
سلام گلای من💙💙
ماشین چهارم یعنی جیمین و دونگمی همراه سگها سوار بودند. دونگمی نوشیدنی هارو از توی پلاستیک نگاه مینداخت و با خودش گفت: چهارتا نوشیدنی... (رو به جیمین کرد) نوشیدنی میخوای جیگرت یخ کنه؟ جیمین درحال رانندگی نیم نگاهی به دونگمی انداخت و گفت: چی هست؟ دونگمی همینجور نوشیدنی هارو بیرون میاورد و اسماشون رو میگفت: قهوه سرد که روش عکس تهیونگه...(جیمین خندهای کرد) آبمیوه فصل با تکه میوه های استوایی..... انرژیزا با طعم امباپه... جیمین با تعجب نگاش کرد و با خنده گفت: امباپه؟ واییی خدا طعم اون که نیست. دونگمی خندید و نگاه به جیمین گفت: خب عکس اون روشه! جیمین به روبرو خیره شد و لبخند ریزی زد و گفت: چهارمی چیه؟ دونگمی داخل پلاستیک دستی کشید و گفت: چهارمی.... آلوورا! صدای بیسیم اومد: بچهها شما قهوه سرداتون عکس کی روشه؟ جیمین خندید و به صندلی تکیه داد. (ماشین سوم) هیسانگ سر پیچ با یک دست فرمون رو چرخوند. هاسو با هیجان گفت: اووو اوووو هیسانگ یکدفعه گرم شد لعنتی! یونگی از حرف هاسو خیلی خندش گرفت. درحالی که ضرباتی به پاهاش میزد خندید. جین که عقب داشت داخل پلاستیک رو نگاه میکرد، از حرف هاسو لبخندی زد و نگاش کرد. یونگی از آینه نگاه به هاسو گفت: میدونی هیسانگ از عمد این کارارو میکنه... میخواد منو با این کاراش راهی بیمارستان کنه، موفق هم میشه... ولی اینبار تو نجاتم دادی. هیسانگ با پوزخند گفت: یک پیچ دیگه رسید قول نمیدم اینجوری نکنم. هاسو درحالی که آبمیوه دستش رو سر میکشید از توی آینه به هیسانگ اوکی نشون داد. بطری رو پایین گرفت و گفت: تو هرکار دوست داری بکن، کاری میکنم یونگی بخنده که بیمارستان نره. جین با خنده گفت: دعا میکنم پیچ دیگهای نیاد. صدای بیسیم: بچهها شما قهوه سرداتون عکس کی روشه؟ همه با اخم به بیسیم روی داشبورد نگاه کردند.
(ماشین اولی) کوک به پلاستیکایی که کنارش بود داشت نگاه میکرد. با تعجب گفت: چرا دوتا پلاستیکه؟ نامرا درحالی که کلاه آفتابیشو روی سرش میذاشت به عقب نگاه کرد و گفت: اون پلاستیک بزرگه کادو هاکیوعه! هاکیو درحال رانندگی با هیجان کیوت گفت: کو بدههه ببینمممممم! بقیه با تعجب و خنده نگاش کردند و نامجون گفت: دخترم آرومتر! نامرا نگاه به نامجون بلند خندید و به روبرو نگاه کرد. کوک درحال خندیدن پلاستیک رو به نامرا داد و نامرا مشغول نگاه کردن شد. نامرا گلوشو صاف کرد و گفت: شیر با طعم مختلف گرفتم با یک رامیون اشانتیون! هاکیو با تعجب گفت: رامیون چرا؟ نامرا درحالی که سر یک شیرتوتفرنگی رو باز میکرد گفت: بر... برا... برای رامیون مبارک. هاکیو با چشمای گرد لبخند زد و گفت: عاااا اون! نامجون درحال گشتن گفت: نامرا چی میخوری؟ نامرا شیرتوتفرنگی رو نزدیک صورت هاکیو گرفت. هاکیو بطری رو گرفت و گفت: بده خودم میگیرم. نامرا لبخندی بهش زد. تکیه به صندلی گفت: قهوهسرد رو بده! نامجون قهوه رو به نامرا داد و تشکر کرد. صدای بیسیم اومد: بچهها شما قهوه سرداتون عکس کی روشه؟ نامرا به قهوش نگاه کرد، بیسیم رو برداشت و گفت: از من با طعم یونگیه! بقیه تعجب کردند بعد یکدفعه خندیدند. (ماشین دوم) تهیونگ با هیجان داخل پلاستیک هارو نگاه میکرد. هوسوک همینجور نیمنگاهی بهش مینداخت و گفت: داخل کیف مامانت که نیست اینقدر همه رو زیر و رو میکنی.... یک آبمیوه در بیار بده بخوریم. جیهوا جلو اومد و به حرکات دست تهیونگ که با آبمیوه ها میجنگید نگاه میکرد. سوومی چشمش به بیسیم افتاد و با هیجان گفت: اععع بیسیم داریمممم! تهیونگ قهوه سرد رو بیرون آورد و گفت: عکس نامجون روی قهوس.... مال خودمه به کسی نمیدم. هوسوک با اخم و خنده گفت: تو که قهوه نمیخوری! تهیونگ نگاه به هوسوک گفت: نامجون باشه میخورم. هوسوک نگاه به جاده خندید. جیهوا دستشو دراز کرد و یک قهوهسرد دیگه برداشت و عکس جیمین روش بود. با لبخند درحالی که به قهوه نگاه میکرد، به صندلی تکیه داد و گفت: جیمینا شد...
سوومی با کنجکاوی گفت: دیگه نداره ته؟ تهیونگ یکی دیگه پیدا کرد و نگاه به بطری گفت: منم. سوومی با ذوق خندید. یکدفعه جیهوا شیرجه زد و گفت: ته مال من... مال من... مال من. سوومی وحشتزده قهوه رو سمتش پرت کرد و گفت: بیا نخواستم، جیمین رو بده. جیهوا قهوه با عکس جیمین رو باخنده بهش داد. هوسوک با خنده از آینه جلو بهشون نگاه میکرد. تهیونگ بیسیم رو برداشت و حرف زد: بچهها شما قهوه سرداتون عکس کی روشه؟ سوومی با خنده یکم جلو اومد. چند ثانیه بعد صدای نامرا اومد: از من با طعم یونگیه! هوسوک متعجب به ته نگاه کرد بعد خندید. جیهوا و سوومی هم با تعجب خندیدند. تهیونگ با خنده به بیسیم نگاه میکرد. چند ثانیه بعد، صدای یونگی اومد: خوشمزم بخور. صدای دونگمی با خنده و عصبانیت اومد: بچه ها اینقدر اینجوری حرف نزنین، اینجا یک منحرف به تماممعنا نشسته داره رانندگی میکنه...(صدای خنده های جیمین) منو به کشتن میده... سوومی دستشو دراز کرد و بیسیم رو از ته گرفت و گفت: جیمین خجالت بکش... رانندگی بکن. جیهوا با خنده گفت: از دست شما پسرا! صدای نامرا اومد: آقا مشکل از من بود، دیدم عکس یونگیه گفتم شاید طعمش باشه... مثل مایع ظرفشویی که با طعم توتفرنگیه! هوسوک با کنجکاوی گفت: اون رایحه نیست؟ صدای هاسو اومد: مایعظرفشویی طعم نمیشه، رایحه میشه.... تو چجوری مدیر بیتیاس بودییییی؟ بقیه خندشون گرفت، تهیونگ بیسیم رو گرفت و گفت: آقا منم طعم میگم... ربطی نداره... مامانمو اذیت نکن. جیهوا با اخم گفت: نامرارو مادرم نکن! صدای کوک اومد: تهیونگا، نامجون و نامرا مامان بابای خودمم! صدای دونگمی اومد: خجالت بکشین برادر با برادر سر مادر دعوا نمیکنه. هوسوک با لبخند گفت: وقتی دونگمی جدی میشه بامزه میشه. صدای نامرا با جدیت: دعوا نکنین.... من مامان همتونم؛ حتی نامجون...(صدای تعجب کردن نامجون اومد، خنده نامرا) قبول کرد. صدای نامجون: نه قبول نکردم. صدای خنده های کوک میومد.
صدای جین با خنده گفت: تموم کنین این بازی کثیف رو. جیهوا باخنده گفت: به جوش اومد جین. سوومی با خنده: چایی دم کنیم. هردو به هم نگاه کردند و خندیدند. صدای دونگمی اومد: آره تموم کنیم، میگم بیاین در آرامش نوشیدنی هامون رو بخوریم. صدای یونگی: دعوت به آرامش عالیه. صدای دونگمی: پس ساکت باشین مرسی. چند ثانیه ساکت شد. هوسوک درحال رانندگی با تعجب و خنده گفت: جدی ساکت شدن. جیهوا نگاه به هوسوک آروم لبخندی زد. صدای هاکیو اومد: بچه ها؛ میخواستم چیزی بگم به همتون. تهیونگ متعجب به بیسیم نگاه کرد و بطری رو سر کشید. سوومی با لبخند ریز گفت: خانم فوتبالیست میخواد سخنرانی کنه. (ماشین اول) کوک با لبخند گفت: الان میخوای بگی؟ هاکیو سریع سرشو کج کرد و گفت: آره. نامرا به در ماشین تکیه داد و دست به سینه به هاکیو نگاه کرد. هاکیو درحال رانندگی صحبت کرد: اول میخواستم معذرت خواهی کنم که به خاطر من داریم برمیگردیم و سفرمون نصفه میمونه. نامرا به دماغش دستی کشید و آهی کرد. هاکیو نیم نگاهی بهش کرد و ادامه داد: و از طرفی خیلی خوشحالم با شمام یکی از بهترین اتفاق های زندگیم بعد از اینکه وارد فوتبال شدم بودین... خدارو شکر میکنم شمارو دارم. یکدفعه سکوت شد. نامرا همچنان با لبخند نگاش میکرد. کوک با لبخند جلو رفت، دست هاکیو رو گرفت و گفت: دوست دارم. نامجون با خنده گفت: شنیدم چی گفتییییی! نامرا با خنده به نامجون نگاه کرد. صدای هاسو اومد: هاکیو تو خواهر کوچیکمون هستی؛ همه ما هم تورو خیلییی دوست داریم و حق رو بر این میدونیم که مواظبت باشیم و خوشحالت کنیم. نامرا دست روی قلبش گذاشت و گفت: چقدر قشنگ گفت. صدای تهیونگ اومد: زن داداش کوچیکمون، اینقدر خودتو ناراحت نکن... تا شما و کوک با ما نباشین اصلا بهمون خوش نمیگیره....(صدای سوومی: آرههههه) ما با رضایت خودمون اومدیم ناراحت نکن خودتو. هاکیو با چشمای برق زدش بیسیم رو جای دهنش گرفت و گفت: باشه باشه... مرسی از همتون ممنونم؛ بازی که پس فردا دارم رو میان دیگه نه؟
نامجون با اخم گفت: این چه سوالی بود، معلومه که.... یکدفعه صدای همهمه اومد از بیسیم که باهم حرف میزدند. نامرا از این صدا بلند خندید و گفت: عصبانیشون کردی. یک لحضه آروم شد و صدای دونگمی اومد: هی دختر این سوالت خوب نبود، همرو عصبانی کردی. صدای جین: من خودم بلیطارو زودتر گرفتم ۱۳ تا بلیط برای بازی دوستانه هاکیو... کوک با تعجب به نامجون نگاه کرد و گفت: اووو هیونگ چه کرده! نامرا بیسیم رو گرفت و گفت: جین چه کردی... تحتتاثیر قرار گرفتم. صدای سوومی اومد: از الکی بهش مامان گروه نمیگفتن. نامرا خندش گرفت و رو به هاکیو گفت: اون ۱۳ تا بلیطی که گرفتم مگه بگم آقای چانگ به بقیه بده هرکس که میخواد بیاد. کوک با تعجب گفت: توهم گرفتی؟ نامرا با لبخند گفت: آره ولی به بقیه نگین. صدای تهیونگ اومد: میگم چقدر مونده برسیم خونه؟ صدای هوسوک اومد: فک کنم یک و نیم ساعتی بشه. نامرا بیسیم رو جای دهنش گرفت و گفت: آره یک و نیم ساعت میشه. صدای دونگمی کیوت اومد: تهیونگ، یونتان میخواد کلشو از پنجره بیرون ببره اشکال نداره؟ صدای تهیونگ: نه اشکال نداره؛ فقط زیاد بیرون نمونه. نامجون نفس عمیقی کشید و به صندلی تکیه داد. صدای یونگی اومد: بچه ها گشنتون نیست؟ نامرا متعجب به بیسیم نگاه کرد و گفت: یونگییی... همین سه ساعت پیش غذا خوردی. (ماشین چهارم) دونگمی یونتان بغلش بود و سر یونتان از پنجره بیرون شده بود. صدای یونگی اومد: سه ساعت پیش.... سه ساعت زمان طولانی ایه! جیمین دستی به موهاش کشید و آرنجشو به در ماشین تکیه داد. با بیحالی گفت: منم گشنمه... (نگاه به دونگمی) ناهار چی خوردیم؟ صدای جیهوا اومد: میخواین اگه ساندویچی ای چیزی دیدیم بزنیم بغل بخوریم. دونگمی با اخم: ساندویچ؟ صدای نامرا سریع اومد: نه بابا یک چند دقیقه دیگه گشنگی بکشین، سیر میشین... گلوکز بدنتون اونموقع سوخته میشه احساس سیری میکنین. جیمین با لبخند به بیسیم نگاه کرد و گفت: اوو خانم پروفسور... صدای جین اومد: طبق گفته های خانم کیم... درست میفرمایند. دونگمی یونتان رو داخل آورد و کیوت گفت: بسه دختر خوب.... (دستی به سرش کشید) چقدر تو نازییییی!
صدای یونگی اومد: ماشین چهارم دارن میان ولی صدایی ازشون نمیاد؛ زندهاین زوجین؟ جیمین خم شد، بیسیم رو برداشت. کیوت و با صدای کلفت گفت: زندهایم..... تمام. دونگمی با خنده نگاش کرد و گفت: تو هرکار کنی کیوت من میمونی. جیمین با لبخند نگاش کرد. صدای نامجون اومد و گفت: جیمین همیشه سرحال! جیمین خندید و گفت: فدایی داری هیونگ. صدای تهیونگ اومد: نامرا چقدر دیگه میرسیم؟ صدای کوک با تعجب: پسر همین الان پرسیدی! صدای یونگی: یک حسی بهم میگه ته هم گشنشه. دونگمی با خنده به جیمین گفت: اعلام کن توهم گشنته. جیمین با لبخند بیسیم رو نزدیک دهنش کرد و گفت: محض اطلاع منم گشنمه. صدای یونگی با کلافگی: عااا نامرا ما هممون گشته ایم چطور میتونی اینقدر بیرحم باشی؟ دونگمی با چشمای گرد و خنده گفت: اووو به نامرا گفت بیرحم. دونگمی آروم خندید و منتظر حرف نامرا موند. صدای نامرا با عصبانیت: من اگه بیرحم بودم نمیرفتم واسه همتون این همه آبمیوه بگیرم بیارم بخورین.... تازه مطمئن بودم هاکیو از کادو و رامیون مبارک یادش میره، میتونستم بیخیال بشم و نخرم... بعد تو میگی به من بیرحم؟ اصلا من دیگه کاری ندارم... (صدای کوک: نونا آروم باش) هاکیو مغازه رسیدی بزن بغل که یک چیزی بخورن. جیمین با ترس و تعجب به دونگمی نگاه کرد. دونگمی لباشو داخل جمع کرد، دستاشو بالا گرفت و گفت: من دخالت نمیکنم. صدای جیهوا: نامرا؟ چرا یکهو جوش میاری؟ (خنده سوومی) میخوای مثل جین با تو هم چایی دم کنیم؟ دونگمی با تعجب زیاد جلوی دهنش رو گرفت و گفت: واییی نه نباید اینو میگفت؛ نامرا دیگه با هیچکدوممون حرف نمیزنه. جیمین سری تکون داد و درحال رانندگی چونشو روی فرمون گذاشت. صدای یونگی: نامرا؟ نامرااااا؟ صدایی از نامرا نیومد. صدای کوک اومد: نامرا جواب نمیده(صدای نامجون: حالا یونگی چیزی نگفت؛ چرا لبات آویزون شده؟) جیمین با ترس لبخند زد و گفت: دیگه تموم شد. صدای یونگی: قهوه با طعم منو خوردی نامرا؟ دونگمی و جیمین از شنیدن این حرف بلند خندیدند. (ماشین اولی_ بعد از دعوای نامرا) نامرا با اخم به هاکیو نگاه کرد:هاکیو مغازه رسیدی بزن بغل که یک چیزی بخورن.
دکمه رو ول کرد و با خنده به بقیه گفت: بیاین سرکارشون بزاریم. کوک با اخم و لبخند گفت: ناراحت نشدی؟ نامرا با حرکت دست گفت: نه بابا... صدای جیهوا: نامرا؟ چرا یکهو جوش میاری؟ (خنده سوومی) میخوای مثل جین با تو هم چایی دم کنیم؟ چهار نفره بلند خندیدند. نامرا اشاره به بیسیم گفت: کی حرف میزنه؛ من دیگه چیزی نمیگم. کوک بیسیم رو گرفت و گفت: حله! صدای یونگی: نامرا؟ نامرااااا؟ نامرا دست روی قلبش گذاشت و گفت: عزیزم میخواد از دلم در بیاره. هاکیو با خنده گفت: یونگی خیلیییی کیوتهههه! کوک لبخند ریزی زد؛ یکدفعه جدی شد و گفت: نامرا جواب نمیده. نامجون خواست پیاز داغش رو بیشتر کنه گفت: حالا یونگی چیزی نگفت؛ چرا لبات آویزون شده؟ کوک دکمه رو ول کرد؛ چهار نفری منفجر شدن. هاکیو نگاه به جاده گفت: واییی نامجون خیلی خوبیییی. نامجون تکیه به صندلی دلشو گرفته خندید. نامرا که کلا به سمت عقب نشسته بود باخنده ضرباتی به صندلی میزد. یکدفعه یونگی گفت: قهوه با طعم منو خوردی نامرا؟ خندشون با جمله یونگی بیشتر شد. نامرا خواست بیسیم رو بگیره و حرف بزنه که صدای تهیونگ اومد: آقا اینا مارو سرکار گذاشتن؛ دارم میبینمتون که دارین میخندید. چهار نفره به اطراف نگاه کردند. سمت راست رو نگاه کردند و ماشین اونارو دیدند. سوومی در حال فیلم گرفتن ازشون بود. همشون خندیدند. صدای هیسانگ اومد و گفت: نامرا دیگه مارو هم سرکار میزاری؟ پیشرفت کردی دختر. نامرا نگاه به ماشین بغلشون که داشت کنارشون حرکت میکرد، گفت: تازه گجاشو دیدی. با لبخند دستی براشون تکون داد و هاکیو گاز داد و ازشون جلو افتاد. صدای دونگمی: من اینجا داشتم سکته میکردم. نامرا لبخندی زد و گفت: دونگمی خیلی شیرینه. صدای جین: راستی جیهوا منظورت چی بود مثل جین چای دم کنیم؟ هاکیو باخنده گفت: راست میگه منظورش چی بود؟ نامجون تک خندهای کرد و گفت: شاید جوش آورده! [خلاصه همه با کلکل و صحبت و خنده به سئول رسیدند.]
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منم طرفدار فرانسه بودم
ولی بازیشون قشنگ بود
این داستانم ک عالی دیگه حرف نداره فقط نمیدونم چرا لایکاش انقد کمه!
من طرف آرژانتین بودم
ولی دلم برای امپاپه خیلی سوخت ،خیلی خوب بازی کرد
آرههه امباپه شانس نیاورد💜
تبریک میگم برای تیمت🫂
❤️❤️
عالیییی بود
ممنوننن جانااا💜💜
💙💙
ینصبنصصنی
پارت جدید:))🤏🏼🤍
ولی من توی فوتبال طرف کسی نبودم..واسم فرقی نداشت
ویییییی💙💙
خوبه طرف کسی نبود؛ چون مثل من افسردگی نمیگرفتی🙂😂💔🌻
بگردم مننن..حس شکست بهت دست داده😂🤍
بیا بغلم:)💗
حس خوبی نبود🥲😂🫂🫂🫂🫂
😂🫂🫂🤍
جچ:هوم... آره
🥲🫂
عالییییییییییییی
ممونننن💜💜💜