
خب من همین امروز پارت ۳ رو گذاشتم تو برسی همین امروزم دارم پارت ۴ رو مینویسم الان در ماه اسفندیم هفته آخر امروز شنبه هست و بریم سراغ داستان این پارت هم متاسفانه غم انگیز تموم میشه 😔😐خب بریم داستانو بخونیم 😁 عیدتون مبارک😁⚘ عیدتون مبارک😁💝
جیک تو اتاقش گوشیش رو روشن میکنه ولی گوشیش شارژش تموم میشه و خاموش میشه 😐💔گوشی رو میزنه تو شارژ و تا میاد روشنش کنه میبینه خیلی خستس و خودشم نمیفهمه و خوابش میبره😐💔 (صحنه عوض میشه ) جیمز:چی من ..من باید اونو به ..😶نه من این کار رو نمیکنم اخه چرا باید اونا رو توسط یک جسم دیگه ب ک ش م من به اونا آسیب نمیزنم 😐💔ریس :جیمز این کاغذ رو نگاه کن تا ۴ سال باید هر کاری گفتیم رو انجام بدی 😎جیمز:😐💔نه ریس:پس میخوای نصف عمرت رو در جیمز وسط حرفش میپره و میگه جیمز:خب باشه 😐💔 خانم داینز وارد اتاق ریس میشه و میگه: ریس دختره به زودی بهوش میاد چیکار کنیم؟ ریس:یه بیهوشی قوی بهش بزن خانم داینز:چشم و از اتاق میره بیرون ریس: خب باید همراهشون بری زمین و کارتو عملی کنی متوجه ای و با پدرت هیچ گونه ارتباطی نداشته باش وگرنه میدونی چه بلایی سرت میاد دیگه جیمز:باشه 😒
(صحنه دوباره عوض میشه😶) صبح ساعت ۱۰ (ساعت ۵ صبح پدر و مادر جیک به استرالیا حرکت کردن )جیک چشماشو باز میکنه میبینه صبح شده نور خورشید با چشماش برخورد میکنه جیک بلند میشه یه نگاه به گوشیش میندازه شارژش ۱۰۰% پره از شارژ میارتش بیرون جیک میخواد گوشی رو روشن کنه نامه رو بخونه که نادیا وارد اتاق جیک میشه نادیا:جیک اون گوشیتو بزار کنار بیا صبحانه منم دیر بلند شدم راستی مامان بابات یه نامه واست گذاشتن بیا نادیا نامه رو داد به جیک و گفت:منتظرتم زود بیا و رفت جیک نامه رو باز میکنه نوشته شده بود: جیک عزیزم لطفا مواظب خودت و خانوادمون باش ما اینجا رو میسپاریم به تو ، ناراحت تیریثا نباش اون رو برمیگردونیم ما به خارج از کشور رفتیم میدونیم زمان مناسبی واسه رفتن نیست ولی مجبوریم امید واریم که تمام اتفاق هایی که تو زندگیت افتاد و باعث رنجیدنت شد ما روببخشی دوست دار تو مامان و بابا امضا و اثر انگشت هم مامان هم بابا پایین برگه بود😶 جیک نامه ای که در گوشیش ازش عکس گرفته بود رو فراموش میکنه و از اتاقش میره بیرون به سمت صبحانه میره و با نادیا صبحونه میخوره (😐💔)
زمانی که دارن صبحونه میخورن: جیک هیچ حرفی نمیزنه و نادیا رفتار جیک رو زیر نظر داره جیک تو فکره اون نامس که مامان و بابا واسش نوشتن یهو اشک توی چشماش جمع میشه .... نادیا:جیک ... جیک خوبی؟ 🥺جیک:ااممممم ... خوبم نگران من نباش😁نادیا : 😐اوکی جیک : من دیگه سیرم و بلند میشه و میره تو اتاقش .... (صحنه عوض میشه ) کای و سونیا بعد ۵ ساعت میرسن(نمیدونم از امریکا تا استرالیا چند ساعت راه هست همینجوری نوشتم🙃)وقتی رسیدم میرن تمام کار هاشون انجام میدن حدود ۳۰دقیقه طول میکشه و میرن هتل کای:سونیا اون نامه رو اوردی دیگه سونیا :آره تو چمدون هاست به خدمتکارا گفتم بزارن تو چمدون کای :بعدا نامه رو بیار میخوام یه بار دیگه بخونمش سونیا:باشه
۳ روز خیلی کسل کننده تموم میشه و جیک تو این مدت عکس رو نگاه نکرد چرا؟ چون بعدا میفهمید😐😁 کای :ساعت چنده سونیا:۶ عصر کای ۴ ساعت دیگه باید باید جنگل.... باشیم سونیا:بهتره الان حرکت کنیم کای: درسته نامه رو بیار سونیا :باشه🙃 سونیا میره چمدون رو میگرده ولی اثری از نامه نبود هرچی میگرده هیچ نامه ای نیست عصبی میشه و سمت کای میره سونیا:نامه نیست 😭کای :چی مگه میشه 😐💔سونیا: نیست .... گشتم ولی نبود 🥺 کای :مهم نیست ازش عکس داری ؟ سونیا:آره ولی اگه جیک 😭کای :خدمتکارا مواظبن😕🤦🏻♂️نگران نباش سونیا :عکسش بیا گوشیش رو میاره عکس رو پیدا میکنه و به کای نشون میده کای:خب میریم سمت جنگل ببینیم این آدما چی میخوان بریم ......بعد ۳۰ دقیقه سوار ماشین میشن و به سمت جنگل حرکت میکنن ۳ روز پیش سیاره ماکا : جیمز: خیلی خب میریم زمین 🙃آماده اید😎 اعضای پروژه:آره بریم😎 جیمز:خوبه با ریس تماس میگیره جیمز :ریس ما داریم از کهکشان مارانیس میریم به کهکشان راه شیری به سیاره زمین حدودا چند دقیقه دیگه میرسیم😁(اینا چون در یک سیاره دیگن زمانشون و... با ما فرق داره چند دقیقه اینا مساوی هست با ۱ ساعت ما 😁حالا چجوریه خودتون رو درگیر نکنید 😂اینم بگم سفینه اینا خیلییی سریعه😎) ۱ ساعت بعد سفینه جیمز و اعضا میرسه به زمین و در اون جنگل همه چیز رو آماده میکنن تا ۳ روز بعد 😌 برمیگردیم به زمان حال😉
میریم یه سر میزنیم به جیک ۳ روز گذشته جیک خیلی تغییر کرده طوری که پیت و نادیا دیگه اونو نمیشناسن جیک دیگه شوخ طبع نیست خیلی جدی و خشنه همین امروز ۵ تا خدمتکار رو بخاطر چند تا اشتباه کوچیک اخراج کرد با هیچ کس شوخی نداره انگار یه روح خبیس اونو تصخیر کرده فقط تیریثا میتونه اونو تغییر بده که گم شدن تیریثا باعث این اتفاق شده و اگه تیریثا دیر بیاد ممکنه هیچ کس نتونه جیک رو کنترل کنه و اون از یه انسان شرور مرز رو بشکنه😶 گوشی جیک دو روز پیش ارور داد و سوخت 😐💔و تمام اطلاعات عکس ها و موسیقی فیلم و برنامه ها و..... پاک شد کلا جیک یه گوشی دیگه خرید و شمارش رو هم عوض کرد ولی هنوز اون گوشی قبلیش رو داره و نگهش داشته ساعت ۷ عصر جیک به یاد یه چیزی میفته اون روزی که مامان و باباش تو اتاقشون داشتن میگفتن که باید برن استراليا اون نامه همه چی یهو یادش میاد ولی گوشیش سوخته و تمام اطلاعات اون گوشی از بین رفته پس نامه رو از کجا بیاره جیک با خودش:اگه این دفعه هم شانس یارم باشه و نامه پشت اون کمد باشه خیلی خوب میشه😏جیک میره به سمت اتاق مامان و باباش که با یکسری از خدمتکارا رو به رو میشه یکی از خدمتکارا:نمیتونید وارد اتاق پدر و مادرشون بشید جیک:به دستور..😏- به دستور پدر و مادرتون جیک: اخه اونا الان کجان هان ؟ اگه بزارید برم داخل بهتون ۵ برابر مامان بابا پول میدم😎حالا هم نمیخواید برید کنار 😏- اممم میتونید برید داخل جیک: میدونم 😎 جیک میره داخل اتاق و پشت کمد رو میگرده نامه ای نبود جیک زیر تخت و.. (کلا داره کل اتاقو میگرده ولی خب طول میکشه دیگه😎😎)۲ ساعت بعد ... جیک نامه رو پیدا میکنه نامه رو میزاره تو جیبش و از اتاق میاد بیرون و میره تو اتاق خودش نامه رو باز میکنه و میخونه ... وقتی نامه رو خوند خشکش زد اونم باید به اون آدرس میرفت ولی الان دیگه ساعت ۹ بود تا ۱ ساعت دیگه مامان و بابا میرسن اونجا و این فقط یه راه حل داره ....
جیک میگه جت هوایی زود آماده کنن جیک آماده میشه در ۲ دقیقه ای بعد ۵ دقیقه جت آماده میشه و جیک سوار بر جت به سمت استرالیا و اون جنگل حرکت میکنن 😐😎 صحنه عوض میشه میریم سراغ مامان و بابای جیک: کای:خب تا ۱ ساعت دیگه میرسیم و میریم پیش تیریثا 🙂 سونیا ناراحت نباش چیزی نمونده 😁که یهو لاستیک ماشین پنچر شد کای سریع ترمز میکنه خداروشکر اتفاقی نیفتاد ولی سونیا خیلی ترسید کای:لاستیک پنچر شد 😐💔 اخه الانم وقتش بود 😶کای:من میرم لاستیک رو پنچر گیری کنم (بالاخره هر مردی بلده اینکار رو دیگه😂)کای در حال درست کردن ماشین (زاپاس موجود نبود😐) صحنه عوض میشه : جیمز :همه چی امادس دختره هم تو موقعیته😎 و به زودی بهوش میاد 😌 صحنه عوض میشه: از زبان یه بنده خدا 😂💔:چشمامو باز کردم نمیتونستم تکون بخورم بدنم خیلی درد میکرد همه چا تاریک بود یه چند دقیقه گذشت حالم بهتر شد آروم آروم بلند شدم انگار تو یه جنگل بودم سعی کردم راه برم ولی خوردم زمین خیلی دردم گرفت دیگه نمیتونم تکون بخورم که یهو صحنه عوض میشه میریم پیش مامان و بابا ی جیک کای :یه چیزی افتاد اون اون یه ادمه اون کیه نکنه اون تیریثا هست کای به سمت اون فرد میره از جاده خارج میشه وارد جنگل میشه یه دختر بود که افتاده زمین دختره آروم داشت حرف میزد دختره:کمک..کمک .. اقا لطفا کمکم کنید ... نمیتونم تکون بخورم... کای :اسمت چیه دختره :اسم من تیریثا هست تیریثا اندر سو لطفا کمکم کنید من گم شدم کای: تیریثااا من بابام تیریثا:چی بابا تویی تیریثا سرشو به زور میاره بالا و نگاه میکنه باباشه خیلی خوشحال میشه ولی خیلی خستس انرژی نداره خیلی تشنه و گرسنه هست کای تیریثا رو بغل میکنه میبره سمت ماشین و در ماشین رو باز میکنه تیریثا رو میزاره صندوق عقب 😶😐چیز ببخشید صندلی عقب😂 و سونیا هم دیگه متوجه میشه که این دختره تیریثا هست میره پیش تیریثا و بهش اب میده(خب بدبخت حدود ۵ روز بی هوش بوده😐حالا چجوری زنده مونده یه چیزی بهش دادن که زنده بمونه دیگه😶😂)و کیک و بیسکویت به تیریثا میده فعلا چون تو ماشین چلو کباب ندارن که بخوان بهش بدن و باید ببرنش بیمارستان وضعش وخیمه😐💔حالا یه دفعه جیک ظاهر میشه جلوی ماشین و تیریثا داره میبینه که جیک یه اسلحه میاره بالا اول بابا رو م ی ک ش ه بعد مامان رو از شیشه جلو(یه تیر در کله مامانش میزنه که از اونور شیشه میزنه😐💔) و بعد میاد یه نگاه به تیریثا میندازه که تیریثا اون لحظه اشک توی چشماش جمع میشه ولی حتی نمیتونه گریه کنه چون خیلی خستس و انرژی نداره و جیک با همون اسلحه میاد سراغ تیریثا و اشک رو توی چشمای تیریثا میبینه در این لحظه یه جیک یه لبخند شیطانی میزنه و اسلحه رو به سمت تیریثا میگیره...... منتظر پارت بعد باشید🙂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منتظر بعدی ام🥺🥺 کی میزاریششش؟؟؟؟
راستی داستان منم اومده 😊
کی بعدی رو میزاری
بوگو