
دوباره سلام. من برگشتم😁🙋🏻♂️ و برای جبران میخوام حسابی به قول sh.sh رگباری تست بزارم بریم که داشته باشیم پارت ۶ رو. امید است حال کنین و کپی نکنین😜💙💙💙💙
اندرسن با اون عینک های ورقُلُمبیده جوشکاری شبیه وزغ شده بود. عینک رو روی چشاش جابهجا کرد:《مطمئنین این روش جواب میده؟》 بتی پشت سنگری که ساخته بود قایم شد:《آره کاملا. بزن بریم》منم پریدم پشت سنگر. جیکوب با بی حس ترین چهرهی ممکن روبه روی اندرسن نشست. اندی با اون دست هایی که به خاطر دستکش عایق آتش به اندازه ای سه برابر حالت عادی درومده بود علامت اژدهای سیاه رو نشون داد:《خیله خب...من میتونم، میتونم، میتونم، میتونم. بزن بریم جیکوب》
جیکو به حالت حمله خم شد. _اِستاپرو! سکوت سراسر انبار رو فرا گرفت. _اه. یه بار دیکه. اِستاپرو! باز هم هیچی. اندی عینکش رو داد بالا :《کفتم بتی این حرکت جواب نمیده》 بتی با دست اندی رو نشون داد :《اندر....اندرسن.... اونجا رو ببین، دست راستت》
نگاه من و اندی به سمت دست راستش رفت. سر انگشتای اندی شعله های کوچک لرزانی ایجاد شده بود. اندی همچنان که به انگشتان و شعله ها نگاه میکرد آروم گفت:《شعله های کوچولو..... بتی اینا فقط...》 اندی به خودش اومد. جیغ کشید و دستش رو توو هوا تکون داد. هرچه بیشتر دستش تو هوا میچرخید شعله ها بزرگتر میشدن. _ااااااااااا.....انگشتام آتیش گرفتن......ااااااااااا
بتی علامت اژدهای سرخ رو نشون داد:《جینا....سکتوس》 قسمتی از موهاش به رنگ مذاب داغ درومد. اندی به صورت ناخود آگاه دور خودش حلقه آتشینی ایجاد کرده بود و ظاهرا نمیخواست بیخیال وول خوردن و جیغ زدن بشه. بتی سعی کرد به اندی نزدیک بشه اما شعله های قدرتمند دور اندی اون رو به عقب پرت کردن. هزار بار خدارو شکر کردم که بتی قبلش "سکتوس" رو اجرا کرده بود. داد زدم:《اندرسن! آروم بااااش》 _اِستین آتیش گرفتممممممم.....ااااااااااا. اندی اینبا جفت دستش رو برای خلاص شدن از آتیش سر انگشتاش تکون داد و ناگهان جیزی مشابه یه انفجار رخ داد. و آتیش آروم گرفت.
اندی روی زمین افتاد. بتی از رو زمین بلند شد:《اوه خدای من! اندی!....》 جفتمون به سمتش دویدیم. اندی رو برگردوندم تا صورتش به سمت ما باشه. زخمی به صورت خط ممتد و نسبتا بلند از پایین استخون گردنش تا زیر گوش سمت راستش به خاطر سوختگی ایجاد شده بود. اندی رو تکون دادم:《اندی....حالت خوبه؟》 اندی چشاشو اروم باز کرد و با صدای گرفته ای گفت:《این....خیلی...》از جاش پرید:《باحااال بوددد!》 _اوه خدایا شکرت. بتی با کف دست زد پشت سر اندی:《باحال بود؟لعنت به تو》رفت و پماد سوختگی اورد. یکی از مزایای وجود بتانی، مجهز بودنش در برابر هر نوع حادثه مربوط به آتیشه.
با جارو داشتم خاکستر های روی زمین رو جمع میکردم و بتی و اندی روی صندلی های روبه روی هم نشسته بودند؛ اندی سرشو بالا گرفته بود تا بتانی روی زخمش پماد بماله. _ خیلی باحال بود!!! بتی گفت اونجا روی دستت!!! اِستین گفت وای آتیش!!! من گفتم دستم آتیش گرفته!!!! همه چی شعله ور شد، استین گفت نمیتونی کنترلش کنی بتی هم جواب داد نخیر، اندرسن پارک رام کنندهی آتیشه، بعدش بووووووم!!!! یهو یه انفجار ساختم، خییییلی خفن بود پسر.
بتی چشماش رو در حدقه چرخوند. به جاروم تکیه دادم، لبخند زدم و گفتم:《نصف مکالماتی که گفتی اتفاق نیوفتاد. ولی اره باحال بود》 ناله اندرسن خندهش رو شکافت:《آااایییییی...》 بتی گفت:《سرتو ببر بالاتر....آهان......خوب شد. خب! لباستو در بیار.》 من و اندی باهم گفتیم:《هان؟!》 _چیه؟ امتداد زخم پایین تر از یقه لباسشه. اندی یکم بیشتر از یکم سرخ شد:《آممم میگم، چیزه....چطوره خودم اینکارو بکنم؟》 _خودت؟ مطمئنی میتونی بدون داشتن آینه اینکارو انحام بدی؟ _اگه من نتونم استین میکنه...مگه نه رفیق؟
اعتراف میکنم آدم اهل شیطنتی نیستم ولی ممکنه یه وقتایی بدجنس بشم. جاروم رو به دیوار تکیه دادم و گفتم:《آخ آخ نگاه کن داره غروب میشه. اگه دیر برسم خیلی بد میشه. ببخشید اندی. بتی منم فک نمیکنن خودش بتونه برای خودش پماد بماله؛ بهتره کمکش کنی. خدافظ بچهها》کیفم برداشتم و فرار کردم.
از پشت سرم صدای مقاومت اندی و بتی میومد:《چی؟ کجا میری؟ بی معرفت پلید!.......اندی اگه لباستو در نیاری آتیششون نیزنم.....در نمیارم، به مردونگیم بر میخوره.....برو بابا، درش بیار!....ببین! اِستین درست میگفت داره غروب میشه.....》 واقعا متاسفم اندرسن پارک. من اون ادم آروم و بی آزاری که تو فکر میکردی نیستم. (پایان پارت ۶)
خب ممنون که صبر کردین این مارت هم بیاد دوستون دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه😆💙💙🙏 خدا کنه دوس داشته باشین این پارتو یکم مُمَیِزی کردم داستانو🙄 دوس دارین؟همین فرمون پیش برم یا اینکه چی؟ نظری دارین حتما توو کامنتا بگین ممنون و خوشحال میشم😘💙💙💙💙💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارته بعد رو نمی ذاری حاجی؟😐😂
منم فسیل شدم
عالی بود👌
یه جور مینویسم انگار طعم غذاس😐
ولی در کل داستان جالب و خوبیه من دوسش دارم
😂چاکریم
بوس ممنون
قشنگ داره خاطرات هری پاتر میاد جلو چشمم ، یعنی داستانت عالیه 😍😍
بتانی = هرمانی
اندرسن = رون
استین = هری
یعنی قشنگ ادم لحظه شماری می کنه برای قسمت بعد 😂😂👍👍👍👍
من یادمه جواب این کامنتتو صد سال پیشدادم
به هرحال
بوس بر جمالاتت ❤🫂😂😘
دقیقا از همونا الهام گرفتم
من نظر دادم تستچی قبولش نکرد حتی یادم نمیاد چی نوشتم ولش تست عالی بود 😅😅🤣🤣🤣🤣😑😑😑
وای آخ جون بالاخره اومدی سورن😍😍 ممنون عالییییییییییییییییییی بود💚💛💚💛💚💛💚💛💚💛💚 لطفا هر وقت داستانم منتشر شد بخونش مرسییییییی😍🤗💛💚
حتمااا😍😍😍
ممنونم بسیااااار زیاد
باز لقب شاعری گروه رو کش رفتیاااا😂😂😂
خیلی باحال بود. حالا که فک میکنم منم بین دوستام مث استین میمونم. در ظاهر بی ازارم اما در باطنم یه شیطنت هایی هست که به عقل خود شیطون هم نمیرسه😶😶😶
خیلی قشنگ بود ، من برم پارت بعد😍
اع؟ اینجوری بودی😂🤣🤣🤣ای ادم شیطون.
خدا بیامرزه کسی که سوژهی شیطنت های توعه😂😨😅😂😂
بسی ممنووووون از شما که خوندیش😁😍
اره دیگ
نمیزارم این لقب مال کسی باشه جز خودم😝😌😂💙
برو برو ممنون خدا به همراهت در پارت بعد😂🙏💙💙💙
ام....اره نصفشون باهام کات کردن بخاطر کارام.
گفتگو را در پارت بعد ادامه خواهیم داد ، تا پارتی دیگر.....خدانگهدارتون/ فردا میایم پیشون/ شاید نیایم پیشتون/ اما با اون نیشتون/ حتما میایم پیشتون
بیماریش مسریه. من برم.
وااای خدااا ته شعرت فقط🤣🤣🤣اما با اون نیشتون حتما میایم پیشتون
عالی بود😂😂😂
اپولو:به به. بده ماهم بخونیم حال کنیم😂
منم یه دفه یه ترانه انگلیسی نوشتم.
ولی غیر از موقعی که داشتم مینوشتمش دیگ هیچ وقت نرفتم بخونمش
بس که جرت بود😐
من اصلا نمیتونم شعر بگم 😀😅😑🤣
😂😂عیب نداره
شعر گفتن بت نمیاد
من اصلا نمیتونم شعر بگم. اما خوندنم خوبه. همیشه از ده میشدم ده تو خوانش ادبیات بقیه بچه های کلاس نه و یا زیر نه. مث سگ بم نگا میکردن😒😒😒
وایییی پارت بعد اومد ، من برم بخونمش😆😆😆😆
بازم به قول من 😂😂🤣 از این حرفم خوشت اومده؟ 😂😂🤣🤣 خب بگذریم اهم اهم اولن که هر چی بگم عالیه بازم کمه😍😍😍 اخر داستان شعر گفتی 😂😍 افرین قافیه داشت شعر قشنگی شاعر جان😉😂 چرا اندرسن نذاشت 😐 اونجاش که داشت حیغ میزد و اتیش گرفته بود خیلی خندیدم 😂😂😂😐 عاللللیییییییییییییییییییییییی
من الان پارت بعدی رو میخوام 🥺😂 شوخی کردم میدونم داستان نوشتن سخته 😅 به هرحال من داستانت رو دوست دارم با همین فرمون برو جلو البته یه چیزی بگم غلط املایی هاات کمتر شده 👏👏 بعدم اینکه یه اتفاق عجیب و غیر قابل درک تو داستان بزاری داستانت عمیق تر میشه میدونی که چی میگم 😁کلا عالی 😍😍😁
اره خوشم اومده😂اخه بامزهس تیکه کلامت.
مرررررسییییی که خوندی واقعا ادم انرژی میگیره وقتی که میدونه کسایی هستن که داستانتو میخونن😍😍💙💙💙😁😁😘
چشم هیجانی ترش میکنم
یه ماجراهایی توو ذهنم هستم که ایشالا پیادهش کنم توو داستان
مرسییی واقعا نمیدونستم اینم شد تیکه کلامم😂😂😐خواهش میکنم خب داستانت قشنگه 😍افرین منتظر پارت بعدم😍✨
وای خدایا شکرت اومد😂
عالی مثل همیشه
درمورد شکل داستان هم خوبه من مشکلی ندارم فقط هیجانی ترش کن
ممنااااان که خوندی😁😁💙💙💙💙💙😍
به روی چشم
یه برنامه هایی برا داستان دارم که به امید حق تعالی بشه پیادهش کرد😅💙
یعنی شعر گفتن هم اینجا ول نکردی وای برمن😆
همین جوری پیش بری باید چاپش کنی😆
دمت گرم حرف نداشت باحال ودر عین حال معرکه بود😍😍😍😍😍😍
اره شعرم اومد منم نوشتم😂😂😂💙
مررررسییییی انرژی گرفتم😍😍😍
شایدم چاپش کردم😂