
که دیدم گوشیمو جا گذاشتم. با اون حالم دویدم سمت کافه رفتم سمت میز و گوشیمو برداشتم و یهو یه صدایی شنیدم. شبیه صدای یکی از بچه های کلاس بود. ولی اهمیت ندادم. داشتم آروم قدم بر میداشتم سمت در که یهو همه جا تاریک شد. چشمام رو که باز کردم یه نور سفید خیلی شدید خورد به چشم هام. بعد که بهش عادت کردم بلند شدم و دیدم یکی از پسرای کلاسمون روی صندلی بغل تخت خوابیده. اگه اشتباه نکنم کیم تهیونگ بود. کلی خجالت کشیدم که اون منو اینشکلی دیده. بخواطر همین از روی تخت اومد پایین و لباسام و پوشیدم که پرستار اومد؛ گفت: اگه اشتباه نکنم شما خانم جئون هستید، درسته؟
گفتم: بله. ببخشید من میتونم برم؟ پرستار: چرا نتونی؟ فکر کردی صدمه ای دیدی؟ با یکم خجالت و لبخند گفتم: نه، خیلی ممنونم😊. بعد یهویی گفت: فقط بنظرم صبر کن اون آقایی که آزمایشات دستشه بیاد بعد سه تایی باهم برید. گفتم: کدوم آقا؟ با تعجب بهم خیره شد و بعد چند ثانیه گفت فکر کردم باهم نسبتی دارین...ولی در هر حال، فکر کنم اسمشون کیم نامجون بود. بعد خیلی با عجله و استرس از اینکه نتونم پیداش کنم ازش پرسیدم: ببخشید، آخرین بار کجا دیدینش؟ منطورم اینه الان کجاست؟ پرستار که دید عجله دارم، گفت: فکر کنم تو راهروی طبقه همکف بود. سریع رفتم دنبالش. یهو دیدم جلوی پذیرش وایساده و میخواد حساب کنه. سریع صداش زدم و گفتم: نمیخواد شما پرداخت کنید. خودم هستم. گفت: نه نیازی نیست. شما اونجا بشینید تا من بیام. خواستم اصرار کنم که دیدم
با یه صورت معصوم و پر از خوشگلی گفت: لطفا😊. منم رفتم نشستم و بعد دو/سه دقیقه اومد. آزمایشام رو بهم داد و گفت شما جئون هیون جی هستید، نه؟ باید بیشتر مواظب خودتون باشید. منم با یه لبخند نگاهش کردم و با سر تائید. پرسیدم: بهتون نگفتن چه اتفاقی برام افتاد؟ گفت: چرا. گفتن که به کافئین حساسیت دارین و نباید نوشیدنی هایی که درصد کافئینشون خیلی بالاست بخورین. سرمو تکون دادم. یادم افتاد اون یکی آقای کیم هنوز توی اتاقه. گفتم: ببخشید، دوستتون توی اتاق، خوابه. نامجون گفت: وای! کلا تهیونگو یادم رفته بود. داشتیم میرفتیم سمت اتاق که صدای افتادن یه چیزی رو شنیدیم بعدم صدای گریه. درو که باز کردیم و
دیدیم تهیونگ از روی تخت افتاده پایین و داره گریه میکنه. سریع رفتم سمتش و کمکش کردم بشینه رو صندلی؛ ولی نامجون با خنده داشت خیلی خونسرد ما رو نگاه میکرد. گفتم چرا دارین میخندین؟ نامجون: آخه طوریش نشده. داره الکی گریه میکنه😂. یه نگاه کردم به تهیونگ بعد به نامجون. دیدم تهیونگ یهو سوئیچ کرد رو خنده. بعدم گفت: ببخشید اگه ترسیدین😂😅. نامجون: از بس اینکارو میکنه، پیش ما به سلطان گریه الکی معروفه😄. ناخوداگاه پرسیدم: ما؟ نامجون: پیش منو بقیه دوستامون.
پارت یک چطور بود؟ از رمانم خوشتون میاد؟ خداحافظ😁👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرفکت😍
جیمین لاوری؟😊
نظر لطفته💜💜💜
اوهوم💜
اوخی😊😆
عالی بود🍄😘
مرسی😘😘😘😘💜