10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Prnc.Drgn انتشار: 3 سال پیش 55 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خیلی لفت دادم این پارتو میدانم و پوزش از همه😢😬😅🙏 سرتونو درد نیارم هیچ بهانه ای هم ندارم تنبلی محض بود😐🤦♀️🥱🙏😬😂 باشد که همین باشد برو که بریم🤳
کم کم داشتیم به ساعت تعطیلی مدرسه نزدیک میشدیم. با اندی رفتیم به دستشویی پسران.
اندی بعد نسابقه به اندازه یه بشکه عرق کرده بود. صورتشرو آب زد و منم جیوردو رو از جیبم دراوردم تا آب بخوره.
اندی با آستینش صورتشو خشک کرد و گفت :《حواست باشه کسی نبینتش!》
جیوردو سرفه ای کرد و ابر کوچکی متشکل از دود از دهنش خارج شد:《نگران نباش نگهبان ،اگرم کسی منو ببینه فکر میکنه یه موشم و با جارو میوفته دنبالم. مثل اون دختر روانی سال پیش》
خندیدیم. درِ دستشویی محکم باز شد و اندرو، پسر از خود راضی مدرسه وارد شد. سریع جیوردو رو چپوندم توو جیبم.
از پشت اندرو مُزدور های مضخرفش جلو اومدن و دورهمون کردن.
اندرو دست به سینه جلوم وایساد و گفت:《به به، ببین کیا اینجان ، روکمن و پارک. دوتا احمق》آدمای دورش خندیدن.
ادامه داد:《شخصاً دلم ننیخواد وقتم رو با آدمای بی ارزشی و حقیری مثل شما تلف کنم ولی باید میفهمیدم چرا اینجایین!؟》
اندی پشت سرشو خاروند و به کنایه گفت:《آخ اره راست میگی یادمون نبود. ما نباید اینجا باشیم. اینجا قلمروی ایشونه استین. میبخشید سلطان توالت ها، ما نیریم تا شما به سلطنتتون برسین》
اندرو اخم کرد و به یکی از نوچه هاش علامت داد:《رایان!》
پسر درشت هیکل و عضلانی ای با پوست تیره و موهای کوتاه که یه تیکهش بافته شده بود به اندی نزدیک شد و یه مشت محکم زد توو شیکمش.
اندی نفسش بند اومد و روی زمین افتاد. رایان رو به قدری به عقب هل دادم که به در یکی از دستشویی ها کوبیده شد.
کنار اندی زانو زدم و دستمو برا دلگرمی گذاشتم پشتش؛ هرچمد فایده ای نداشت.
عصبانی بودم. تو چشمای اندرو زل زدم و گفتم:《خوبه. خیلی خوبه. یه سری اَلدَنگ مغز کپکی مث خودتو دورت جنع کردی تا ثابت کنی خیلی قوی ای؟》
اندرو توجهی نشون نداد:《همونجور که گفتم هیچ علاقهای ندارم وقتم رو با یه پسره کودن یه پسره منزوی و یه دختر روستایی بگذرونم》
اندی تمام نفسی که برایش باقی مانده بود رو جمع کرد و داد زد:《بهش نگو منزوی》اندی شجاعتر از من بود. از طرفی به خاطر وجودش در اون مکان شکرگزار بودن و از طرفی دیگر احساس عذاب داشتم.
_ساکت!!!! من متوجه شدم شماها خیلی مشکوکین. هر روز دور هم جمع میشین و پچ پچ میکنین. بعد مدرسه هم باهم میرین یه جایی. و تو با جیبت حرف میزنی. توو جیبت چی داری، روکمن؟؟!》
ترسیدم. قلبم محکم میتپید:《هی..هیچی!》
اندرو به پسر دیگه ای که فک میکنم اسمش کارل بود اشاره کرد. کارل نزدیک شد و تا جیبمو بگرده. اندی خوشو بین من و کارل قرار داد و کارل بدون لحظه ای درنگ یه لگد حوالهش کرد. اندرسن روی من پرت شد . خدایا! تقصیر منه. کارل با لگدی دیگه اندی رو از رو من کنار زد.
خشکم زده بود. اگه اندی رو تا سر حد مرگ بزنن چی؟ اگه جیوردو رو پیدا کنن چی؟ اگه ازم بگیرنش چی؟ کارل جلوم نشست و میخواست دست توو جیبم بکنه.
مثل یه اسب رَم کرده شروع کردم به جفتک انداختن اما دوتا دیگه از مزدور هاش نگهم داشتن تا کارل جیبامو بگرده.
جیب چپم رو گشت، بعد راست. الان پیداش میکنه.
کارل به اندرو نگاه کرد:《هیجی نیس》
_هان؟ ینی جی که هیچی نیس؟ برو اونور ببینم.
خودش دوباره جیبامو گشت ولی هیچی پیدا نکرد. دندوناش رو بهم فشار داد.
هم متعجب بودم هم شگفت زده.
با عادی ترین حالتی که ممکن بود گفتم :《فکر کنم خیالاتی شدی اندرو. نگران نباش سعی میکنم بابت کند و کاو هات ببخشمت ولی درباره رفیقن هیچ قولی بهت نمیدم. خب اندرسن، نظرت چیه؟ به نظرت میتونی ببخشیشون؟ 》
اندی پهلوش(محل برخورد لگد) رو گرفت و پوزخند زد:《خب....باید درباهش فکر کنم، ولی تنها نتیجه ای که میتونم بهش برسم یه گپ کوچولو با آقای دامینیکه》
آقای دامینیک مدیر مدرسه، دایی اندرو و تنها ترس اندرو توی این دنیاعه.
خشم اندرو به وحشت تغییر کرد:《 تو....تو که بهش چیزی نمیگی؟ میگی؟》
_اوخی! نترس عزیزم. نمیخوردت که. نا سلامتی تو خواهرزادهشی. ولی خب درباره این قناری های اطرافت (مزدور های اندرو) اوضاع یکم متفاوته.
پچ پچی بین قناری ها صورت گرفت. یکیشون جلو اومد و گفت:《 ولی ما هرکاری اون گفت رو انجام دادیم》
_اره خب. منم به توصیهی داداش کوچیکهم ددس نخوندم ولی این باعث نشد توو امتحان ۲ نگیرم. میفهمی که چی میگم؟
منم به قدرت نمایی ملحق شدم:《اگه من جاتون بودم از خطر دوری میکردم. از قدیم گفتن ضرر رو از هر جا بگیری منفعته. و در این مورد به خصوص، ضرر، جناب آقای اندرو واشنگتنه!》
حرفامون به طرز مثبتی تاثیر گذار بود.
شروع کردن به بهانه اوردن:《آخ من کلاس تئاترم شروع شد....اوا نگاه کن!الانه ک مدرسه تعطیل شه....چی گفتی مامان؟ ببخشید مامانم داره صدام میکنه..》 و پا به فرار گذاشتن.
اندرو با ناباوری به رفتن مزدوراش نگاه کرد.
صدامو صاف کردم و سعی کردم صدای آقای دامینیک رو تقلید کنم:《ِاهِم اِهِم....در دفاع از خودت چی داری بگی پسر جون؟؟!》
********
بعد از تعطیلی وقتی ماجرا رو برا بتی تعریف کردیم(البته منهای قسمت های کتک خوردن اندی و خطاب شدن خودش با نام دختر روستایی) پیشنهاد داد یه فرصت دوباره در قبال انجام امور ما بهش بدیم که اندرو با کمال میل پذیرفت و شروع کرد به نوشتن تکالیفمون.
بتی گفت:《خب بنا بر تعاریف شمت جیوردو الان گم شده. درسته؟؟؟》
مفسم رو با درماندگی بیرون دادم:《فک میکنم فرار کرده باشه، به هرحال این کارش به نفع ما شده. الانم بهتره تا کسی قبل ما پیداش نکرده پیداش کنیم.》
اندرین گفت:《اندی دزده》
_چی؟
_هیچی. داشتم به لقبی که پت دیلنز بهم داده فکر میکردم. اونقدرا هم بد نیست.
بتی با کیجی گفت:《چی داری میگی؟ به سرت ضربه خورده؟ الان بحث ما گم شدن...》
_اروم بتی جون. چرا جوش میاری؟
از توو جیب کولهش جیوردو رو که خودشو گوله کرده بود و خوابیده بود دراورد.
با هیجان گفتم:《جیوردو》 توو دستم گرفتمش و سرشو ناز کردم. خمیازه کشید اما بیدار نشد.
_منتظر یه فرصتی بودم که نه قناری ها نه اندرو اینجا نباشن.
بتی با شک نگاهمون کرد:《تو...چجوری.....》
حدس میزدم وقتی با لگد پرتش کردن روم از جیبم کش رفته. زرنگ لعنتی.
از اونجایی که قسمت کتک کاری سانسور شده بود اندی یه داستا حدید دست و پا کرد:《امممم..ما....ینی من وقتی دیدم صدای قدمای محکم اندرو از پشت در میاد حس کردم یه......یه فاجعه نزدیکه و جیوردو رو از جیبش کش رفتم》
بتی هنوزم با شک نگاه میکرد:《باریکلا تو》
اندرو با اومدنش از زیر نگاه های مشکوک بتی نجاتمون داد.
اندرو گفت:《هی روکمن! تکالیفتونو نوشتم. بی حسابیم دیگ؟》
_آه اندرو! من دفترمو توو کلاس تاریخ جا گذاشتم. برو برام بیارش》
_هی! تو نمیتونی ازم باج بگیری!
اندرسن قلنج انگشتاشو شیکوند:《خب. آقای دومینیک توو دفترشه؟ باید یه صحبتی باهاش داشته بکنم》
_باشه خیله خب. لعنتی!
_میشه توو راه برامون ۳ تا نوشیدنی گرم بخری؟
_اگ بخرم بی حسابیم؟
_اره. بی حسابیم.
_خیله خب. پولتو بده.
_پولمو؟ اخ یه سوء تفاهمی پیش اومد رفیق. من پولی ندارم اما تو قراره از جیب خودت مارو نوشیدنی مهمون کنی. درسته؟
اندرو دندان غروچه ای کرد اما قبول کرد و رفت.
بتی از پشت سرش داد:《زدم من چایی میخوام.》
منم به تلافی تموم این سالها داد زدم:《برا منم هات چاکلت بگیر، با یه تیکه پای》
اندی هم بهمون ملحق شد:《و یه بسته آبنبات. یادت نره!》
چند لحظه بعد گفتم:《حیف که بیحساب میشیم. یه نوکر مفتی گیرمون اومده بود》
بتی گفت:《ولی....این کارمون واقعا باج گیریه. به نظرتون حقشه اینجوری باهاش تا کردیم؟؟!》
من و اندی خیلی هماهنگ گفتیم:《مطلقاً》
(پایان پارت ۸)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
عکس تستت مال مانهوای to yours claim هست
عه نمیدونستم ممنون
ببخشید دیر جواب دادم نبودم یه مدت
خب دیگه بسه ، کوچ کنید به تست ایران شعبه دو
🚌🚌🚌
Yes
های(به ژاپنی)
الان دقیقا کجایین ک هیچی نمیگین :-||||
ایران شعبه ی دو
Q_Q
chuuya
|13 ساعت پیش
هیچ آدم عاقلی عاشق قاتلش نمیشه😒💔
اگه شناخت کافی از من داشتی میفهمیدی که عاقل نیستم 😌😹
و اینکه
تا اون بزرگ.بشه منو تو تبدیل به نفت شدیم هویج کلاه به سر😒💔
هر هر هر
دو سال دیگه میام سر قبرت دیگه😏
عاشقان دعوا کنند ابلهان باور کنند😹
سلام ابله
هر هر هر
فقط خاطراتت میتونه بیاد😏🔫
بهار پارازیت ننداز😐😹
انقد زر زر نکن
امروز مصاحبه دوبلورامونو دیدم
انقد بامزنننن😜
مرغای عششششققققققق😹😻😐
ابله باکااااااا
تمه😐🤏🏻
چویا اوروسی😐
بهار اوزوو😐
دازای تمه بلاخره اومدی😂😐
یه کاری نکن باهات حلوا درست کنم😑😂😂😂😂
بیا بپز اگه قبلش توسط من تو اقیانوس اطلس غرق نشدی😂😂😂
راستی چویی اسلندر به جمع ما نمیپیونده؟چیزی نگف؟
نه والا چیزی نگفته
من چرا احساس میکنم مازوخیسمم دوست دارم ی زخم چاقو روی چشم چپم باشه 😐
مازوخیسم ینی خودت دوست داشته باشی چشمتو یا حالا هر جایی از خودتو زخم کنی ، نه اینکه دوست داشته باشی زخم باشع😂
من خودم خواستم توسط خودم باشع
:-||||||
چویا به این قشنگی و نازی چرا نادیدش میگیرین؟ :-|
گفتم که مرض منع ، تقصیر بقیه نیست😅
چرا مرض توعه؟
چون ننم که دیگه از قصد منو نادیده نمیگیره ، ننمو میشناسم.
اوخیی بومیرم
من خودم دیدهت میگیرم😢😍
باو شما منو نادیده نمیگیرین بخدا ، نادیده گرفتن ندیدید ، باید تو مدرسه و کلاسای مجازی میدید ، تا بفهمید نادیده گرفته شدن که میگم چیه
☹️☹️💔
انقد که شما ناراحت میشین بخدا من ناراحت نمیشم ، برام مهم نیس ، البته از وقتی باکوگو رو دیدم ، اوئنی آگارو کانکه نه
........((محو شد)).........
محو نشو😂😂😂
باش😹😹😹😐🤝🏻
Prnc.Drgn
| 9 ساعت پیش
بچه ها
اگه تا شب وایسین
یه سورپرایز براتون دارم
شب شدااااااااااا:////
بله بله توو صفه😂
♡Vïσℓεŧ
| 3 ساعت پیش
😹😹😹دیگه از دوقلو بودنمون اطمینان حاصل نمودم😹
عرررررررر خواهر دوقلوم😍😹
ژوووون😹😻😻😻♥️♥️😹
هعیییی@_@
تنبیه شدم تو اتاق زندانیم🔫😐
راه حلی برای فرار دارید؟؟؟🔫😐
الفاتحه😐😹
پنجره داره اتاقت؟
پنجره داره ولی مادر گرام قفلش کرده چون قبلا از پنجره فرار کردم😐😹🔫
پ فرار نکن ، انقد بمون اون تو موهات رنگ دندوناتو بگیره😁
واسه همین گفتم الفاتحه😐😹
بی معرفت😒
تا ساعاتی دیگر ازاد میشوم🔫😐
با اعضای اژانس میایم خدمتتون😑🔫🔫🔫🔫🔫
باید برم پیش موری این ماسماسکو باز کنم ، یا وگرنه اگه از قدرتم اسفاده نکنم کارم ساختس🏃🏃🏃🏃🏃
برو بینوم چه میکنی😐😹💔