
سلام به همگی ببخشید دیر شید اینم پارت جدید
هنوزم تو کف این پسره ی لعنتی آلبوسم اون واقعا جذابه همینجوری که داشنم نگاهش میکردم با ضربه یی که از طرف رزی به دستم بود مواجه شدم +دیونه!هنوزم تو فکرشی؟ _اومم میدونی چیه اون واقعا دوستداشتنیه حتی با وجود اینکه هیچ حسی بهم نداره اما دوستش دارم میدونی که چی میگم!؟ + نه نمیدونم فقط میدونم خل شدی * هی بچه ها چتونه آروم باشید پروفسور عصبی میشه +هوفف باشه کلاس تموم شد آلبوس و اکسورپیوس به سمت کلاس رفتند و من و لونا هم رفتیم کتابخونه
* به نظرم بهتره بیخیالش شی متمئنم یکی بهتر از اون برات پیدا میشه ریچل متمئنم _نمیدونم فردا تعطیلات شروع میشه و حتما باید بیاید خونمون باشه؟ وای چقدر دلم برای دوستای کره ایم تنگ شده * مگه تو دوست کره ای داشتی!؟ _معلومه اسمشونم جیمین و تهیونگ بود اونا خیلی مهربون بودند ما تو مدرسه باهم بودیم همیشه * خیلی باحاله باید باهاشون آشنا شم _همین کارو میکنیم
فردا : پروفسور مک گناگال : سلام به تمامی جادوگران هاگوارتز تعطیلات شروع شدند همگی سوار قطار شید ماه بعدی میبینیمتون خدانگهدار همراه با لونا و رزی سوار قطار شدیم وای آلبوس و اکسورپیوس هم پیش ما میاند * ریچل خل بازی درنیاری! _خیالت راحت آلبوس و اکسورپیوس اومدند و روبرومون نشستند کتابمو برداشتم و شروع به خوندنش کردم اصلا متوجه رسيدنمون نشدم از قطار پیاده شدیم
مامانمو دیدم و فوری رفتم بغلش کردم مامانم : مدرسه چطور بود عسلم؟ _خیلی خوب بود مامان مامانم : خوشحالم که اینو میشنوم خانواده ی لانگ باتم و پاتر و ویزلی امشب میاند خونمون ریچل و دونفر خیلی وقته منتطرتند _کیا؟ مامانم : خودت میبینیشون به خونه رسیدیم درو که باز کردم وایی تهیونگ وایی جیمین
توی یک چشم بهم زدن پریدم بغلشون جیمین : ریچل میدونی چقدره منتظرتیم!؟ کجا بودی؟ _اگه بگم مسخرم میکنید تهیونگ : نمیکنیم _مدرسه ی جادوگری هاگوارتز تهیونگ : چیییی! ؟همونی که تو کتاب هری پاتر بود!؟ _اره
تهیونگ : شوخی میکنی؟ _نه امشب هری پاتر میاد خونه ی ما شاید الان بیاد میمونید تا اون موقع جیمین : معلومه توی همون لحظه ها بود که اومدند وای همشون باهم خیلی باحاله رفتم بغل رزی و لونا لونا رو به جیمین و تهیونگ معرفی کردم ولی رزی داشت با آلبدس سر کلوچه ها بحث میکرد 🙄
_رزییی بیا دیگه +وایسااااااا _ما میریم بازی میکنیمم +منم میاممممم دوید پیشمون تهیونگ : سلام خانم رزی من کیم تهیونگم جیمین : سلام منم پارک جیمینم رزی : سلام از آشنایی باهاتون خوشحالم
_بچه ها این بازی اینجوریه که اسم همو صدا میزنید و ازش سوال میپرسید باید کسی که اسمشو صدا زدید توی عرص 10 ثانیه سوالو جواب بده جیمین : باشه تهیونگ : باحاله + بچگونست *خیلی خوبه تا اخر شب همین بازی رو انجام دادیم داشتیم از خستگی تلف میشدیم
جیمین و تهیونگ و خانواده ی پاتر به خونه هاشون برگشتند اما لونا و رزی خونه ی ما موندند ساعتای چهار بود ما لونا جیغ کشید * نامهههه روووو پیداااا کردمممم دویدم پیشش از استرس و خوشحالی داشتیم میمردیم نامه رو ازش گرفتم عبارته روش مونده بود کلمات غیر قابل فهم بودند اصلا نمیدونستیم یعنی چی
+باید از مامان و بابام بپرسم * این دیونگیه اگه بفهمند نمیزارند بریم هاگوارتز بیاید منطقی باشیم _اما...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عال بود🍓
عالی
دنبالی بدنبال
دنبالی عزیزم