سلامی دوباره.... من اومدم دوباره♡
*آهنگ خوندن بچه ها تموم شده بود. کوک و هاکیو رفته بودند اتاقشون. یونگی و تهیونگ هم رفته بود. توی طبقه اول نامرا و هوسوک و نامجون روی زمین نشسته بودند. نامرا تکیه به دیوار بود و تصمیم گرفت به جیهوا زنگ بزنه. هوسوک و نامجون روبروی هم نشسته بودند و باهم کارت بازی میکردند. نامرا گوشی رو کنار گوشش گرفت. جیهوا جواب داد: بله نامرا؟ نامرا نفس عمیقی کشید و گفت: نمیای موهامو کوتاه کنی؟ بیا اینجا. صدای جیهوا: باشه باشه، دونگمی هست؟ نامرا به در خروجی نگاه کرد. جیمین و دونگمی مثل دو کفتر عاشق داشتند قدم میزدند. لبخندی زد و گفت: هست هست...(بلند داد زد) دونگمی بیا که موهامونو کوتاه کنیم. نامجون و هوسوک با تعجب نگاش کردند. هوسوک با اخم خندید و گفت: زهرم ترکید. نامرا خندید. صدای جیهوا: الان میام. گوشی رو قطع کرد و بلند شد. دونگمی همراه جیمین وارد طبقه اول شدند. دونگمی سمت نامرا دوید و دستشو دراز کرد. نامرا دستشو گرفت و رو به پسرا گفت: بیرون منتظر بمونین. نامجون با تعجب اخمی کرد. خنده ای کرد و برگشت به بازیش رسید. جیمین نگران به نامرا گفت: میشه لطفا در رو باز بزارین.... من نگران میشم. نامرا با احساس سری تکون داد و گفت: قول میدم هردو سالم باشن. دونگمی با تعجب و اخم ضربه ای به بازوی نامرا زد و گفت: اتاق زایمان که نمیریم. نامرا دستای دونگمی رو گرفت و با خنده وارد اتاق شدند. جیمین با خنده سمت هوسوک و نامجون رفت. هوسوک درحالی که به کارت های بازیش نگاه میکرد گفت: خوشم میاد که داری میبازی نامجونا! نامجون پوزخندی زد. دستی به موهاش کشید و گفت: نه نه... اشتباه نکن. جیمین صورتشو خم کرد و کارت های نامجون رو نگاه کرد. جیهوا و سوومی وارد شدند. سوومی داد زد: هوسوکاااا هنوز نخوابیدی؟ هوسوک ترسید و بهش نگاه کرد. با تعجب گفت: ساعت چنده؟ جیمین از توی جیبش گوشی رو درآورد و به ساعت نگاهی انداخت: ۰۰:۴۵... هوسوک اخم ریزی کرد و گفت: میخواستم موهای نامرا رو ببینم. جیهوا نزدیک درهای اتاق شد و گفت: سمت چپی؟ هوسوک نگاهی انداخت و گفت: آره. جیهوا در رو باز کرد و وارد اتاق شد. سوومی بازوی هوسوک رو گرفت و به زور بلندش کرد: فردا میبینی بیا بخوابیم. هوسوک با خنده و در عذاب بلند شد. کارت هارو دست جیمین داد و هردو به اتاق خودشون رفتند. نامجون نگاه به جیمین گفت: بیا بشین تا دونگمی تموم بشه. جیمین دماغشو بالا کشید و روبروی نامجون نشست. نگاه به اتاق هوسوک و سوومی گفت: پسر خوبی بود رفت. نامجون نگاه به کارت هاش سری تکون داد. جیمین به نامجون نگاه کرد و اشاره بهش گفت: کارتاتو دیدم. نامجون چپ چپ نگاش کرد.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
پرفکتتتتت
ممنون💙
های کیوتی 🥺💖
من یه رستوران و بستنی فروشی تازه تاسیس کردم🥺🍓
برای اومدن به رستوران و بستنی فروشیم به نظرسنجی هام سر بزن 🥺💜
کلی غذا و نوشیدنی ها و بستنی های کیوت داریم 🥺🐋
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
به کارمند نیاز ندارم
ساری برای تبلیغ 🍥
اوکیه🌻