
همینطور که قدم میزدیم چشم ریز کردم و پرسیدم:_ میگم کسی از کلویی خبر نداره؟ امروزم نمیومد که.. جولیکا فاز باهوشا رو برداشت، دستشو روی شونه ام گذاشت و گفت: من نگفتم این از اگرست میترسه؟ نیومده چون استادامروز همینجاست. رز ابرو بالا انداخت و در مقابل جولیکا گارد گرفت:_ تو گفتی؟ کی؟ جولیکا چشم غوره ای رفت و دستش رو توی هوا تکون داد و گفت:_حالا من یه چیزی گفتم ولی جدا از اینا فکر کنم کلویی با ادرین خصومت شخصی داره کاگامی شونه بالا انداخت:_خب میخواست با این استاد بر نداره..کاگامی هنوز داشت حرف میزد که کنارش زدمو با کنجکاوی ابرویی بالاانداختم:_اسمش ادرینه؟تو از کجا میدونی؟جولیکا پوکر نگاهم کرد که تازه دوهزاریم افتاد،دیروز بهم گفته بود این استاده دوست لوکاست؛چقد خنگ شدم جدیدا،با کف دست به پیشونیم ضربه ای زدم و گفتم:_یادم رفت چقدم که خنگ بازی در میارم من همه لبخندی زدن و سابرینا در حالیکه کتابشو بغل گرفته بود خیلی یعنی خیلی معصومانه گفت:_من دلم واسه کلویی تنگ شده برگشتم سمتش که چیزی بگم اما چون عقبکی راه میرم به یه چیز محکم شبیه ستون برخورد کردم و در آستانه افتادن بودم که کسی نجاتم داد،دستش هنوز رو کمرم بودو من اروم اروم چشم هامو باز کردم،وای چه خوشگله..موطلایی لامصب! صدای هین گفتم بچه ها باعث شد به خودم بیام و خیلی باوقار و خانمانه عقب رفتم، همه اینا فقط در حد میشه گفت 5 ثانیه اتفاق افتاد. بهش نگاه کردم و با دیدن اخم دروغه بگم به خودم نلرزیدم؛ ولی در چهرم مطمئنم واکنشی جز خونسردی چیز دیگه ای دید.سکوت عجیبی اون وسط حکم فرما شده بود که جولیکا خیلی ضایع گفت:_عه استاد شمایی وای چقد تغییر کردین اون وسط من بودم که از تعجب داشتم شاخ در می آوردم،استاد؟من که تمامی استاد ها رو میشناسم این از کجا پیداش شده؟کاگامی شونه هامو بین دستاش فشرد و با لبخند عجیبش گفت:_چطورین استاد اگرست؟استاد...آدرین؟همون استادکه حرفش همه جا هست؛نه..از کاگامی هم ممنون بودم که به موقع به داد مغزم رسید.اون قیافه خونسردم به کنار خیلی عادی و ریلکس هم روی پنجه پا چرخیدم و گفتم:_خب چی داشتین میگفتین؟بقیه گیج بهم نگاه انداختن و بعد هم زمان به هم نگاه کردن و دوباره با یه نگاهی که توش"چی زدی؟"موج میزد به من زل زدن.انقد محو ضایع بازیام بودم اصلا توجه نکردم همه دورمون جمع شدن،با نیشگون کاگامی تیز نگاهش کردم که با اشاره چشمی سعی داشت بهم بفهمونه که چخبره.دوباره روی پنجه پا چرخیدم و اطرافو نگاه کردم،دانشجوها انگار داشتن فیلم سینمایی میدین یه جوری نگاهم میکردن،جا داشت یکم از اون حرکات کونگ فو روروشون پیاده کنم
نگاهم روی استاد موطلایی ایستاد، چرا همه اینجوری خیره خیره نگاهم میکردن؟ با ابروهای بالا رفته و حرکت دستام گفتم:_چیه؟ چرا اینجوری نگاهم میکنین؟ همه هماهنگ سری از تاسف برام تکون دادن و به راهشون ادامه دادن؛البته منظورم از همه کسایی بود که نقش سیاه لشکر رو داشتن وگرنه نقش اصلی و فرعی ها هنوز بودن. شونه بالا انداختم و به من چه ای گفتم، اومدم رد شم که مچ دستم اسیر دستای استاد شد. برگشتم و با ابرویی بالا رفته و سوالی نگاهش کردم که همراه با پوزخند کنج لبش گفت:_معنی کلمه ممنونم رو میدونی؟ با بیخیالی گفتم:_نه فقط خودت میدونی گفتم الانه ولم کنه برم، دو قدمی برداشتم که دیدم نه دستمو سفت چسبیده.به دستم اشاره کردم و گفتم:_ولم کن ابرو بالا انداخت و گفت:_اگه ول نکنم؟ دو قدم رفته رو برگشتم و توی فاصله یک سانتی ازش ایستادم سرمو بالا گرفتم تا صورتشو ببینم، بعد هم محکم و تقریبا جدی گفتم:_پشیمون میشی انگار داره یه صحنه بسیار باحالو میبینه با شیطنت دست دیگش رو توی جیب شلوارش برد و گفت:_نه بابا فقط همین؟.. پوزخندی زدم، مثل اینکه دخترا رو دست کم گرفته، پای راستمو چرخوندم و در همین حال یقه لباسشو چسبیدم. چون حواسش نبود تعادلشو از دست داد ولی از اونجایی که دستمو محکم چسبیده بود قبل با افتادنش منم افتادم. با اخ گفتنش ته دلم خنک شد با لبخند گفتم:_اوخیی.. افتادی.. البته منم میخواستم بیوفتی با حرص نگاهم کرد و گفت:_پاشو.. جوری محکم گفت که اون لبخند هم رو لبم ماسید و اومدم پاشم ولی از اونجا که دستم.. دیگه خودتون میدونین باز افتادم روش و فکر کنم دستشم اسیب دیده بود چون دوباره اخش بلند شد. اینبار من عصبی گفتم:_دستمو ول کن پاشم مرتیکه ولم کرد و منم خیلی سریع پاشدم و لباسمو که خاکی شده بود تکوندم، اقای اگرست ادرین هر چی اونم بلند شد و با دستای مشت شده و صورتی سرخ و کبود نگاهم کرد.یه قدم سمتم برداشت که ترسیدم و عقب رفتم، کاملا غیرارادی بود و گرنه من حاضرم بمیرم اما جلوی همچین ادمایی کم نمیارم که اوردم. نگاهم کرد و بعد دستی بین موهاش کشید و زیر لب دیوونه ای گفت که یهو به خودی خود جوش آوردم و با شجاعتی غیر قابل باور سمتش تند قدم برداشتم، دستشو گرفتم و وقتی سمتم برگشت و گنگ نگاهم کرد یه سیلی خوابوندم زیر گوشش؛ با بهت نگاهم میکرد و منم اخم کردم، جوری زدم که دست خودم قرمز شده بود و درد میکرد. سرمو بالا گرفتم و با دیدن شاهکارم اون اخمم پر کشید و جاشو به یه نیش شل داد. با رضایت نگاهش میکردم که با اون چشمای سرخش همچین نگاهی بهم انداخت، با خودم گفتم دیگه رفتم. انگار تازه به خودش اومده بود و بهت در اومده بود و سیلی که خورده بود رو هضم کرده بود
. یهویی پا به فرار گذاشتم و با شنیدن قدم هاش سرعتمو افزایش دادم. اونقدر دویدم که اندازه یه خیابان از دانشگاه فاصله گرفتم. با زنگ خوردن گوشیم ایستادم و جواب دارم، کاگامی بود:_مرینت کجا رفتی؟ در حالی که نفس نفس میزدم گفتم:_بیایین کافه همیشگی***_مرینت.. چطوری جرئت کردی؟ جولیکا چشم غوره ای رفت و دستمو گرفت و گفت:_تو میدونی کیو زدی دختر؟؟.. کاگامی یه لبخند زد و تکه ای از موهاشو پشت گوش فرستاد وگفت: ولی دلم خنک شد خیلی رو مخه مگه نه؟ جولیکا تقریبا جیغ کشید:_بدبخت تو گوش استاد زدی!!. یه لحظه بگم قلبم ایستاد.مثل خودش جیغ جیغ کنان گفتم:_ میدونم بابا میدونم ولم کنینن سابرینا خم شد و دستشو جلوی دهنم گذاشت و گفت:_ اروم تر ابرومون رفت. کاگامی ریلکس دستمو گرفت:_ولی ایول، انتقام منو گرفتی اگه جرئت داره دوباره ازم نمره کم کنه.من فقط با چشمای گرد شده داشتم فکر میکردم که چیکار کنم، اصلا فاتحه ام خونده بودم،حالا فهمیدم چه شکری خوردم؛زدم تو گوش استاد...دوستای عزیزمم که از هر جمهتی دنبال راه نجاتی بودم بستنش.نگاهم رو بالا کشیدم و در حالی که از اضطراب پوست لبمو میجوییدم گفتم:_ولی بدرک مگه اون کیه، یه استاده دیگه.. سابرینا خیلی جدی گفت: اشتباهه قشنگ اسفالتت میکنه پارتی داره رز فنجان کاپوچینو رو به دهنش نزدیک کرد و گفت:_تو از کجا میدونی؟شاید پارتی نداشته باشه سابرینا شونه بالا انداخت و چشم هاشو تو کاسه چرخوند و سرشو بین دستاش گرفت و گفت:_ بنظرت همچین استادی با اون تیپ و قیافه پارتی نداره؟ جدا از اینا سنشم واسه استادی کمه، خیلیم باشه 26 بهش میخوره کاگامی سر تکون داد و گفت:_راست میگی ولی حالا انگار چیشده فوقش مجبوری این واحدایی که باهاش برداشتیو حذف کنی یه سیلی بود دیگه.کاگامی یه جوریایی بهم جرئت داد که منم ایستادم و مصمم گفتم: اره، اصلا مهم نیست بریم کلاس؟.. جولیکا دو دل نگاهم کرد و با کمی تعلل گفت:_حالا مطمئنی؟ اخه کلاس نیم ساعت دیگمون با اگرسته دست مشت شدمو بالا اوردم و گفتم:_اره مطمئنم ***وا رفته روی صندلی نشسته بودمو به استاد که با اخم هر از گاهی نگاهم میکرد گوش میدادم. اصلا من اشتباه کردم اومدم،یه حالتی شده بود جو کلاس احتمالا همه از اون اتفاق خبر داشتن که جیکشونم در نمیومد، فقط کاگامی بود که لبخند میزد؛ البته لبخند که چه عرض کنم پوزخند بود. از استرس پوست افتاده بودم به جون پوست ناخونم و زخمیش کرده بودم ولی استادم اولش که منو دیده بود، تعجب کرد به روی خودش نیاورد و جدی درسشو شروع کرد،از اونجام که یاد خاطرهش با من که بیشتر به کابوس میخورد تا خاطره توی ذهنش پلی شده بود،مثل سگ پاچه میگرفت.دست اخرم که حسابی از سختگیریاش نصیبم شد؛
اما دروغ چرا خوشتیپه با یه اخلاق داغون،کاش خوش اخلاق تر بود.بالاخره کلاس تموم شد و همین که بچه ها داشتن میرفتن صدام کرد و همه ایستادن ومنتظر نگاهش کردن،یکی ندونه فکر میکنه همه دوپن چنگن ...والا! فکر کنم میخوان ازم محافظت کنن. ریز خندیدم که استاد با اون صدای به فلک رسیده اش و چشم های ریز شده اش گفت:_چیز خنده داری گفتم خانم چنگ؟ پرو پرو زل زدم بهش و گفتم:_خیر استاد فکر نکنم چیزی باشه که با شما در میون بزارم پوزخندی زد و با ژست خفن جوابمو بدجور داد:_منم نگفتم باهام در میون بزارید.شاید فقط یه ذره خجالت کشیدم از این حاضر جوابیم که اونم با پوزخند عمیقش پر!با لبخند کاملا ضایع نگاهش کردم و گفتم:_بهر حال من کارم خیر بود ابرو بالا انداخت و با تکخنده ای گفت:_مثلا چه کار خیری؟ مثل خودش ابرو بالا انداختم و با لبخند پهنی گفتم:_استاد اوج هوشتون تا اینجا بود، مارو بگو رو شما حساب کرده بودیم. مطمئن بودم داره حرص میخوره، اینم باعث شد بیشتر نیشم باز بشه و با تفریح به دندون قورچه اش که ناشی از عصبانیتش بود زل زدم؛با ذوق به این فکر میکردم کم اورده که در ثانی تغییر مود داد و گفت:_که اینطور چطوره منم هوش شما رو بسنجم؟بالاخره حیفه استاد از شاگرداش چیزی ندونه..مکث کرد و به پشت میزش رفت،بعد هم با یه برگه به سمتم اومد و گفت:_پروژه تکی چطوره خانم چنگ؟ اینبار من جای اون بودم و حرص میخورم،مرتیکه...(فوش غیرمجاز😂) با حرص برگه رو کشیدم از دستش و نگاهش کردم. با دیدن عنوانش نزدیک بود جیغ بکشم:_استاد ولی این درس رو هنوز بهش نرسیدیم مال ترم بالایی هاست. با تفریح نگاهم میکرد، من میدونم با تو استاد! لب زد:_میدونم و میخوام بدونم اونقدری که حرف میزنی باهوشم هستی یا نه! سمت میزش رفت و کیفشو برداشت، با چشم های که میخندیدن خداحافظی کرد و رفت.با عصبانیت و خشم پامو محکم روی زمین کوبیدم و چندتا جیغ محکم کشیدم و داد زدم:_بمیری استاد ارزو میکنم از فردا دیگه روی کره زمین نباشی ***؟ _عالیه مرینت همینو بخر.. خیلی کادو خوبیه.. دستمو روی تار هاش گذاشتم._بنظرت رنگش خوبه؟ یا... بریجیت دستشو جلوی دهنم نگه داشت و انگشتشو تهدید وارانه جلوم تکون داد و گفت:_ببین نخریش دیگه نه من نه تو نگاه ازم گرفت و روبه فروشنده گفت:_همینو میخریم.از اینهمه خود سریش حرصم گرفت،دستشو محکم گاز گرفتم که جیغ رفت هوا و نگاه چند مشتری و فروشنده سمت ما چرخید بریجیت شروع کرد به فوش دادن و من با لبخند و دست به سینه نگاهش میکردم:_حقته تا تو باشی جا من نظر ندی همچین نگاهم کرد که ترس کجا بود متلاشی شدم لامصب؛در گوشم گفت:_خونه که میریم تنها میشیم ابجی
حرفاش بد بوی تهدید میداد اما من ریلکس بیشتر لبخند زدم که بدتر عصبی شد و گفت:_اصلا بدرک من نباید باهات میومدم خرید زنیکه روانی نگا دستمو از اونجا که من اولشم چشمم دنبال همین گیتاره بود واسه لوکا،همونو خریدم و به بریجیتم که رفت توجه نکردم،میخواست دهنشو گل بگیره.فروشنه پرشگرانه پرسید:_انتخاب نمیکنی؟چه خودمانی!_بله همینو میخوام بالاخره گیتارو خریدم، خوب بود لباس داشتم نیازی به لباس نبود که بخرم وگرنه واویلا..!*** لباسمو پوشیدم و کادو بدست اومدم برم بیرون که داداش از اتاقش اومد بیرون و به من نگاهی از سرتا پا انداخت و گفت:_ابجی باز کجا؟ برگشتم طرفش و با چشم های ریز شده و دست به کمر پرسیدم:_به توچه؟ بابامی داداشـ... اها خوب میرم تولد لوکا.. نمیای؟ خندید و سری از تاسف برام تکون داد و برگشت سمت اتاق خوابش که بره داخل،همینجوری گفت:_ نه نمیام گفتم احتیاط کن دفعه بعد عمرا درستش کنم.. دستاش رو دستگیره بود، کلشو برگردوند سمتم و با یه چشمک ریز ادامه داد:_ماشینتو میگم... خندیدم و زبونی در اوردم:_ خواهیم دید داداشی و سریع بیرون رفتم.نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم:_بریمکه رفتیم خانم کوچولو حالا جالبه من به خودم میگم کوچولو؛اما بدم میاد بقیه بهم بگن.وای هوای امشبم بد خوبه هااا، فقط شانس منه کسی نیست باهاش قدم بزنم. قرار شد من برم دنبال الیا و باهم بریم؛ سوار ماشینم شدم و با لبخندی عمیق راه افتادم. امشب چه شبی بشه با الیا و جولیکا، اهنگ گذاشتم و شروع کردم به لب خونی باهاش... ذوق دارم، مگه میشه جایی دعوت باشیو ذوق نکنی؟ اونم وقتی با بهترین دوستاتی؟ ماشین رو نگه داشتم و الیا سرشو کج کرد و گفت:_همینجاست؟سرمو به نشانه بله تکون دادم و گفتم:_اره چطور؟شونه بالا انداخت و گفت:_تاحالا نیومده بودم کنجکاو شدم پیاده شدم و سمت در رفتم،از الیا هم پرسیدم:_حالا چی واسش گرفتی؟ با لبخند خبیثی گفت:_من دهنم قفله خانم عمرا بتونی بازش کنی ولی کادوی تو خیلی بزرگ بنظر میرسه هاا!!خندیدم و گفتم:_اره واقعا قفله حتی در مقابل لواشک نمایشی دستشو روی پیشونیش گذاشت و مثلا داشت غش میکرد گفت:_وای نگو..من خیلی کم طاقتم خودت که میدونی..منو با عشقم تهدید نکن صدای عصبی نینو از پشت سرمون باعث شد از جا بپریم:_عشقت؟کیه؟هر دو هماهنگ برگشتیم طرفش و با هم گفتیم:_عه نینو تو اینجایی؟ ابروهاش بیشتر در هم گره خورد و تخس گفت:_من اول سوال کردم جواب منو بدید زدم زیر خنده و گفتم:_وای چه باحال شدی نینو
_وای چه باحال شدی نینو جان من دوباره بگو چشم غوره ای دونفری به سمتم رفتن که خفه شدم. الیا گفت:_به توچه؟ بابامی داداشمی... به اینجاش که رسید یاد سوتی امروز افتادم و دوباره زدم زیر خنده، الیا چشم هاشو تو کاسه چرخوند و بازومو گرفت و گفت:_چیزی زدی مرینت؟ چه مرگته؟ منو بگو خودمو سپردم بهت بریم داخل... اشک گوشه چشممو با دست پاک کردم و در حالی که ریز میخندیدم به نینو که طلبکارانه نگاهمون میکرد زل زدم، البته خیلی مخفیانه..!! الیا بازومو بیشتر کشید و گفت:_نگاش نکن پرو میشه بچه پرو دوبار به روش خندیدیم فکر کرده کیه احمق! چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:_اینی که گفتی منظورت منم؟؟ با نگاهی عاقل اندر سفیه گفت:_نه منظورم عممم بود که به سلامتی فوت شدن دختر تو منو اخر به کشتن میدی (حس میکنم مرینت داستان خودممم 😐🤣) بالاخره من در زدم و چند دقیقه بعد جولیکا درو باز کرد، صدای اهنگم که کلا تا چند خیابون اونور تر میومد، مثلا بهم گفتن یه مهمونی دورهمی و کاملا دوستانهست. جولیکا الیا رو که دید اخم کرد و برگشت داخل،به الیا نگاه کردم که لبخند میزنه،عجیبه؛ تا دو ثانیه پیش میخواست بکشتم. رفتیم داخل و بر خلاف صدای اهنگ هر کی یه گوشه نشسته بودو سرگرم کار خودش بود، اینم شد مهمونی اخه؟! لوکا داشت با یه پسر حرف میزد و میخندید.رفتم جلو و بیخیال الیایی که بر و بر نگاهم سلام دادم،سرشو بلند کرد و با دیدنم بلند ش،لبخند پهنی زد و گفت:_به به خانم خوشگله دیروز اشنا امروز دوست چه عجب بالاخره چشممون به جمالتون روشن شد خوش اومدی دسته گلی که سر راه خریده بودم با کادو رو بهش دادم و روی مبل نشستم و اخیشی روبهش گفتم:_اولا که پارسال دوست و امسال اشنا دوما این چه جور صحبته؟ من لوکای سابقو میخوامااا سوم این چه مهمونیه گرفتین شما؟ قبل من شروع شده قبول نیست..حالامیگم لوکا یه نوشیدنی چیزی بهم نمیدی؟فقط سرد باشه.کادو رو با دسته گل روی میز جلوش گذاشت و کنارم نشست و دستشو دور شونه ام انداخت و با خنده گفت:_تو هیچوقت عوض نمیشی دختر تبریکی چیزی..مثلا تولدمه.اب پرتقال دیگه؟برو از جولیکا بگیر حال ندارم.دندونام رو روی هم فشار دادم و نیشگونی از بازوش گرفتم و عقب رفتم و گفتم:_مرد گنده خجالت نمیکشه واسه خودش تولد میگیره دو تا پیش خدمتی چیزی میاوردی بد نبود.با دستش بازوش رو ماساژ میدادو با حالت زاری گفت:_خیلی نامردی مرینت گوشت دستم کنده شد.. حالاانگار نمیدونی کل کارای تولدمو کی انجام داده شکایتت باشه از جولیکا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
ممنونمممم♡
عالی بود
مرسی♡:)
عالی بود
مرسی🙂🤍🦋
خیلی قشنگه ادامه بده🤍🤞🏻✨
ممنون و حتما 😍🤍⭐