
خیلی وقت پیش تو سایت این داستانو با عنوان عشق پرتقالی گذاشته بودم و حالا با یه اسم جدید و یه سری تغییر🙂🤍🌝
خودکارمو بین دستام گرفتم و سعی کردم ریتم اهنگ رو یاد بگیرم، اروم زمزمه کردم:_یک، دو، دو، یک، سه...با عقب موندم اهی بلندی کشیدمو سرمو بین دستام گرفتم، روی صندلی چرخ دار صورتی چرخیدم؛هیچی هم نمیفهمم. از دیشب تمام وقت میخوام الگو این رقص رو یاد بگیرم، این دیگه چه پروژه ی مسخره ایه استاد بگم چیکار شی. با صدای در اتاق سرمو بالا گرفتم و گفتم:_بیا تو.. طرف مثل اینکه منتظر کسب اجازه بود،همچی در باز شد و خواهر گرامی پرید داخل و شروع کرد به فک زدن که هنگ کردم:_ابجی الیا عصبیه منتظرته بعد گفت بگم بت داداشیم که رفته بدبخت هر چی منتظرت موند..وایی خب دیگه همین.تا دهنش بسته شد من جیغی کشیدم:_چه مرگتههه؟کفن پوشم کردی اخه این چه وضعشه..لبخندی به روم پاشید و به قول معروف دمشو گذاشت رو کولشو دررفت؛درم نسبت خو..طبیعیه البته خانوادم شعور ندارن..انگار خودم چه تحفه ای هستم؛ بلند شدم و لرزون خودمو به در رسوندم، پاهامم که دیگه جونی توش نمونده. درو بستم و برگشتم، باز رو میز نشستم و دفترم رو باز کردم؛ یکی هم بهم نگفت رشته طراحی عذابه. ویدئویی رو که از استاد گرفتم رو اپلود کردم، به محض اپلودش بازش کردم و همینجور که نگاه میکردم شروع کردم به طرح زدن، یعنی چی که از روی رقص باید طرح زد؟یعنی جا داره بگم فانتزیات تو حلقم استاد!یادم باشه ضایعش کنم در باز به شکل سابق گشوده شد و الیا همچی دادی زد که از روی صندلی افتادم زمین،اونم با مخ..الیام که مجسمه،کمکی چیزی..! بلند شدم که الیا عصبی بازوهامو تو دستش گرفت و با صدای جیغ جیغویی گفت:_استاد اگرست امروز میادو تو نشستی، بلند شو نفهم...بعدم ریلکس ولم کرد وسمت پنجره رفت و بازش کرد، بچم خودرگیری چیزی داره._چقدم اتاقت خفهست.من کلاس دارم استادم پدرمو در میاره دیر کنم بعد باید منتظر تو باشم اماده هم که نیستی، امتحان دارم پاشو اماده شو.پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:_اینجور که تو داری غر میزنی فکر نکنم وقت واسه اماده شدنم باشه برو با بریجیت تخمه بشکن زودی میام.دست به کمر و با قیافه برزخی خوشگلش گفت:_دختر تو میگی تخمه بشکنم؟ اونم وقتی امتحان دارمو استاد جنابعالیم تشریف میاره؟ موندم سه ماه کجاست کلی عقب افتادیم از کلاسا..درحالی که خیلی خونسردانه لباسم رو از داخل کمد میداشتم پرسیدم: استادتوئه مگه؟خودکار روی میزمو برداشت و جواب داد:_چرا همین یه ترم که اونم حله،تو جا اینا چرا اماده نمیشی؟عاقل اندر سفیه نگاش کردم و گفتم:_میخوای اماده شم؟خب گمشو بیرون زنیکه خندید و عینکشو بالا فرستاد و آهانی گفت و بیرون رفت. لباسمو پوشیدمو کوله پشتیمو برداشتم. گوشیمم که برداشتم؛حله اقا..! فقط امیدوارم دیر نشه
ماشین عزیزمم که خراب شده بود،مجبور شدم بسپرمش به مامان که به داداش جونیم بگه یه کاریش کنه،چونکه من به هیچ عنوان وقت ازاد ندارم. سوت و کوری محوطه دانشگاه میگفت که من حسابی دیر کردم. با خداحافظی الیا سمت کلاس پا تند کردم. در زدم و بعدم بازش کردم.همه سرا سمت من چرخید، استاد با دهنی نیمه باز داشت نگاهم میکرد،ای ای مامانی جونم کجایی ببینی قراره دخترتو از دست بدی. مشخصه امروز قرار نیست بر مرادم باشه،لبخند خجلی زده و گفتم:_سلام استاد، ببخشید دیر شد. خودشو جمع و جور کرد و با جدیت گفت:_دیر نمیکردی تعجب میکردم، بشین ای ای ببین چه شکلی ضایعم میکنه._بازم ببخشید چشم. قبل از اینکه پشیمون بشه تندی راه افتادم و روی اولین صندلی خالی نشستم، دقیقا کنار کاگامی جونم._سلام.. زیر لب جوابشو دادم و متمرکز شدم رو حرف های چرت و پرت استاد، تا اخر کلاس هم منم همش خمیازه میکشیدم؛ وقت خوابیدن که نداشتم هیچیم نفهمیدم. کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون؛توی محوطه جایی گیر اوردم و نشستم، گوشیمو برداشتم و بازش کردم.با دیدن پیامی از طرف الیا لبخند محوی زدم.«میخوام برم خرید بام میای بلوبری؟»خندیدمو تند تند جواب دادم«حوصله ندارم جان تو بزار واسه بعد»چند ثانیه بعد جواب داد:..«جان خودت روانی باشه عشقم من فدات شم میدونم خسته ای » واقعا انرژی نداشتم که جوابشو بدم پس بیخیال شدم؛ بنظرم کلاس بعدی رو بپیچونم بهتر باشه، تو این فاصله هم بشینم یه فکری واسه طرحم کنم.تلفن همراهمو مقابلم قرار دادم و دفترمم برداشتم
چشم هام رو دوختم به ویدئو و منتظرم تا مثل همیشه ایده ای به ذهن خواب الودم بیاد. رقصش رقص اروم بالهست اهنگ کلاسیکش و لباس نارنجی روشن و کوتاه با یقه قایقی تن دختره بود. دامن بلند بالاتر از زانوهاش حالت چین دار و توری مانندش با لایه های زیاد برازنده بوده؛ اما پوست سفیدش زیبایی این لباس رو کم کرده. اگه از رنگ فیروزه ای استفاده میشد بی نقص و کامل میشد. باید به رنگش هم توجه داشت. نگاهم به گل رز روبه روم میوفته و بعد به تصویر دختر. رنگ قرمز میتونست بی نقص نشونش بده. شونه های پهنی نداره و در این صورت لباس مناسبش میتونه یقه دلبری داشته باشه. اویی..واقعا طبیعت میتونه خلاقیت منو بیشتر کنه. چشم هام به خاطر کمبود خواب درد میکرد که با بستن و باز کردنش سعی کردم از اون سوزش کمتر شه ترجیح میدم استین هاش رو توری کنم با وجود کش زیر استین میشه حرکتش رو راحت کرد. برای رقص باله ترجیحا از دامن کوتاه استفاده میکنن. دامن کوتاه و توری برای حفظ حالتش میشه از حلقه استفاده کرد. یقه اش هم باید برای زیبا جلوه دادن و با توجه به اهنگ کلاسیک تزئین میشد. برای اینکار میتونم از رز کمک بگیرم، تو این کار واقعا مهارت داره؛ میخوام کارم رو بی نهایت زیبا باشه. اهنگ هم میتونه تاثیر منفی بزاره لوکا میتونه کمکم کنه، واقعا انگیزه عجیبی بهم تزریق میشد تا کارم رو بهتر پیش ببرم. اما یه چیزی واقعا خراب میشه اهنگش، رقصش خوبه و میتونه با اهنگ دیگه ای هماهنگش کرد. از استاد میپرسم و شاید بزاره اهنگم رو عوض کنم. میخوام با اهنگ رمانتیکی شروع کنم برای کارم بهتره خودم دست به گیتار بشم؛ به لطف لوکا و کلاس رفتنم میتونم خودم کار اهنگش رو انجام بدم. گل رز نماد عشقه دیگه پس رمانتیک بودن اهنگ اساس اصلیه کاره، در درجه دوم باید تندی و کندی اهنگ رو تشخیص داد بیشتر اهنگی رو میپسندم که نه انقدر کند باشه تا کسل کننده باشه؛ نه اونقدر تند که به رقص باله نخوره. لباس را تا نیمه طراحی کرده رها کردم و دفترم را داخل کوله ام انداختم.تا الان حتما کلاسم تمام شده،با استاد جدیدمون اقای اگرست؛ حتی فامیلیش هم ابهت زیادی داره چه برسه به خودش. توی ذهنم اون رو یکی مثل استادای دیگه تصور کردم و دست اخر از اینکه نتونسته بودم قیافه دلخواهم رو ایجاد کنم چینی به بینیم دادم.درست حدس زده بودم کلاس تموم شده بود که بچه ها رو گوشه ای مشغول صحبت دیدم. به سمتشون رفتم و سلام دادم، همه بهم نگاه کردن و کاگامی دستش را دراز کرد و گفت:_دیر کردی بیا بشین که جات خالیه.. تنها به حرفش لبخند گرمی زدم و بغل دستش نشستم که همپای نشستنم رز شروع به صحبت کرد:_ واقعا انتظار نداشتم همچین ادمی باشه فکر میکردم یه ادم کچل باشی با یه قیافه وا رفته از اون تپلا عینکم بزنه. وای و بعدشم بلند بلند خندید.
جولیکا ریز خندید و رو به من گفت:_مرینت چرا نیومدی؟خیلیم استاد بدی نبود. اگه اون اخم قشنگشو موقع تدریس فاکتور بگیرم مکث کرد و پرسید:_ کاگامی میگم خوشتیپ نبود؟ کاگامی با همون حالت تقریبا همیشگی صورتش گفت:_چه فرقی بحال تو داره؟ نکنه میخواد بگیرتت؟ جولیکا عصبانی شد و کیفش رو سمت کاگامی پرت کرد که کاگامی خودش رو عقب کشید و خورد به الیا که به سمتمون میومد. الیا خم شد و کیف رو برداشت. الیا با دو تا انگشت هاش به حالتی که انگار چندش اور ترین چیز دنیا رو به دستش گرفته رو به ما گفت: مال کیه؟!جولیکا بلند شد و با قدم های بلند خودش رو به الیا رسوند و کیف رو به حالت طلبکارانه ای از دست الیا کشید. همیشه میگه الیا اکیپ مون رو خراب میکنه؛ در واقع تنها شخصی که از الیا بدش میاد. نگاهم به کنار رز افتاد و با دیدن جای خالی کلویی و سابرینا رو به کاگامی پرسیدم:_کلویی و سابرینا کجان؟ امروز اومدن دیگه؟اصلا حواسم نبود.. رز خودشو جلوکشید و گفت:_ متاسفانه نه، کلویی میگفت نمیتونه با استاد اگرست رو به رو بشه، میگفت پسر داییشه. همه متعجب نه بابایی گفتند. که الیا با پشت چشمی نازک کردن پرسید:_ حالا مطمئنی؟ بعید میدونم پسر داییش باشه بنظرم برای جلب توجه اینو گفته. اخطار امیز اسمش را صدا زدم که دست هاش رو به حالت تسلیم بالا برد. هنوز که هنوزه با گذشت دوسه سال نتونسته بودن یخ بین همدیگه رو باز کنن واین اصلا چیزی نبود که بخوام ببینم. جولیکا بی توجه به الیاگفت:_ سابرینا گفت امروز باباش برای یه ماموریت چند ماهه میخواد بره موند تا خداحافظی کنه. بیخیال این دو چرا میخواین در مورد اونا حرف بزنین؟ خودمونو عشقه.. الیا اخم ظاهری کرد و دست به سینه گفت: بقیه رو قبول دارم ولی کجای تو عشقه؟. جولیا پشت چشمی براش نازک کرد و با ذوق گفت: دخترا پس فردا تولد داداشیمه همتون دعوتین.. کولمو بغل گرفتم و سمتش خم شدم و گفتم:_تولد لوکا؟.. با نگاهی که انگار بگه خر تویی گفت: مگه داداش دیگیم دارم؟؟!واقعا منم یه چیزیم میشه جولیکا فقط یه داداش داره. گفتم: اوکی عشقم، منم دعوتم دیگه دختر؟ولی باید از لوکا یه زهر چشمی بگیرم که بم نگفته چشمکی زد و گفت: تو که مهمون ویژه ای ولی اون بیچاره خبر نداره هاا. رز خانمم که یهو رگ غریتش زد بالا...
بلند گفت:_من چی؟ هممون به خاطر واکنشش خندیدیم که جولیکا جوابشو داد:_تو که ویژه ویژه ای حسود خانم. همه بچه ها با این حرف جولیکا خندیدن و گونه های رز قرمز شدن. نگاهم به ساعت افتاد بیست دقیقه دیر کردم._جولی جون ببخشید به تو اعتمادی نیست من خودم با لوکا حرف میزنم بعد میام فعلا.. این بار کفش اسپرتش رو در اورد و پرت کرد که بهم نخورد،مگه الکیه؟!. با خنده ازشون دور شدم و کولمو روی شونه ام انداختم. برگشتم و همینجور که راه میرفتم یه بار نگاهشون کردم. جولیکا غر میزد و بقیه بهش میخندیدن، چه لحظه زیباییه.. البته خندیدنشون. به هزار زحمت تونستم یه تاکسی بگیرم وبه جمع خانوادگی و خونه برگردم.داداشیمم که رفته ماشینم رو یه کاریش کنه و حال خوش بریجیت هم به کنار،باید میفهمیدم جدیدا چرا انقد میخنده؛البته اینکه داداشم ماشینو داغون دیده هم به کنار، اخه از دست من چی سالم بیرون اومده؟ تا الان که حسابی دست به خرابی ماشین زدم و اون درستش کرده اینم روش.. لباسمو با یه لباس راحتی عوض کردم و اومدم تو اشپزخونه به تکرار هر روز یه چیزی خوردم. قبل از اینکه یادم بره به لوکا زنگ زدم. به دو بوق نخورده جواب داد:_جانم بلوبری سعی کردم یکم از راه خشمگین وارد شم: جانم بلوبری و درد بمیرم راحتشی از دستم خنده اش ولی نمیذاشت درست تمرکز کنم منم خندم گرفت، پرسید:_چته دختر سر ظهری از کی عصبانی رو من خالی میکنی؟ با صدای لوسی و چشم های که داشتن میخندیدن جواب دادم:_ از تو بهم نگفتی تولدته باید از ابجیت بشنوم؟ خندیدو گفت:_ببین صداشم چجوری میکنه، حالا شما بزرگی کن و ببخش ولی من خودمم نمیدونستم.لبمو به دندونگرفتم،جولیکا منو میکشه مثلا گفته بود سوپرایزه؛تندی گفتم:_اوکی پس خداحافظ و قبل از اینکه اونم متقابل خداحافظی کردم و نفس راحتی کشیدم،البته بماند که اگه جولیکا پی ببره من سوپرایزشو بهم زدم.... طبق معلوم روزا مثل همیشه میگذشتن امروز بالاخره تونستم طراحیمو پیش ببرم عوض کردن اهنگ کار واقعا خوبی بود،این استادم یه جا درست رفتار کرد گذاشت اهنگو عوض کنم. لوکا واقعا یکی از بهترین دوستامه، ازش ممنونم. روز بعد هم رز طراحیش رو نشون داد و استاد هم از خوشش اومد، مخصوصا که سلیقه رز عالیه طرحش با رنگ و لعاب و ویژگی های بخصوصش تونست نظر استاد رو کامل جذب کنه. یه ویژگی منحصر به فردش نوع لباس بود که در تضاد با اهنگ طراحی شده بود که این نقطه قوت لباس شناخته شد. طرح کاگامی کاملا رنگبندی مناسبی داشت استفاده از رنگ ابی و قرمز و سفید کاملا با موسیقی تند همخوانی داشت و اینو باید ممنون مادرش میبود
اما سابرینا اهنگ اروم و جدید و رنگ پاستیلی لباسش برازنده و زیبا بود، طراحی تل مو با مهره های رنگی باعث شده بود توجه ببینده سمت قسمت بالایی لباس جلب بشه، قشنگترین قسمتش هم تزئینات دامنش از کمر تا زانو بود.جولیکا یه لباس ساده اما متفاوت رو کشیده بود، راه راه های موازی و کج روی لباسش که با رنگ های بنفش و مشکی رنگبندی شده بود نهایت زیبایی بود، در دید اول شاید یکمی عجیب میومد اما اگه دقت میکردی نقش و نگار روی قسمت بنفش کاملاجالب بودن، طرح ببر؛ و باید افتخار کرد به داشتن چنین دوستای با سلیقه ای. بقیه هم طرح هاشون رو به نمایش گذاشتن و سه طرح نهایی توسط استاد انتخاب میشد برای مسابقه یه مسابقه که برنده اش میتونست نمره خیلی خوبی از استاد بگیره، البته این اصلا تو برناممون نبود. همه مشغول صحبت و تعریف و تمجید از همدیگه بودن، استاد از طرح من خوشش اومد مثل بقیه. وقت برای امتحان نموند و یه جورایی همه خوش حال شدن؛ اخه کی میتونه قانونای سفت و سخت استاد رو تحمل کنه. جزوه مو با طرح هام رو جمع کردم و با بچه ها به بیرون رفتیم. تموم شدن کلاس ها باعث شده بود یکم این اطراف شلوغ بشه چی میگم اخه این طبیعیه دیگه..!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تولدت مبارک🍉
عالی بود💙
ممنونم
عالی
❤🌸🤗