
پشت چشمی نازک کردم و با ایشی به سمت اشپز خونه رفتم، از قدیم گفتن خودت کار خودتو انجام بده.. والا! اگه به بقیه باشه که من جون میدم تا اب پرتقال بم برسه. نفس عمیقی کشیدم و وارد اشپزخونه شدم؛ کل اشپزخونه رو از نظر گذروندم که نوشیدنیا رو روی جزیره یافتم، مثلا اینا باید الان اونجا باشه همه حالشو ببرن نه اینجا! سری از تاسف تکون دادم و حالا نمیدونم واسه کی همچین ادا میام. بین اون همه لیوان روی سینی تنها یه اب پرتقال به چشم میخورد. ای بابا همشم که ضد حاله امشب..دست دراز کردم تا لیوانو بردارم اما چشمم به یه شی براق افتاد.کامل نشستم و اون شی رو برداشتم؛با دیدن یه انگشتر که طرح گربه روش بود ابروهام ناخودآگاه بالا پرید...لامصب چه خوشگله وهسه کیه یعنی؟حالامال هر کی بود دیگه مال خودم.صاف ایستادم که اب پرتقالمو بردارم اما با ندیدنش بغ کرده به سینیه زل زدم،نه اینجوری نمیشه من اب پرتقالمو میخوام.سرمو بالا اوردم تا ردی ازش ببینم و مجرمو گیر بندازم،با دیدن یه مو طلایی که لیوانم دستشه به جلو خم شدمو لیوانو گرفتم.با دیدن کامل چهرش و اینکه کیه با صدای تقریبا بلندی گفتم:_بازم تو!و بله...همزمان هر دو یه چیز رو گفتیم با یاداوری اب پرتقاله به خودم اومدم؛عمرا اب پرتقالموول کنم واسه خودمه!اخم کردیم اونم هردو.._ولش کن مال منه _مال خودمه اول خودم برداشتمش سمج دست دیگمو هم بند لیوان کردم و محکم نگهش داشتم:_اول خودم خواستم بردارمش ولش کن مرتیکه فازت چیه میگم ولش کن عهه تا خواستم پامو بیارم بالا تا شاید کمکی کنه صدای الیا باعث شد خشکم بزنه _استاد؟!.. مرینت؟! مرتیکه نچسب از فرصت استفاده کرد و اب پرتقالیو کشید اما چون دستم بندش بود خودت با اپ پرتقاله پرت شدم جلو.. کل سینی افتاد پایین و صدای بدی ایجاد شده بود، منو استاد به هم نگاه کردیم و باز به تیکه های شکسته باز به هم و من زدم زیر خنده، حالا نخند کی بخند. بقیه هم با صدای شکستن ریختن داخل و از اون جالب تر هنوزم اب پرتقاله رو ول نکرده بودیم. لوکا اومد جلو با تعجب گفت:_مرینت چی شده؟ادرین؟ من هنوزم داشتم میخندیدمو بقیه جلو در ایستاده بودن. ادرینم فکر کنم ترسید غرورش خدشه دار شه لیوانو ول کرد و درسته من افتادم وسط شیشه شکستها؛ توی دلمم
تا جا داشت خانوادشو مورد عنایت قرار دادم. زد داغونم کرد روانی!البته حالا من خیلی ریلکس رفتار میکنم فک نکنین هیچیم نشده هااا!! صدای هین بقیه باعث شد بلند شم و با اخ و اوخ گفتم:_بشکنه دستت استاد گاو همه تو شوک بودن هیچکس حرکت نمیکرد جز خودم، رو به جولیکا گفتم:_میشه جعبه کمک های اولیه رو واسم بیاری؟ سرم پایین بود، دیدم نچ هیچی به هیچی یک ان جیغ زدم و داد زدم:_چه مرگتون شد اوسکلااا؟ مث اینکه من اسیب دیدم همه به خودشون اومدن و دور منو گرفتن. یعنی قشنگ داغون ترم کردن؛ منم که بی اعصاب باز جیغجیغ کردم و لوکا منو به ارامش دعوت کرد. استاد نچسب هم غیب شد بسلامتی! طرف فکر کرده دانشگاهه داد زدم:_ولم کنین جا اینکارا واسم اب پرتقال بیارین تا همتونو همینجا نفرسکادم اون دنیا لوکا پوف کلافه ای کشید و رو به جولیکا گفت:_برو یه چیزی بیاره این برغاله کوفت کنه از روی صندلی بلند شدم و دست به کمر گفتم:_تو بم چی گفتی؟ برغاله؟ هاا؟ چرا کجا من به برغاله میخوره مرتیکه شعرگو؟برو شاعریتو بکن بابا یکم عفت کلام... الیا بلند شد و گفت:_مری میدونم عصاب نداری منم ندارم پس هیس شو عمو یکی زدم پس کلش و گفتم:_تو یکی خفه همه اتیشا از گور تو بلند میشه با اخم های درهم گفت:_به من چه زنیکه انگار من دعوتش کردم توهم این سلیطه بازیاتو یه جا دیگه اجرا کن لوکا الیا رو با هزار بدبختی انداخت بیرون و به لباسم اشاره کرد:_توهم پاشو میگم جولیکا واست لباس بیاره قبل اینکه بره دستشو گرفتم برگشت و سوالی نگاهم کرد، با قیافه گربه مانند و چشای خوشگلم نگاش کردم و گفتم:_ببخشید تولدت خراب شد دستشو کشید بیرون و گفت:_جمع کن خودتو کجا خراب شده؟ این قیافم یه خودت نگیر شبیه خر شرک شدی پوکر شدم و گفتم:_گمشو منو باش دارم واسه کی احساس خرج میکنم لیاقت نداری خندید و با بروبابایی که تثارم کرد رفت بیرون، اهی کشیدم و پاشدم. مرتیکه نچسب زردالو ببین چی به روزم اورد. نگاهم و سمت شیشه ها چرخوندم و با لب و لوچه اویزون نگا کردم..اب پرتقالم!!!!بالاخره جولیکا لبلسشو بهم داد. پوشیدم، مثل تیپ همیشگیش یه لباس مجلسی مشکی بنفش بود، گرچه من رنگای روشن میپسندم اما زیبا بود؛ مخصوصا که از تقریف لوکاخر ذوق شده بودم اما خودشم تر زد بهش.. بیشعوره دیگه! چی بگم. جولیکا کیکو دستم داد و گفت:_میگم کاگامی رو ندیدم نیومد؟ شونه بالا انداختم و گفتم:_چه بدونم اونووکه میشناسی بیادم گیرش نمیاریم شمع ها کو؟ جولیکا در حالی که موهاشو پشت گوشش مینداخت گفت:_دست الیا برم بگیرمش؟چشم غوره ای بهشرفتم و گفتم:_مگه تولدبدون شمع میشه؟گمشو بدو دیرشد بچه اه جگر سوزانه ای به خاطر گشاد بودن کشید و رفت. یکم منتظرش موندم که بالاخره اومد انگار رفته چیکار کنه شمعه بابا.. اه! تولدم گرفتیم و کلیم خوش گذشت
؛ اصلا بی من مگه میشه خوش نگذره؟ اره دیگه کلیم قر دادیم. لوکا اولم کادوی منو باز کرد و با دبدن گیتار پوکر شد و گفت:_گیتار؟ خودم یکی دارم شونه بالا انداختم و گفتم:_از طرف من با مال خودت فرق داره باز نیشش شل شد و گفت:_عااا اره راست میگی مرسی... سری از تاسف تکون دادم و زیر لب گفتم:_مرتیکه شل مغزو نگا کادوهارو باز کرد ولی دست اخرم به من نگفت ارزوش جی بود. با شیطنت نگام کرد و گفت:_یه ارزوی خاص! نمیشه بگم خیلیم حرصم گرفتم اما سکوت کردم. کادوی این پسر نچسبه هم یه عطر بود؛ ای تو گلوت گیر کنه لوکا!داشتم با بچه ها خداحافظی میکردم که الیا گفت:_ببینم کاگامی دعوت نبود مگه؟ جولیکا اخم کرد و گفت:_به تو چه فضولی؟ بینشون ایستادم و گفتم:_هی هی چخبره دخترا راست میگه جولیکا کاگامی پیداش نبود جدی نیومد؟ جولیکا شونه بالا انداخت:_چیکار کنم؟ نیومد دیگه.. چشم ریز کردم و با کنجکاوی پرسیدم:_باز دعواتون شد نیومد؟ سرچی؟باز حرف منو به کتفش گرفت که کفرم در اومد؛ دختره ذغالی.. چشمم که به ادرین و لوکا خورد بی خیال جولیکا شدم و با چشای کوچولوم داشتم نگاشون میکردم؛ البته که چشام درشته من داشتم با کنجکاوی و دقیق نگاهشون میکردم گرفتین؟! خب جولیکا رو از سر راه هل دادم و گفتم:_هری عمو کار دارم _عمو عمته برگشتم و دست به کمر گفتم:_انقد نگو عمه کفشو میکنم دهنتا!! پشت چشمی نازک کرد و با ایشی ازم جدا شد؛ حالا من اون وسط اصلا یادم نیست الیا کجا رفت. تند دویدم سمت لوکا اینا اما قبل از اینکه بریم پسره نچسب موطلایی رفتش؛ ای بابا شانس نداریم که.. اگه داشتم تخم مرغ شانسیم جا یه تکه کاغذ یه چیزخوب میذاشت.. هوف!_مرینت حواست کجاست دختر خانم؟! به لوکا نگاه کردم و بله... فهمیدم تمام مدت به مسیر رفتن اگرست اهوم چیزه پسره نچسب موطلایی خیره مونده بودم._حواسم که میدونی سر جاش نمیمونه خب کارت اقا کله ابی؟ خندید و گفت:_بچه نگو کله ابی تنها بر میگردی؟ سر تکون دادم و گفتم:_اهوم الیا با خواهرش برمیگرده نمیدونی که چقدر اصرار میکرد خودش بیاد دنبال خواهر کوچولوش لوکا به چشام زل زد و گفت:_خب امشبو بمون بچه تنهایی این وقت شب برمیگردی؟ پشت چشمی نازک کردم و گفتم:_حالا نمیخواد...
_حالا نمیخواد بشی داداش عزیز تر از مادر عهه چیزه درست گفتم؟حالا هر چی... لوکا لبخند زد و دستی پشت گردنش گذاشت و گفت:_میخوای خودم برسونمت؟ دست به کمر گفتم:_ماشینمم لابد بزارم اینجا؟ نه اقا ماخودمون کفتاریم وایسا کفتار بودش نه؟ قهقه ای زد گفت:_خدا نکشتت که همیشه با تو بساط خندمون پهنه نمایشی زدم رو بازوش و گفتم:_مردک من دلقکم مگه؟_راستی بابت گیتار خوشگلتم مرسی لبخند مهربونی زدم و با عجله گفتم:_حالا من برم تا داداشیام نکشتنم یعنی خانواده چیزه داداش ابجی همینا دیگه فعلا دستشو بالا اورد و با لبخند خداحافظی کرد؛ حالام ازم نپرسین جذاب یا کیوت یا.. چون برای من هردوش یکیه.. کیوت؛ ذهن لعنتیم خیلی گوگولیه واسه همین همه چیم همین شکلیه! بالاخره که گذشت و من تو ماشینم در راه برگشت بودم؛ جدا از ضدحالا و حرص خوردنای امشب یکی از بهترین شبا بود. لوکام با این تولد گرفتنا؛ البته که جولیکا تولد گرفته ولی... 27 سالشه خب؛ اصلا چی میگم؟ تولد که به سن نیست. ماشین رو نگه داشتم و پیاده شدم جلویدر خونه تازه یادم اومد که از لوکا نپرسیدم تو رقص کمکم میکنه یا نه، ای بابا! سری از تاسف واسه خودم تکون دادم و رفتم داخل؛ انگار همه خوابیدن. خب اوکیه! میدونم دوستم ندارین خانواده..***.فردا صبحش با وجود دیگر خوابیدنم زود بیدار شدم.یه روز کسل کننده دیگه،خب شاید اگه امروز رو یه سر با کاگامی به کلاس شمشیر زنی برم کسل کننده نباشه؛ البته شایدااا از من هیچی بعید نیست دیدین زدم یکی رو ناکار کردم نشد برم. دست و صورتم رو شکستم نه چیزه شستم،اره همین... و به اشپزخونه رفتم.مامان تنها مشغول اشپزی بود، روی میز نشستم و اول اب پرتقالم رو سر کشیدمو بعد گفتم:_مامان اول صبحی و اشپزی؟ چخبره مادر من زیر چشی نگام کرد که گرخیدم و گفتم:_مامان جانم چرا این طوری نگا میندازی نمیگی سکته قلبی میکنم؟ سلول های قلبیم به فنا میره؟ اون دریچه چی بودش؟ سرخ رنگ نه اون که رگه همونا گیر میکنه؟ مامان که خیلی شیک پشت چشمی واسه من نازک کرد، مامانمااا!! و بعدم گفت:_زر نزن بچه اب پرتقالتو کوفت کردی هری سری با جدیت تکون دادم و گفتم:_باشه... کی اینطور ولی هری به انسان نمیگن مامان اول ریز نگام کرد و بعد با اخم خوشگلش و دست به کمر زدنش جواب داد:_تو آدمی؟ والا که من فقط یه خر میبینم که سفیدش کردن شده گورخر تهدید امیز انگشتمو جلو تکون دادم:_خیلخب مامان خانم بابا میاد عمه پیداش میشه بابا بزـ..... داشتم حرف میزدم که یه چیزی محکم خورد تو کلم؛ سرمو بلند کردم و در حالی که سرمو میگرفتم با حال زاری گفتم:_چرا میزنی خببب مامان با لبخند نگام کرد و گفت:_حالا شد تا تو باشی با من یکی به دو نکنی موش موشی خیلی پوکر فیس نگاش کرد
، فک کنم گرفتین من به کی رفتم._سلام ابجی صبح بخیر مامان صبح توهم بخیر.. به به خواهر مارو ادبیاتش خیلی خوبه، مثل همیشه هم که اماده بود بره سر کارش؛ای جان خانم منشی گوگولی!مامان با لبخند گفت:__صبحت بخیر دخترم به این زودی میخوای بری؟خمیازه ای کشید و روی صندلی نشست و جواب داد:_اره دیرم میشه مامان یه قهوه برام میاری؟نگا نگا بچه چه پروئه حالا مامانو بگو داشت خفم میکرد.زدم تو سرش و توبیخ گرانه گفتم:_نوکترت نیست خودت برداراصلا دست نداری مگه؟ پا چی؟ مامان با لبخند فنجون قهوه رو روی میز گذاشت و گفت:_ولش کن دخترم. بیا نوش جونت.. بریجیت زبونی واسم در اورد و منم بلند مامان رو صدا کردمو گفتم:_مامان چشمم روشن چیزای جدید میبینم چرا به من توجه نمیکنی؟ابجی رو چرا انقدر لوس میکنی؟ناسلامتی بچه اخرت منم مامانی قضیه تبعیض قائل شدنه نه؟ مامان فنجون قهوه شو روی میز گذاشت و پشتش نشست و خیلی ریلکس گفت:_ _دخترخوشگل این فردا پس فردا میره شوهر میکنه تو که بمونی لوست میکنم. بریجیت اخم کرد و داد کشید و منم بهش میخندیدم چقدم از دخترخوشگل که مامان گفت خر ذوق شدم.اوضاع خونه ما همینه معمولا،خلاصه صبحونه خوبی شد و حسابی چسبید به دانشگاه رفتم تا یه روز دیگه رو سپری کنم؛به محض ورود با کلویی روبه رو شدم که سرش تا نیمه توی گوشیش بود، خوبه!! لابد این کارو از استاد اگرست به ارث برده چه ربطی داره مرینت؟ طرف پسر داییشه نه عمو جونش..بالاخره هر چی من چرت و پرت زیاد بلغور میکنم واسه اطرافیان عادی شده.سلام کردم و باهاش گرم صحبت شدم.اونجوری که میگفت واقعا از ترس اگرست نیومده..یه چیز دیگه گفت برداشت من این بود...ولی استاد با جذبهس دیگه حق داره؛ من مرینت نیستم جذبه گوگولیشو زیر پام لهش نکنم؛معمولا میگفتن غرور درسته دیگه؟ همه چی رو برام تعریف کرد و گفت که با اینکه پسر داییشه اما عینهو بابای سخت گیر میمونه و چه بلاهایی که سرش نیاورده؛همین استاده مغرور خودمونااا همین! اولش باورم نشد ولی بعد خب باهاش کنار اومدم.کلاسای امروزم متفاوت با روزای دیگه که نه میگفتی کپی برابر اصل هر روزمون کاملا تکراری و قابل پیش بینی بودن و منم که عادت کردم.
با بچه ها قشمت فضای سبز دانشگاه جمع شده بودیمو منم بی اهمیت به حرفاشون سرم تو تبلت بود،کار داشتم خب! دلم میخواد پسر نچسب که استاده با حرف هام خاکستری چیزه قهوه ای کنم اما حقیقتا روم نمیشه،طرفآشنا دراومده اخه..حالا انگار خیلیم واسم مهمه کیه اونقدر حواسم پرت بود که جولیکا تبلتو ازم گرفت دستام خشک تو همون حالت مونده بودن،اصلا سرمم بلند نکردم؛این استاده هست اگرست داشتم بهش فکر میکردم. جولیکا دست به کمر گفت:_اقا بسه همین اول راهی میخوای سوگلی استادمون شی نه؟با این حرفش سرمو جوری بالا گرفتم که گردنم شکست..چشم غوره ای بهش رفتم و گفتم:_برو بابا چی میگی واسه خودت بلند شدم، تبلت رو ازش گرفتم و مشغول شدم. دوباره تبلت از دستم در رفت؛ای بابا!!سرمو بلند کردم و با لبخند ژکوند کاگامی روبه روشدمو تبلتی که تو دستش بود.دست دراز کردم بگیرمش؛ اما چون دایره وار نشسته بودیم همین که کاگامی تبلتو به بغلش دستیش داد و همینجور ادامه دادن که به کلویی رسید. تا اومدم بگیرمش جولیکا ازم گرفت و بالای سرش نگه داشت و با صدای بلند گفت:_ببین،هر چی من هیچی بهت نمیگم.یعنی ما هیچی بهت نمیگیم تو سرت تو اینه پاشو واسمون هندی برقص شاد شیم.چون قدم ازش کوتاه تر بود دستم به تبلت نمیرسید واسه همین مجبور بودم هی بپرم با حرص گفتم:_اون بندریه عزیزم تبلتمو پس بده گوساله خاکستری جولی التماست میکنم بده من اونو..پسش بده.کلویی روی زمین ولو شد و گفت:_جولی بهش ندی از طرف من کادو میگیری. و بعد چنان لبخند پر نازی زد که من تونستم اون لحظه فقط بگم پشمام! اینقد برگ ریزون بود. جولی با خنده " ای به چشم"ی گفت و تعظیم کرد ولی زود برگشت به حالت قبلی و همینجور عقب عقب میرفت منم که مجسمه زیبای اینجا!جولیکه در حین این عقبکی رفتن خورد به رز و افتاد روی سر رز تبلتم از دستش پرت شد و به تکه سنگی خورد واحتمالا شکست.زدم به سرم و از روی جولیکا رد شدم و جیغ جیغ کنان تبلتم رو که حالا به چندین قسمت مساوی تبدیل شده بود رو به دست کردم و گفتن:_ای مرده شورتونو ببرنن.منه بدبخت چقدر روی این وقت گذاشتم اخراش بود لعنتیااا.رز جولیکا رو بزور از روی خودش اونور انداخت و بلند شد لباسش رو تکون داد و گفت:_ _ایشالا دومادت روز عروسی در بره جولیکا ایشالله اخه گناه من چی بود لباسممم عمو ..جولیکا با چهره ی خاکی و گلی ایستاد و پاش رو محکم به زمین کوبیدو گفت:_من نمیبخشمتون صورتم. همه شروع کردن به خندیدن و کاگامی گفت:_جولی عزیزم خودت کردی که لعنت برخودت باد حالا برو صورتتو بشور در همین حین سر و کله الیا هم پیدا شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تولدت مبارککککک
عالی بود پارت بعدی
عالی بود
ممنون
های کیوتی ۰_۰🍓
من یک بستنی فروشی و رستوران تازه تاسیس دارم🍫
برای اومدن به رستوران و بستنی فروشیم به نظرسنجی هام سر بزن ۰_۰🍨
کلی غذا و نوشیدنی ها و بستنی های کیوت داریم ۰_۰🍭
__________________________________________
به کارمند نیاز ندارم
ساری برای تبلیغ ❤