زندگی در هاگوارتز 4

+اما چی؟ _ما نمیتونیم تنهایی انجامش بدیم +معلومه که میتونیم ریچل! _خیلی خب بهتره ساعت دو این کارو کنیم وقتی همه خوابند *ب... باشه +رزی میترسی؟ *معلومه که نه... باز رزی و لورن بحثشون شده بود هوفی کشیدم و رو تخت خوابیدم اخه یعنی چی نکنه یه چیز تسخیر شده باشه

ساعت دو بود که با صداهایی که از طبقه ی پایین میومد از خواب بیدار شدم تنم میلرزید و نمیدونستم این صداها چیه _لورن لورن بیدار نمیشد داشتم از ترس میمردم نمی‌دونستم چیکار کنم خیلی ترسناک بود من مطمئن بودم مامان بابام خوابند پس معنی این صداها رو نمیدونستم...

بالاخره دست روی دلم گذاشتم و پایین رفتم _جیغغغغغغغغغغ امکان نداشت این دیگه چیه پاهامو کشید و دهنمو بست حتی نمیدونستم این چه موجودیه توی خونمون کسی صدامو نمیشنید هرچقدر تقلا میکردم کسی نبود نوری به چشمام خورد و فهمیدم صبحه +ریچل چرا بیدار نمیشی اون لورن بود وای خداروشکرت _ل... لورن من خواب بودم یا منو از جایی اوردید؟ +دیشب افتاده بودی توی خونه با دست و دهن بسته

پس این خیال نبود _لورن...دیشب با صداهایی از خواب بیدار شدم وقتی بلند شدم مرد سیاه پوشی که قیافش معلوم نبود اینکارو کرد من باز از هوش رفتم و نفهميدم بعدش چی شد من یه بدرد نخوردم محکم بغلم کرد

+احمق این حرفا چیه؟ _ولی واقعیته +واقعیت بخوره تو کلت _رزی کجاست اصن؟ +خوابه _از دیشب بلند نشده؟ +نه اصلا

هوفی کشیدم و به طبقه ی پایین رفتم کسی خونه نبود انگار رفته بودن تا ته و توی ماجرا رو در بیارن که یکدفعه...