12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Aliza_ انتشار: 4 سال پیش 12 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
😐🖐🏻خب حرف خاصی ندارم فقط این پارت یکم غم انگیزه 😶🤕 عیدتون مبارررک🤩🥳
صبح میشه
مایا:وای خداااا 😐💔گاموراااا پا شو دیگه اینجا که دیگه مثله خونه خودتون نیست😐👊🏻گامورا یه چشمشو نصفه باز میکنه دوباره میخوابه 😐😂 مایا:😐خدایا خودت منو از دست اینا نجات بده😐🤲🏻بلند شو دیگه ع🤬🤦🏻♀️گامورا دواره یه نیم نگاهی میندازه و دوباره چشماشومیبنده بالشت رو میزاره رو سرش پتو رو میده رو سرش و میخوابه😐😂مایا:😶 مایا از اتاق میره بیرون میره تو حیاط مایا:وای اینجا چقدر خوشکله😳🤩خیلی زیباست🤤و مایا میره و روی میز صبحانه میشینه و میبینه هیچ کس هنوز بیدار نشده یکم از منظره لذت میبره و بعدش بلند میشه میره سمت اتاق تیریثا چون معمولا تیریثا سحر خیزه😌مایا به در اتاق تیریثا رسیده و میبینه در بازه😶مایا:ع یعنی تیریثا الان از خواب بلند شده😐مایا میره تو اتاق و میبینه چند تا بالشت به جای تیریثا توی تخت تیریثا هست و خود تیریثا نیست😐یکم نگران میشه میره خونه رو بگرده(خونه که په عرض کنم خونه نبود قصر بود😐🤲🏻)یکم میگرده هرجا میره میبینه تیریثا نیست 😐نگرانی بیشتر میشه (صحنه عوض میشه)گامورا کم کم از خواب بیدار میشه میره لباساشو عوض میکنه یه مسواک میزنه و میره بیرون یهویی مایا رو میبینه که انگار داره دنبال چیزی میگرده گامورا:مایا 😶داری دنبال چی میگردی😐و میره نزدیک تر مایا:رفتم تو اتاق تیریثا ولی نبود دارم میگردم ولی نیست کل این خونه که نه قصر رو گشتم دل درد گرفتم(الان نفس نفس میزنه )گامورا:باید به نادیا و دایانا بگیم🙄مایا :آره منم دیگه تقریبا میخواستم همین کار رو بکنم گامورا : اممم.... مایا مایا :بله همینجور دارن به سمت اتاق دایانا و نادیا میرن
گامورا:میگم چیزه مایا:چیزه؟😐گامورا:نکنه...مایا:نکنه چی؟😶گامورا:نکنه تیریثا... تیریثا😕مایا:تیریثا چی؟😶گامورا:نکنه تیریثا .... نکنه ... که.. مایا :یه داد میزنه ای بابا میگی یا نه😐🤲🏻جون به لبم کردی تو 🤬 گامورا:نکنه تیریثا رو دزدیده باشن😕🥺 مایا:😶😐🤦🏻♀️یعنی بیا بیا بریم😐🤦🏻♀️🤲🏻 گامورا :آخه مایا:من هنوز حیاط به این درن دشتی رو نگشتم 😐فقط این قصر رو گشتم نبود (دیگه به اتاق نادیا و دایانا رسیدن) گامورا:ولی یه حسی بهم میگه یه اتفاقایی داره میفته🥺😕مایا در اتاق رو باز میکنه و در همون زمان میگه:تو همیشه یه حدس هایی میزنی که درست در میاد ولی این یکی رو فکر نکنم اخه این همه بادیگارد که هویج نیستن 😶
گامورا :🤷🏼♀️ مایا میره سمت تخت نادیا مایا:نادیا نادیا بلند شو 🤦🏻♀️ناااادیاااااا😇بللللند شووو پلیییز😊نادیا نننننناااااااااااددیییییییااااااااا😌(نادیا عینه برق گرفته ها سرش رو میاره بالا میگه)نادیا:هان چ چی شده ؟ زلزله اومده 😶 دایانا:وااای چی شده چرا داد میزنید 🤬اصن شما کی هستین😫 گامورا:نمیدونستم خانم دایانا وقتی صبح به زور از خواب بلند میشه فراموشی میگیره🧐 نادیا:چتونه چرا بیدارمون کردید😐🤬💔😫مایا : همینجوری الکی😅نادیا بلند میشه میفته دنبال مایا مایا هم نادیا رو تا اتاق تیریثا میکشونه گامورا هم میره دنبالشون و دایانا هنوز تو تخته و اونم بلند میشه و میره لباسشو عوض میکنه میره دنبالشون مایا:خب برا این بیدارتون کردم تیریثا غیبش زده گامورا:بچه ها نکنه دزد بردتش😖نادیا:🤣🤣🤣دزد😂🤣🤣۱ روزه برش میگردونه🤣🤣
گامورا:اگه ....اگه مافیایی باشن چی😖😣خیلی اذیتش میکنن😖نادیا:نگران نباش الان باید همه رو بیدار کنیم دا.. دایانا حالت خوبه😶دایانا رو تخت تیریثا هست😐💔دایانا:خب چیکار کنم خوابم میاد😫نادیا :اگه بلند نشی یه پارچ آب یخ میریزم روت💁🏻♀️دایانا:ای بابا باشه و بلند میشه و میره سمت دخترا و میگه:خب برنامتون واسه بیدار کردن بچه ها چیه😐نادیا:خب دایانا تو برو لیا و الیسا رو بیدار کن گامورا و مایا شما برید سراغ راجرز و جیکوب منم میرم سراغ جیک و پیت تو حیاط پیش میز صبحانه میبینمتون😎
بعد ربع ساعت
همه بیدار شدن و سر میز صبحانه هستن به غیر از تیریثا و بادیگارد ها هم تیریثا رو ندیدن
جیک:حالا چه خاکی بریزیم تو سرمون🙄
پیت:خاک رس😁.. جیک:😐پیت:😁😐شوخی کردم
جیک:شوخیت باحال نبود😕🥺من تیریثای خودمو میخوام😕پیت:ببخشید منظوری نداشتم🤕
گامورا:به خانم سونیا و آقای کای خبر دادید؟ جیک:بادیگاردا این کار رو کردن😕 نادیا:جیک ناراحت نباش همه چی درست میشه صبحونتون رو بخورید😕
جیک:این طوری هیچی از گلوم پایین نمیره🙄 جیک از سر میز بلند میشه و میگه :لطفا کسی دنبالم نیاد نمیخوام دلداری بدید میخوام تنها باشم😐 پیت:اما... که جیک میره نادیا:عجیبه چرا اید تیریثا رو ببرن و هیچ بادیگارد هیچی نفهمه 🧐نکنه بهشون پول دادن😕نه نه نمیشه یعنی هیچ جوره نمیفهمم😕( و بقیه هم ناراحت 😕)
صحنه عوض میشه میریم سراغ جیک:اخههه چرااااا تیریثااااا چرا تنهام گذاشتییی 🥺😭😭نه ما پیدات میکنیم اون ع و ض ی ها رو خودم م ی ک ش م 😭😭😭💔😭😭
قول میدم از اونجا میارمت بیرون 😭😭نمیزارم کسی بهت آسیب بزنه خواهر کوچولوم😭😭😭😭😭
(صحنه عوض میشه )
انگلستان
مامان :نه نه اون نامه یه معنی داشت 😕چرا چرااااا باید تیریثا رو ببرن نههه 😭😭😭کای : عزیزم گریه نکن😭😭🥺ما تیریثا رو نجات میدیم😭😭سونیا (مامان):اگه نشد چی😭😭😭به حساب تمام اون بادیگاردای .... میرسم😭😭😭من تیریثام رو پس میگیرم 😭😭😭
۱۰ دقیقه بعد
کای :توی این نامه گفته به آدرس..... بریم بدون پلیس 😕💔مجبوریم سونیا وگرنه ..وگرنه تیریثا رو 🥺🥺سونیا: درست میگی باید یه کاری کنیم فقط جیک نباید خبر دار بشه🥺💔اگه اون بفهمه نمیتونیم جلوشو بگیریم🥺خیلی ضربه میخوره تنها کسی رو که داره تیریثا هست 🥺🥺💔اون بیشتر از همه احساس تنهایی میکنه بهتره نادیا و پیتر یه مدت پیشش باشن شاید اینطوری بهتر باشه و اینجوری میتونیم بریم به اون آدرس🥺😭😭
کای : 🥺💔ما انجامش میدیم تیریثا رو برمیگردونیم نگران نباش😕
(ادرس ماله یه کشور دیگس و تا ۵ روز دیگه باید برن به اون آدرس اون آدرس در استرالیا هست یه جنگل و... و زمانش هم ۱۰ شبه که باید اونجا باشن)
۲ روز بعد
از زبان جیک:توی این دو روز نادیا و پیت کنارم بودن ولی بازم احساس تنهایی و دلتنگی داشتم🥺ولی مامان و بابا امروز میان اینجا 😕اونا حتما یه کاری میکنن😕اره یه کاری میکنن باید یه کاری کنن پیت:جیک مامان بابات رسیدم فرودگاه تا ۱ ساعت دیگه میرسن اینجا 😇میخوای بازم ناراحت خودتو جلوه بدی 😐تیریثا برمیگرده نگران نباش😇 جیک:پیت بس کن خواهشا😐💔و جیک بلند میشه و میره به سمت اتاقش که در راه به نادیا برخورد میکنه نادیا:جیک مامان و بابات دارن میان 🙂خوشحال باش 😇جیک:مامان و بابا و یه پوز خند میزنه و میره تو اتاقش نادیا میاد سمت پیت و میگه : خدایا این پسر واقعا عوض شده 🥺دلم واسش میسوزه تیریثا همه چیزش بود هیچکس نمیتونه واسش جای اونو پر کنه امید وارم اتفاقی واسه تیریثا نیوفته😐💔🥺🥺😭
۱ ساعت بعد
مامان و بابای جیک میرسن خونه و با نادیا و پیت سالم و احوال پرسی میکنن و میرن سمت اتاقشون در اتاق:
سونیا :کای این نامه رو نباید توی خونه بزاریم وگرنه ممکنه جیک ببینه کای :به بادیگاردا گفتم مواظب باشن جیک نیاد توی اتاق ما سونیا:ولی بازم نباید بزاریم کای :آره درست میگی (در حال صحبت کردن لباساشون دارن عوض میکنن)سونیا :تا ۳ روز دیگه باید استرالیا باشیم دقیقا همون جایی که اونا گفتن پس باید زودتر بریم کای :برنامشو ریختم فردا ساعت ۵ صبح میریم فرودگاه امروز بهتره پیش جیک باشی همه کار ها رو بسپار به من سونیا:ممنون کای🙂💔کای یه لبخند میزنه و از اتاق میره بیرون و سونیا اون نامه رو پشت کمدش قایم میکنه تا کسی متوجه نشه
جیک هنوز تو اتاقشه و داره آلبوم عکس هایی که با تیریثا داشته رو نگاه میکنه و اشک میریزه که کای (همون بابا)میبینتش ولی جیک متوجه پدرش نمیشه کای اون لحظه اشک از چشماش سراریز میشه ولی خودشو جمع میکنه و خونه میره بیرون واسه کار ها
بعد ۳ ساعت سونیا یا همون مامان جیک از اتاقش میاد بیرون و میره سمت اتاق جیک در اتاق جیک رو باز میکنه و میبینه آلبوم یادگاری و عکس های خانوادگی توی بغل جیک هست و جیک خوابش برده و صورتش پر از اشک هست سونیا خیلی ناراحت میشه میره و آلبوم رو خیلی یواش برمیداره ولی جیک بیدار میشه جیک: یه پوز خند میزنه و میگه عجب شما پیداتون شد نه 😂بالاخره وقتی نابودمون کردید پیداتون شد فکر کردی مثله زمانی که بچه بودم خوابم سنگینه و بلند نمیشم اصلا تو میدونی من از چه رنگی خوشم میاد (در این حالت سونیا داره خودش رو کنترل میکنه که گریه نکنه)تو هیچی در مورد ما نمیدونی شما همش به فکر کار هستید شما چجور پدر و مادری هستید هان؟ به من بگو تیریثا آیا ۱۰ تا عکس با شما داشته ؟ نمیدونی نه یه پوز خند میزنه و ادامه میده :تو و کای پدر و مادر من نیستید شما اصلا ما رو نمیشناسید دیر ترین زمانی که کنارمون بودید فقط ۱ ماه بود اونم اصلا خونه نبودید و همش میرفتید بیرون الان اومدید (سونیا اشک توی چشماش جمع میشه) میخوای گریه کنی نه اشک تمساح بریزی نمیخوام کنارم باشی از این اتاق برو بیرون نمیخوام ببینمت بروووو و داد میزنه بروووو بیروووون نمیخوام چشمم به چشمات بخوره نمیخوام صورتت رو ببینم برووووو (سونیا از اتاق میره بیرون و با نادیا و پیت مواجه میشه سونیا اشک از چشماش سراریز میشه و به سمت اتاق خودش حرکت میکنه و اونجا رو تخت میشینه و کلی گریه میکنه)
(حدود ۴ ساعت میگذره و سونیا از بس گریه کرده خوابش برده و جیک هم تو اتاقشه پیت و نادیا هم پیش جیک نمیرن چون میدونن اوضاع بد تر میشه ساعت ۹ شبه و کای میرسه خونه و میبینه خم جا سوت و کوره پیت هم رفته بود پیش خانوادش و الان فقط نادیا بود )نادیا:سلام اقای کای کای:سلام خوبی نادیا نادیا:خوبم شما چطور کای :تعریفی ندارم وضع خیلی بده میبینی 😪و همش تقصیر منه باید بیشتر مواظب میبودیم نادیا:خودتون رو سرزنش نکنید آقای کای این اتفاق تقصیر هیچ کس نیست همه چی درست میشه و این روزای سخت رو هم پشت سر میزاریم😇 کای:امید وارم همین طوری بشه😪نادیا:😕کای:نادیا میدونی سونیا کجاس؟ نادیا:توی اتاقشون هستن کای :ممنون کای به سمت اتاقشون میره و میبینه سونیا با اشک خوابیده کای سونیا رو بیدار میکنه و میگه کای:سونیا تونستی با جیک صحبت کنی؟ سونیا:آره با هم حرف زدیم کای :چطور پیش رفت ؟ سونیا :سونیا با غم و اندوه جواب میده:خوب بود کای :مطمئنی؟😕سونیا:آره.... کارا چطور پیش رفت ؟ کای :خوب بود اینم بلیط (بلیط ها رو به سونیا نشون میده ) (خب خب جیک از اتاقش میاد بیرون و به سمت اتاق مامان باباش میره میبینه دارن حرف میزنن وایمیسته و گوش میکنه ) کای :اینم بلیط واسه امشب ساعت ۵ صبح میریم استرالیا سونیااون نامه رو کجا گذاشتی ؟ سونیا پشت کمد قایمش کردم کسی متوجه نشه میدونی که جیک نباید بفهمه کای :آره میدونم..... خب گرسنه نیست ؟ سونیا:میل به غذا ندارم کای :اینطوری که نمیشه اگه اینجوری ادامه بدی از پا در میای من میرم سراغ جیک 😇 سونیا:اممم ... نه نه به نظرم بهتره خودم برم 😅کای:باشه (جیک تا اینو میشنوه مثله جت میره تو اتاقش و روی تختش دراز میکشه ) سونیا از اتاق میره بیرون و میره سمت نادیا سونیا رو به نادیا میگه:نادیا میشه بری به جیک بگی بیاد غذا بخوره نادیا:باشه حتما نادیا میره سمت اتاق جیک نادیا:جیک جیک بیا واسه شام
(حدود ۴ ساعت میگذره و سونیا از بس گریه کرده خوابش برده و جیک هم تو اتاقشه پیت و نادیا هم پیش جیک نمیرن چون میدونن اوضاع بد تر میشه ساعت ۹ شبه و کای میرسه خونه و میبینه خم جا سوت و کوره پیت هم رفته بود پیش خانوادش و الان فقط نادیا بود )نادیا:سلام اقای کای کای:سلام خوبی نادیا نادیا:خوبم شما چطور کای :تعریفی ندارم وضع خیلی بده میبینی 😪و همش تقصیر منه باید بیشتر مواظب میبودیم نادیا:خودتون رو سرزنش نکنید آقای کای این اتفاق تقصیر هیچ کس نیست همه چی درست میشه و این روزای سخت رو هم پشت سر میزاریم😇 کای:امید وارم همین طوری بشه😪نادیا:😕کای:نادیا میدونی سونیا کجاس؟ نادیا:توی اتاقشون هستن کای :ممنون کای به سمت اتاقشون میره و میبینه سونیا با اشک خوابیده کای سونیا رو بیدار میکنه و میگه کای:سونیا تونستی با جیک صحبت کنی؟ سونیا:آره با هم حرف زدیم کای :چطور پیش رفت ؟ سونیا :سونیا با غم و اندوه جواب میده:خوب بود کای :مطمئنی؟😕سونیا:آره.... کارا چطور پیش رفت ؟ کای :خوب بود اینم بلیط (بلیط ها رو به سونیا نشون میده ) (خب خب جیک از اتاقش میاد بیرون و به سمت اتاق مامان باباش میره میبینه دارن حرف میزنن وایمیسته و گوش میکنه ) کای :اینم بلیط واسه امشب ساعت ۵ صبح میریم استرالیا سونیااون نامه رو کجا گذاشتی ؟ سونیا پشت کمد قایمش کردم کسی متوجه نشه میدونی که جیک نباید بفهمه کای :آره میدونم..... خب گرسنه نیست ؟ سونیا:میل به غذا ندارم کای :اینطوری که نمیشه اگه اینجوری ادامه بدی از پا در میای من میرم سراغ جیک 😇 سونیا:اممم ... نه نه به نظرم بهتره خودم برم 😅کای:باشه (جیک تا اینو میشنوه مثله جت میره تو اتاقش و روی تختش دراز میکشه ) سونیا از اتاق میره بیرون و میره سمت نادیا سونیا رو به نادیا میگه:نادیا میشه بری به جیک بگی بیاد غذا بخوره نادیا:باشه حتما نادیا میره سمت اتاق جیک نادیا:جیک جیک بیا واسه شام
جیک از اتاقش میاد بیرون و با نادیا مین واسه شام سر میز کای و سونیا هم بودن نادیا و جیک هم میشینن و صندلی تیریا خالی بود جیک سعی میکنه به اون صندلی نگاه نکنه نادیا:خب دیگه غذا تون رو بخورید 😕 جیک:واقعا انتظار داری من غذا بخورم نادیا:ولی نمیشه که مثل ربات هیچی نخوری بالاخره ما هم انسانیم هرچقدر ناراحت باشیم بازم به غذا واسه زنده موندن نیاز داریم 😐 جیک:باشه (جیک این روزا به حرف نادیا بیشتر گوش میکرد😐)بعد نیم ساعت غذا تموم میشه و همه میرن سمت اتاقاشون جیک هم همین کار رو میکنه ولی تو اتاقش با خودش میگه:
جیک با خودش:یعنی چی اون چه نامه ای ، استرالیا دیگه چرا ...نمیتونه سفر کاری باشه؟ پس چیه ؟ باید اون نامه رو از پشت کمد بیارم اونا نمیخوان من بفهمم 😏 ولی میفهمم اره 🙄🤦🏻♂️ولی اونا الان تو اتاقشونن باید از نادیا کمک بگیرم 🙂 جیک به سمت اتاق نادیا میره در رو باز میکنه نادیا هم مثله جن زده ها نادیا:اممم.... جیک چیزی شده ؟ جیک:آره میتونی تو یه کای بهم کمک کنی؟🥺نادیا:چرا که نه 😇حالا چه کاری ؟ جیک :مامان و بابام رو از اتاقشون واسه چند دقیقه بکش بیرون سرشون رو گرم کن میتونی؟ 🥺لطفااا🥺🥺نادیا:خ.. خب یکم سخته ولی باشه 🙂ولی چرا باید اینکار رو انجام بدم ؟🤨 جیک:تو فقط انجامش بده 😁نادیا:خیلی خب😎اوکیه الان میرم جیک:مرسی😉نادیا :دیگه لوس نشو تو برو تو اتاقت من خودم درستش میکنم 😌فقط به یه سوسک نیاز دارم😁جیک:سوسک دیگه چرا😆 نادیا:مگه نمیخوای واست کاری که گفتی رو انجام بدم خب منم میخوام همین کار رو کنم دیگه جیک :من یه سوسک پلاستیکی دارم 😂توی روز تولدم جیکوب برام گرفت😅الان واست میارم (جیک رفت ۲ دقیقه بعد اومد با سوسک😂)جیک:بیا من دیگه میرم نادیا :باشه برو بای جیک:بای🙃 جیک تو اتاقش :آااااارههه اینه 🤩🥳 بعد چند دقیقه یه صدای جیغ میاد جیک :😶ع این صدای نادیا نیست؟😐🤣🤣اخه این چه کاریه 😂😂جیک میره یواشکی سمت اتاق مامان باباش میبینه اونا سریع اومدن بیرون به سمت اتاق نادیا جیک سریع رفت توی اتاق مامان باباش پشت کمد رو گشت بعله یه نامه بود نامه رو باز کرد و سریع ازش یه عکس گرفت و نامه رو گذاشت سر جاش جیک داشت میومد که از اتاق بره بیرون که مامان و بابا وارد شدن😐💔جیک تو کمد قایم میشه 😁مامان و بابا میان و رو تخت میخوابن بعد یه چند دقیقه جیک یواااش یواش از کمد میاد بیرون و در اتاق رو باز میکنه و از اتاق میره بیرون و به سوی اتاقش میشتابد😂
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
داستانت عالی و متفاوت بود حتما ادامه بده عالی بود و خواهشم یکم عاشقانش کنییی ♡♡♡