داستان ترسناک ۲ عزیز اگه جنبه نداری و میترسی ادامه نده:)
وقتی بچه بودیم من و خواهرم بهار توی یک خونه مزرعه ای در یک روستا زندگی میکردیم. خونه ی بزرگی بود. منو خواهرم خیلی حوصلمون سر میرفت ولی تنها چیز خوب این خونه روحی بود که ما اسمشو گذاشته بودیم «مادر»..
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
یاآاااااا
دلیل نمیشه کسی که از این داستانا میترسه بی جنبه باشه پس الکی کسی که از این داستان میترسه رو زیر سوال نبر دلیل نمیشه کهه بی جنبه باشه
به زمین و زمان ف*حش میدادم🗿💔
خخ
زیبا 👏
پچمامنظریندرم...
عرررررررررررر شدید😐