ماه بعد(بکهیون)~ سه ماهه که از تصادفی که هه سو و تهیونگ کردن میگذره توی این سه ماه حال همه بد بود هیچ کاری نمیتونستیم بکنیم چون دکترا گفته بودن هر دو وضعیت خیلی بدی دارن راننده کامیون پیدا کردیم اون یکی از کسایی بوده که برای خانواده هه سو کار میکرده هدفشونم مرگ هه سو بوده زمانی که هه سو و تهیونگ تصادف کردن هه سو بخاطر خون ریزی زیادی که داشت از دستش دادیم و تهیونگ هم هنوز تو کما نمیدونم جه شکلی به برادرم وقتی به هوش اومد بگم که کسی که دوسش داشتی مرده دستم مشت کردم به سنگ قبر کوبیدم اشکام بدون هیچ توقفی از چشمام سمت صورتم میرفتن انگار باهم مسابقه گذاشته بودن برای آخرین بار به سنگ قبر نگاه کردم اسم:کیم هه سو سن:۲۶ زمان تولد:۱۹۹۵/۵/۱۱ زمان فوت:۲۰۲۱/۹/۴ باورم نمیشه از دستت دادیم سرم انداختم پایین بلند بلند گریه میکردم چرا توی این شرایط تنهامون گذاشتی چقدر اون زمان که باهم نقشه کشیدیم که تهیونگ موش ابکشیده کنیم ذوق کرده بود چقدر خوش حال بودیم یا زمانی که تو عمارت هم دیگه رو اذیت میکردیم چرا یهو به این جا رسیدیم که تویی که بی گناه بودی الان زیر خاک باشی کسای دیگه که حق مرگ داشتن الان گشت بزنن و فقط دنبال پول باشن هه سو تهیونگ بدون تو نمیتونه برگرد بعد از رفتنت همه چی بهم ریخت یری چند بار دست به خودکشی زد الان تحت درمانه تو تیمارستان تهیونگ هنوز تو کما و من اینجا هیچ کاری نمیتونم بکنم مثل زمانی که تو رو از دست دادم کسی که من متفاوت ندید من همیشه به عنوان خانواده خودش دید هه سو من هنوز منتظرتم برگردی اورابانی بکهیونت هنوز منتظرته تهیونگ هنوز منتظرته یری ، بنگ چان، همه منتظرتیم خاکی که تو دستم بود چنگ زدم گذاشتم دستام تمام خفگی که دارم به جا گلوم جبران کنه اشکام بیشتر از قبل شد من اینجام هه سو تا بیای دست رو شونم بزاری بگی من و تهیونگ ول نکردی برگرد تا قوی تر از قبل با دشمنامون مبارزه کنیم برگرد تا دوباره لبخند رو لبامون بیا برگرد قول میدم دیگه سر اینکه خجالت میکشی با پسرا مسخرت نکنیم تو ...تو فقط برگرد این زمین سرد لیاقت تو رو نداره بیدار شو هه سو بلند بلند داد میزدم التماس میکردم هه سو میدونم اشتباه کردم میدونم اشتباه کردیم بهت نگفتیم که زنده ایم تو اینکارو باهامون نکن لعنتی برگرد برگرد بگو همش شوخی بوده بلند شو هه سو بگو که اون آدم که غرق تو خون بود نفس نمیکشید تو نبودی لطفا اینکارو باهامون نکن خسته شده بودم دیگه نمیتونستم حرف بزنم چشمام دیگه اشکی ازشون نمیومد دستام بخاطر زمین سرد سر شده بود قلبم درد میکرد یعنی باور کنم رفتی یعنی مثل بنگ چان و یری باور کنم که دیگه نیستی یعنی منتظر صدای خندیدنت نباشم منتظر صورتی که از خجالت قرمز شده نباشم داداشم چه شکلی تحمل کنه چه شکلی نبودن تو رو تحمل کنه

چشمام بستم قلبم چنگ زدم بسه دیگه بسمه همه رو دارم از دست میدم خسته شدمم میفهمی دیگه کسی برام نزاشتی داداشمم میخوای بگیری ازم ، هه سو که گرفتی مادر پدرم گرفتی حالا برادرم لعنتی بس کن لطفا بس کن من دیگه ... دیگه نمیکشم التماست میکنم جون من بگیر بده به برادرم ولی دوباره به زندگی برش گردون با زنگ خوردن گوشیم بلند شدم اشکام پاک کردم که با دیدن این دکتر بدنم شروع به لرزندن کرد ترسیده بودم نکنه داداشم از دست دادم دستم میلرزید نمیتونستم لرزش دستم کنترل کنم چشمام بستم که اشکی دوباره رونه صورتم شد آروم زیر لب گفتم:(التماست میکنم تنها دارایی که برام مونده رو ازم نگیر) تماس وصل کردم که با صدای دکتر که با هیجان میگفت برادرم به هوش اومده چشمام حالا دوباره مسابقه گذاشته بود که کدوم بیشترین اشک میریزن گوشی قطع کردم برای آخرین بار به سنگ قبر هه سو نگاه کردم گلی که بخاطر باد کج شده بود رو سنگ قبر صاف کردم :(ازت ممنونم هه سو) سوار ماشین شدم سمت بیمارستان حرکت کردم ~تهیونگ~ تنها خون دیده میشد و ماشینی که داشت میسوخت کسی که کنارم افتاده بود غرق خون بود چشماش بسته بود میخواستم نزدیکش بشم ولی اون حتی حرکت هم نمیکرد با چشمای پر از اشک بهمنگاه میکرد در آخر به سختی نزدیکش شدم ولی به صورتش نگاه کردم چشماش بسته بود تنها اشکی دیده میشد که از صورتش پایین میومد دستی که سرد بود با صدای پرستار که میگفت به هوش اومده چشمام باز کردم نمیدونستم کجام نور که تو اتاق احاطه شده بود اذیتم میکرد باعث میشد نتونتم چشمام زیاد باز کنم که بعد از گذشت چند دقیقه چشمام به نور عادت کردن به کل اتاق نگاه میکردم از نوع لباس کسایی که دورم بودن حدس میزدم که بیمارستاتم اما چرا من اینجام؟ که با اومدن دکتر ، با خوشحالی سمتم اومد و گفت :(خیلی خوشحالم که بالاخره به هوش اومدید ) بعد اومد جلو صورتم گفت:(میدونید اسمتون چیه؟) یه ذره فکر کردم و گفتم:(ت..تهی..یونگ)

که اونم سرش تکون داد و گفت:(نگران نباشید الان چون خسته اید نمیتونید زیاد حرف بزنید ولی نیازه چند تا سوال دیگه بپرسم ) منم چشمام باز بسته کردم منتظر موندم سوالش بپرسه گفت:(فامیلیتون چیه؟چند سالتونه؟خواهر یا برادر دارید؟) منم چند لحظه مکث کردم و گفتم:(کی..کیم تهیون..گ، ۲۹،خواهر و برادر دارم) که اونم سرش تکون داد و گفت :(خوب این نشانه خوبیه که شما فراموشی نگرفتید و آخرین سوال میدونید چه اتفاقی براتون افتاده؟) فکر کردم ولی هر چقدر که فکر کردم نتونستم بفهمم چه اتفاقی افتاده سرم به معنی نه تکون دادم که گفت:(شما تصادف کردید) که با تموم شدن حرفش تک تک اتفاقات جلو چشمم اومد که ناخواسته خواستم بلند بشم که بدنم به طرز بدی درد گرفت با چشمای که پر از اشک بود به دکتر و پرستار هایی که سعی داشتن من رو تخت بخوابونن نگاه کردم و گفتم:(هه سو ... هه سوی م..ن اسی..ب دیده بود هه سو من...) دیگه نتونستم حرف بزنم فقط میخواستم از اون تخت لعنتی پایین بیام اما دکتر نمیزاشت مانعم میشد :(آقای کیم لطفا بس کنید شما تازه از کما بیرون اومدید توی این ۳ ماه هنوز بدنتون زخم هایی داره که ترمیم نشده لطفا انقدر تکون نخورید ) که با گفتن ۳ ماه دست از تلاش برداشتم با بهت بهش نگاه کردم وگفتم:(سه ....س..ه ماه؟) که دکتر سرش تکون داد و بعد عینکش در اورد با غمی که تو چشماش دیده میشد گفت:(متاسفانه کسی که باهاتون همراه بود بخاطر تصادف خون ریزی شدید داشتن و متاسفانه وقتی ما رسیدیم اون خانم مرده بود) که با گفتن حرفش اشکام بیشتر از قبل شدن این امکان نداره هه سو من تنها نزاشته اون داره دروغ میگه هه سو من هنوز داره نفس میکشه منتظره من برم پیشش که دکتر بهم نگاه کرد و گفت:(من خیلی متاسفم ) که یقش گرفتم داد زدم:( امکان نداره من تنها گذاشته باشه تو دروغ میگی ) که دکتر گفت :(من درکتون میکنم که الان اینطوری بشید ولی کاری از من و دکتر های دیگه بر نمیومد)

:(خفه شووو انقدر بهمنگو مرده اون زندس ) دستم از رو یقش سر خورد بلند بلند داد میزدم و گریه میکردم تمام پرستارا دورم جمع شده بودن در آخر تنها چیزی که احساس کردم تار شدن اتاق بود دوباره تاریکی ~پنج سال بعد~ جلو سنگ قبر وایساده بودم نامه ای که تو دستم بود باز کردم کنار قبر نشستم و به نامه که هه سو نوشته بود نگاه کردم برای بار هزارم شروع به خوندن کردم :(امروز ۱۶ مارس من کیم هه سو هستم امروز بعد از مدت ها اومدم نامه بنویسم نمیدونم چرا ولی خب احساس میکنم امروز روزی میتونه باشه که این نامه توسط کسی که میخوامش چند سال دیگه خونده میشه فقط میتونم بگم که توی این سال ها تونستم خیلی چیزارو تجربه کنم مثل عشق مثل درد مثل نفرت ، ناامیدی ،خستگی تک تک این احساست شدن وجودی از من توی تمام این سال ها سعی کردم بهترین برای خودم خانوادم و کسی که دوسش دارم باشم اما نه خانوادم قبولم کردن نه خودم تنها کسی که با تمام مشکلاتم قبولم کرد کسی بود که دوسش داشتم درسته کسی که همیشه میترسیدم نزدیکش بشم و عاشقش بشم ولی فهمیدم که ترس چیزی از بین نمیبره نه عشقی که تو قلبم ریشه زده شده رو از بین میبره نه ذهنی که تمام مدت بهش فکر میکنه رو با تموم مشکلاتمون کنار هم بودیم حتی زمانی که خودمون نیاز به حمایت داشتیم

ولی من نیومدم چنین چیزایی بگم ، چیزی که سال هاست که میخواستم به زبون بیارم میخوام رو برگه بی جونی که تنها برای نوشتن ساخته شده بنویسم توی تمام دوره هایی که داشتم تنها میتونستم کنار تهیونگ احساس خوشحالی کنم کنار کسی که میپرستمش کسی که حتی وقتایی که بیشتر از همه به کمک نیاز داشت کنارم بود حمایتم میکرد هیچ وقت نتونستم به زبون بیارم که چقدر دوسش دارم اما میخوام بگم که من عاشق تهیونگم و دوسش دارم میدونی یه حسی بهممیگه قراره اونم چنین نامه ای که مینویسم بخونه پس امیدوارم هیچ وقت اون موقع زنده نباشم چون نمیخوام ببینه که دوباره گونه هام قرمز شده احمقانس که تمام احساساتم دارم به زبون میارم ولی نیازه که چنین چیزای بگم اینطوری راحت نیستم پس میخوام طوری بنویسم که انگار تهیونگ داره میخونه:) تهیونگم ازت ممنونم که توی تمام شرایط که داشتم وقتایی که نیازت داشتم همیشه با آغوش آرامش بخشت ارومم میکردی و بهم میگفتی که گریه نکنم چون تو رو دارم ازت ممنونم که وقتایی که تنها بودم دستای سردم گرفتی با دستات گرم کردی و تنهام نزاشتی میخوام یه چیزی بگم ولی امیدوارم که بعد خوندنش اخمات توهم نره و دعوام نکنی اگه زمانی برسه که دیگه نتونم کنارت باشم بدون که من کنارتم من تو قلبتم و همیشه مراقبتم اگه زمانی برسه که توی سختیا تنها موندی بدون که روحم و عشقی که نسبت بهت دارم کنارتن ونمیزارن زمین بخوری میدونی که چنین روزی میرسه روزی که من نباشم کنارت و تو جلو زمین سردی که زیرشم وایسادی داری به خاطرات که داشتیم فکر میکنی و اشک میریزی معذرت میخوام که کنارت نیستم تا دستات اون زمان بگیرم اشکات پاک کنم و بغلت کنم تا آروم بشی

اینو بدون که من قشنگ ترین روزام با تو داشتم مثل روزی که دوباره دیدمت شاید اون موقع عصبانی بودم ولی قلبم بهم نشون میداد که خوشحالم از اینکه از دستت ندادم و میتونم دوباره ببوسمت و بغلت کنم یا زمانی که بغلم کردی یا وقتی که بوسیدیم تک تک این خاطرات باعث شدن که من الان شاد باشم اینو بدون که من هیچ وقت ازت متنفر نبودم و ازت دلخور نبودم من همیشه عاشقت بودم و هنوزم هستم زمانی که بدنم بی جون شد و دیگه نفس نتونستم بکشم بخاطرش خودت سرزنش نکن تو تمام وقتایی که نیاز بود کنارم باشی بودی و بعد از من لطفا مراقب خودت باش من میدونم خانوادم هیچ وقت خوبیمو نخواستن و تو رو هم کلی اذیت کردن ولی ازت میخوام که دیگه دنبال کارای خانواده من نری نمیخوام زندگی کثیفی که خانوادم داشتن بدونی و خودت آزار بدی که چرا زودتر نجاتم ندادی تهیونگا ازت میخوام که خودت سرزنش نکنی و خودت عذاب ندی لطفا بعد از رفتنم همش گریه نکن نمیدونم چرا دارم این چیزارو میگم ولی اگه زمانی رسید که زودتر از تو مردم میخوام که هیچ وقت هیچ وقت خودت سرزنش نکنی و شاد باشی همیشه

تهیونگا من فراموش نکن ولی اگه هم فراموشم کردی من هیچ وقت فراموشت نمیکنم دوست دارم لطفا بخاطر حرفام دعوام نکن اگه هم این نامه رو خوندی به روم نیار تا خجالت ازت نکشم دوست دارم برای همیشه تا ابد به یادت میمونم ببخشید که بخاطرمن انقدر عذاب کشیدی امیدوارم تونسته باشم کمی از کارایی که بهم کردی جبران کرده باشم:) ..هه سو... (عکس هه سو هم توی همین قسمت گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد ازش:))

اشکام پاک کردم و دستم به سنگ سرد روبه روم گذاشتم شروع به صحبت کردم :(هه سو من ،نیاز نیس ازم خجالت بکشی ارزویی که کردی بر آورده شد دیگه نیستی که بخاطر حرفایی که تو نامه بهم زدی خجالت بکشی توی این پنج سال هزاران بار نامتو خوندم هزاران بار باهاش اشک ریختم هزاران بار بیشتر از قبل دلتنگت شدم بعد از رفتنت لبخند هامون دوباره سرد شد دیگه خنده هامون از ته قلب نیس هه سو من،خیلی دلتنگت شدم دلم برای وقتی که بغلت میکردم تنگ شده با زمانی که خجالت میکشید سریع از دستم فرار میکردی تنگ شده دلم برای تک تک لحظات تلخ و شیرینی که داشتیم تنگ شده هه سو من، توی این پنج سال خیلی چیزا عوض شد خیلی چیزا از بین رفت

هه سو من، من نمیدونم تا الان چه شکلی بدون تو تا الان ادامه دادم ولی تمام این پنج سال تنهایی ادامه دادم هه سو من، بعد از رفتنت تهیونگت دیگه لبخندی که دوست داشتی نمیزنه بعد از رفتنت خانواده شادمون دوباره بی روح شد هه سو من،ای کاش میومدی میگفتی که همش یه شوخیه ولی اگه شوخی بود توی این پنج سال حداقل میومدی یه نشونه بهم میدادی درسته؟ من هنوز به امید وقتیم که توی خونه با لبخند قشنگت منتظرم باشی و وقتی رسیدم بغلم کنی بعد بخاطر کاری که کردی خجالت بکشی دوباره از دستم فرار کنی هه سو من ، تو رفتی من اینجا تنها با خاطراتت زنده ام و زندگی میکنم:) پایان...

اینم از داستان ⛓Teahyung:Bloody destiny⛓ امیدوارم که از داستان خوشتون اومده باشه:) میدونم خیلی یهویی همه چی تموم شد ولی خب مثل اسم داستان سرنوشت خونینی در پیش بود امیدوارم با تموم بدی ها و خوبی های داستان تونسته باشم اون احساسی که خودم درمورد داستان داشتم به شما هم منتقل کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگنس اونی خیلی خوب بود داستانت🥺💜🌌
بالاخره پس از مدت ها تونستم گریه کنم😢
مرسی عزیزم امیدوارم تونسته باشم خاطره خوبی از داستان براتون گذاشته باشم🥺🤍
ببخشید که باعث گریت شدم:')
اتفاقا خیلی گریه کردنو دوست دارم🙂
بهترین و زیباترین داستانیه که توی عمرم خوندم😍💜
خوشحالم که داستان دوست داشتی:))))♡
عررررررر😭😭😭😭
انقد گریه کردم نفسم بالا نمیاد😭😭😭😭😭
عرررررررر😭😭😭😭😭
چرا اینجوری شد😭
چرااااا😭
با اینکه داستان خیلی قشنگی بود ولی نمیبخشمت
نه میبخشمت چون فیک بود😭😭😭😭
عرررررررررررر😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
خیلی خوب بود😭😭😭
هق سآری که باعث شدم که گریت بگیره:')
سآری واقعا سآری:')💔
میدونی الان ساعت یک ربع به نه (صبح) من دارم داستانت رو میخونم و بی صدا گریه میکنم چون مامان و بابام خوابن .
فقط یه چیز رو بدون داستانت شاید کمتر از داستان ها و رمان های دیگه بود ولی برای من بزرگترین داستان بود🙂
خیلی دوست دارم فایتینگ❤️💜
هق نمیخواستم کاری کنم که باعث بشه گریه کنی
امیدوارم از داستان خوشت اومده باشه
مرسی بابت حرفای قشنگت:)
منم دوست دارم:)
نه من این گریه رو دوست دارم 🙂
معلومه که خوشم اومده یکی از بهترین داستان هایی هست که خوندم😺
منم خیلی دوست میدارم🥺❤️💜
خوشحالم که از داستان خوشت اومده:)
من بیشتر چون شماها کسایی هستید که بهم امید میدید:)
من میخواستم ازت اجازه بگیرم چون من تو اپارت کانل دارم و به شدت از فیکت خوشم اومد اجازه میدی فیکت رو آپلود کنم؟تو سایتم؟
و زیرش اون منبع تو رو هم مینویسم....میتونم ممنون میشم بگی چون فیکت خیلی خوب بود و در ضمن چون برا این فیکت زحمت کشیدی وو..به نظرم درس نیومد بدون اجازه این کارو کنم... باز هرچی بگی چون فیک تو عه
ولی عالی بود هر چقدر که بگم و از تهیونگ هپی اند و دوباره مافیایی بزار
فایتینگ..بوراهه
چرا که نه
خیلی هم خوشحال میشم که داستانم تو کانالت باشه:)
ممنون که بهم گفتی :)
خیلییییییییییی عالی بود نویسندش کارش تو نوشتن سد اند عالی و همتا نداره سالت۲ شب دارم تو اتاقم زیر پتو میخونم زار میزنم خیلییییییییییی خوب بود
جوری عالی بود که من حس کردم واقعا تو لحظات اونارو دارم میبینم و از نظر نوشتن فوقالعاده بود....معنی و حرفایی که بود اول داستان خیلی به درد من خورد.
ولی من دلم برا ته سوختتتتتتتتتتتتتت ولی کسی که از اول سختی بکشه فقط با شانس میتونه زندگی خوبی داشته باشه
هعیییییی
واقعا این اولین فیک سد اندی بود که اشکمو در اورد.. بقیش مزخرف بودن........
در ضمن جدا از این
خیلی ممنون عزیزم:)
و بابت اینکه باعث شدم گریه کنی معذرت میخوام امیدوارم از داستان های دیگه هم خوشت بیاد:)
خیلی فیکتو دوست داشتم شاید باور نکنی ولی الان در اتاقو قفل کردمو دارم گریه می کنم نمیتونم جلوی گریه هامو بگیرم🙂💔💔💔.این بهترین فن فیکی بود که تو عمرم خوندم و خواهد بود خیلی ممنونم که برامون وقت گذاشتی و همچین فیک قشنگیو نوشتی و در اختیار ما گذاشتی تا ازش لذت ببریم🙂💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜.ولی خداییش خیلی با احساساتم بازی کرد ولی خیلی دوش داشتمممممم🙂😂💜💜💜 لطفابه داستان نوشتنو فن فیک نوشتنت ادامه بده💜💜💜🌦✨
مرسی عزیزم
خوشحالم که از داستان خوشت اومده:)
و بابت اینکه باعث شدم گریه کنی معذرت میخوام:')
حتما امیدوارم از داستان های دیگه هم خوشت بیاد:)
عررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
قشنگترین داستانی بود که خوندم
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
هق مرسی عزیزم:)
حتما برو داستانتو بده فیلمشو بسازن 😭😭😭😭😭😭😭
خیلی خیلی گریه کردم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
آقا من خیلی احساسی ام این کارو با من نکنید 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اگه فیلمشو بسازی پر طرف دار میشه برو به بهونه این فیلم BTSرو ببین بگو میخوام فیلم بسازم با شخصیت شما شاید بشه ها ولی نمیدونم آخه خیلی خشگل بود شاید نتیجه وار باشه😐😭😭😭😭😭😭😭😭
مرسی مرسی حتما از ایده ای که گفتی استفاده میکنم:)
مرسی عزیزم:)
بچه ها از شخصیت هه سو خوشتون اومد:)؟
چهرش به نوع داستانی که تو زندگیش داشت میخورد؟
حستون درمورد این داستان چی بود؟
چه چیزی از عمق این داستان فهمیدید؟
اگه جواب بدید خوشحالم میکنید:)
شخصیتی که تهیونگ دوس داره مگه میشه خوشمون نیاد😂
اره فیسش به چیزی که تصور کرده بودم شبیه بود و اول داستانت یه خورده گنگ شروع شد ولی بعدش خیلی خوب بود و همینطور غم انگیز وقتی پارتای اخر گذشته هه سو رو گفتی از همونجا حدس زدم پایان خوش نداره چون از اول سختی کشیده اینکه تا ابد شاد زندگی کنه جور در نمیومد😞
درسته اینطوری داستان خوب نمیشد:)
باورت میشه نمیتونم توصیفش کنم🥺🙂❤️
میتونم بگم بهترین داستانی که تا الان خوندم بود🤯🤯🤯
افتضاح ترکوندی حرف نداره👌👌
اگه شد یه روزی فیلمشو بساز غوغا به پا میکنه😆
مرسی:)