پارت 9 ناظر پلیز منتشر ♥💚
دراکو : روی تخت نشسته بودم فکرم درگیر حرفاش بود.... نگاهی به دفتر خاطراتم انداختم با خشم برش داشتم و پرتش دادم اگه...اگه این دفتر لعنتی نبود الان با این دستم روش دست بلند نمیکردم دستمو مشت کردم....من چم شده اصلا از احساساتم سر در نمیارم....حس من به لورا چیه تنها یه کلمه توی سرم می پیچید تنفر ولی...قلبم چیز دیگه ای میگفت عشق...به کی به لورا امکان نداره چطور ممکنه نفرت به عشق تبدیل شه حالم...از این احساسم بهم می خوره چرا..چرا باید عا..ش..ق دختر قاتل مادرم بشم....چرا باید کسی رو دوست داشته باشم که تا دیروز ازش متنفر بودم ولی...هروقت به چشماش خیره می شدم غرق می شدم به خودم اومدم اشکی از روی گونم سر خورد..... لورا : چمدونو بلند کردم و از پله های عمارت پایین می رفتم دستم از پشت گرفته شد به عقب برگشتم که با چشمای خاکستریش روبه رو شدم دراکو : نرو...لورا : چرا ؟ دراکو : چون من بهت اجازه نمیدم لورا : نیازی به اجازه تو نیست دستمو محکم از دستش کشیدم که محکم تر دستمو گرفت دراکو : همین که گفتم لورا بهت اجازه نمیدم پاتو از این خونه بیرون بزاری لورا : چرا باید کنار کسی بمونم که ازم متنفره دراکو : آره ازت متنفرم ولی...این نفرت تغییر میکنه لورا : چرا ازم متنفری ؟ دراکو : چون...چون پدرت زندگیمو ازم گرفت..... اون مادرمو ازم گرفت لورا : چطور به خودت اجازه می دی در مورد پدرم اینطوری حرف بزنی دراکو : اون زندگیمو ازم گرفته انتظار داری حتی حرفم نزنم ؟ لورا : گوش کن دراکو : نه...تو گوش کن میدونی چرا باهات دوست شدم ؟ میدونی چرا اومدم تو زندگیت چون...چون می خواستم انتقام بگیرم هر بار که توی چشمات نگاه می کردم احساس تنفرو تو عمق وجودم احساس می کردم لورا : پس..پس چرا نمی زاری برم دراکو : چون...متنفرم...متنفرم از اینکه دوسِت دارم لورا : چ..چی تو..تو دراکو : از این حسم متنفرم ولی..ولی مگه فکرت از ذهنم بیرون میره حالام کاری باهات ندارم....تصمیم با خودته فقط می خواستم حرفای دلمو بهت زده باشم بدون هیچ نگاهی از پله ها بالا رفتم لورا : حرفاش تو سرم اکو می شد اون...اون الان حسش تنفره یا عشق شاید یه چیزی بین هردو چمدونو از دستم رها کردم و نشستم رو مبل خیلی بدی...دراکو خیلی بدی یعنی چی...پدرم نه امکان نداره اون کاری نکرده دراکو : با حرفایی که بهش گفتم احساس سبکی می کردم از پنجره بیرونو تماشا می کردم برف روی زمین و پوشونده بود هوا ابری بود چرا حس من انقد عذابم میده...چرا احساساتم منو کنترل میکنن.....از آینه نگاهی به خودم انداختم من کیم کسی که دنبال انتقامه یا نه ؟ دستی به موهای آشفتم کشیدم صدای زنگ گوشیم اومد نگاهی به اسمش انداختم آرکا بود....اصلا حوصله حرف زدن نداشتم گوشیمو خاموش کردم
کاپشنم و برداشتم از پله ها پایین رفتم رو مبل نشسته بود اهمیتی ندادم از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم با سرعت خیلی زیاد رانندگی می کردم رسیدم جایی که خیلی وقت بود نیومده بودم نشستم سر خاکش دستی روی سنگ خشک کشیدم...مامان نمیدونی چقد حالم بده زندگیم بهم ریخته کسی که تا دیروز ازش نفرت داشتم حالا حس دیگه ای بهش دارم باید چکار کنم....من که فقط دنبال انتقام ازش بودم ولی تو چشماش که نگاه میکنم حس خوبی بهم دست میده...دلم واست تنگ شده کاش بودی....بودیو بهم میگفتی باید چکار کنم شاخه گل آبی از جیبم برداشتم و سر خاک گذاشتم و از اونجا دور شدم سوییچ و به ماشین انداختم و سوار شدم صدای موزیکو تا آخر زیاد کرده بودم یه ذره باعث میشد به خودم بیام...باعث میشد خودمو پیدا کنم فکرم پیش لورا بود..... لورا : چشمامو بسته بودم صدای زنگ گوشی منو به خودم اورد نگاهی به شماره انداختم کلارا بود گوشیو دم گوشم گذاشتم + سلام لورا شمایید ؟ لورا : گوشی کلارا دست شما چکار میکنه ؟ + از بیمارستان تماس میگیرم کلارا تصادف بدی کرده آخرین شماره ای که تماس گرفته بود شماره شما بود لورا : چ..چی کلارا الان میام کاپشن مشکی مو پوشیدم و رفتم تو حیاط که دراکو با ماشین وارد حیاط شد می خواستم از در برم بیرون با اشاره گفت وایستم دراکو : از ماشین پیاده شدم کجا میری ؟ لورا : ولم کن...باید برم دراکو : کجا ؟ لورا : دوستم...دوستم تو بیمارستانه دراکو : سوار شو با هم بریم لورا : لازم نیست دراکو : همین که گفتم لورا : سوار ماشین شدم دلم بدجور نگرانش بود میشه زودتر بری ؟ دراکو : پامو روی گاز گذاشتم و فشردم....لورا : به محض اینکه رسیدیم در و باز کردم و پیاده شدم دویدم و وارد بیمارستان شدم کلارا...کلارا کجاست پرستار : تو اتاق عمله لورا : ن..نه دراکو : لورا خیلی تند می رفت منم دنبالش رسیدیم در اتاق عمل لورا : نه...نه امکان نداره کلارا اینجا نیست...کلارا دراکو : آروم باش لورا : چطور آروم باشم بهترین دوستم...کسی که...کسی که تازه پیداش کردم حتی یه روز کاملم کنارش نبودم....اون حالش خوب میشه دراکو : بغ..ل..ش کردم آره...خوب میشه تو رو تنها نمیزاره....لورا من کنارتم هر اتفاقی که بیوفته کنارتم
لورا : منظورت از اینکه پدرم...پدرم اون کارو کرده...چیه ؟ دراکو : حرفام دروغ نبود لورا : پدر تو و پدر من که دوست بودن دراکو : نه لورا : یعنی میگی از هیچی خبر نداری ؟ دراکو : قبلا دوست بودن ولی بعدا دشمن همدیگه شدن بعدشم پدر تو پدر منو تهدید کرده جواب تهدیدشم این بود که مادرمو کشت لورا : پدر من کسی رو نکشته دراکو : پوزخندی نشست رو لبم واقعا اینطور فکر میکنی ؟ لورا : نمیتونی ثابت کنی دراکو : چه مدرکی بالا تر از اینکه حرف آخر مادرم این بوده که تام اونو کشته لورا : مدرک قابل قبولی نیست یه بار واسه همیشه میگم پدر من کاری نکرده دراکو : نیازی به باور تو نیست همین الانم میتونم انتقام مادرمو بگیرم ولی...لورا : ولی چی دراکو : هیچی لورا : دکتر از اتاق اومد بیرون با عجله رفتم سمتش حالش خوبه ؟ × عمل موفقیت آمیز بود ولی فعلا بی هوشه لورا : میتونم ببینمش ؟ × بله....وارد اتاق شدم چشماش بسته بود دستمو روی موهاش کشیدم کلارا خودت خوب میدونی واسه ترک کردنم فعلا...فعلا خیلی زوده چشماتو باز کن هرکسی که داشتم رفته و تنهام تو دیگه نرو آروم چشماشو باز کرد بهش خیره شده بودم کلارا : لو..لورا.....لورا : چیه من..من اینجام میدونی چقد ترسیدم تنهام بزاری کلارا : نترس جایی نمیرم من تازه پیدات کردم....هنوز مونده کلی با هم وقت بگذرونیم مثل قبلا یه پسر با موهای یخی وارد اتاق شد دراکو : سلام کلارا : سلام تو...باید دراکو باشی لورا راجبت بهم گفته دراکو : نگاهی به لورا انداختم....و شما باید کلارا باشید امیدوارم زودتر حالتون خوب شه لورا من...میرم لورا : خدافظ کلارا : به نظر پسر خوبی میاد لورا : چطور بگم...ازش خوشم اومده کلارا : جدی ؟ لورا : به نظرت قیافم جوریه که شوخی کنم ؟ کلارا : خب نه اون چی ؟ لورا : دقیق نمیدونم حسش چیه..... دراکو : من...نباید دوسش داشته باشم....باید ازش متنفر باشم باید انتقاممو ازش بگیرم من بی خیال نمیشم حس میکنم قلبم ترک خورده حس خیلی بدی دارم...... رسیدم خونه گوشی لورا جا مونده بود داشت زنگ می خورد نگاهی بهش انداختم هری...گوشیو در گوشم گذاشتم هری : سلام چطوری خیلی وقته ازت خبر ندارم دراکو : لورا خونه نیست هری : گوشیش دست تو چکار میکنه دراکو : جا مونده هری : اومد بگو بهم زنگ بزنه کار مهمی باهاش دارم خدافظ.... دراکو : خدافظ.....گوشیو قطع کردم و گذاشتم روی میز
لورا : کلارا امروز و بیمارستان بمون کلارا : حالم خوبه لورا : پس وایسا از دکتر بپرسم....آقای دکتر کلارا میگه می خوام برم × امروز که نه باید تحت مراقبت باشه فردا مرخص میشه لورا : ممنون برگشتم اتاق کلارا : خب میتونم برم ؟ لورا : نه فردا منم پیشت میمونم کلارا : لازم نیست لورا : می مونم فقط گوشیم خونه دراکو عه یه سر برم زود برمیگردم با یه ماشین برگشتم عمارت دستمو روی زنگ فشردم یه پسر با موهای مشکی و چشمای مشکی در و باز کرد آرکا : سلام شما ؟ لورا : دراکو کجاس؟ آرکا : داخله تو لورایی؟ آخه صدات همونیه که پشت تلفن بود لورا : آره نمیام داخل فقط گوشیم رو مبل تو نشیمنه واسم میاریش؟ به دراکو ام بگو امشب نمیام آرکا : اوکی....گوشیو واسش بردم لورا : مرسی....گوشیمو گرفتم.....
ناظر لطفا لطفا منتشر کن لایک و کامنت فراموش نشه 💙♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام کیوتا :)
من یه بانک تاسیس کردم که
هم میتونید پولاتون و پس انداز کنید
هم ازم وام بگیرید
خوشحال میشم به بانکم
تو نظرسنجی سر بزنی
فعلا به کارمند نیاز ندارم
در صورت حمایت شما
و افزایش موجودی بانک
حتما به کارمند هم نیاز پیدا
میکنم✨️
مایل به پین؟؟🦩🌿
عالییییی بود 😍
مرسییی💚👑
منتظر پارت بعد
اگ یه امتحان آسون داشتم میزارم
بنویس😉😉
عالیییییییی
مرسییییی💚♥