
خوب سلام اومدیم با یک قسمت جدید
و گفت مامان من آراکس ر دوست دارم مادرش گفت نمی خوام یکی دیگه بخاطر تو بمیره اونم یه قریبه یهو گفت تو که می گفتی کار من نبوده پس چرا الان می گی من ازت متنفر بعد دستش رو کشید کرد تو ماشین خودش هم نشت منم سرم رو تکیه دادم به دیوار و نگران کایرا بودم نمی دونم چه اتفاقی واسش می سوفله الساندرا گفت مادرش دوباره اون اتفاق رو یادش انداخت و رفت تو بغل کارلو منم گفت چه اتفاقی گفت خودش بهت نگفته گفتم نه گفت خودش بهت میگه 😢گفتم تو میدونی خونشون کجاست گفت آره رفتیم دیدم خونه ی قشنگی هست اما یه خدمتکار داد می زد خانوم این کارو نکن نه ما همه رفتیم دم خونه ولی هیچ کس نبود که در رو واز کنه
از زبان کایرا:رفتن تو بالکن می خواستم خودمو پرت کنم پایین مامانم گفت نکن این کارو نکن گفتم شما مگه نمی گفتی تخسیر من نبود پس چرا الان می گی بوده گفت اشتباه کردم نه که یهو آراکس کارلو و الساندرا اومد الساندرا گفت اگه این کارو نکن وگرنه نمیتونی نمی تونی به آراکس برسی آراکس گفت من عاشقتم که یهو پام سر خورد
فقط سعی داشتم فرار کنم اما نمیشد همش دنبالم بود یه راه به فکرم رسید رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم گفت چقدر میخوای بمونی رفتم تو بالکن اتاقم پریدم پایین از 2 طبقه رفتم و سگا رو ول کردم یکشون هم گذاشتم دم پنجره اتاقم رفتم تو اتاق دیدم قفل اتاق رو واز کرد خدارو شکر بالکن رو بسته بودم اومد گفتم برو عقب اومد سمتم منم در بالکن رو واز کردم و پریدم 😦 از زبان آلدو:یه دفعه پرید پائین رفتم دیدم افتاده و بیهوش 😰سریع رفتم پائین اما نبود دیدم یه صدایی از پشتم میاد وای سگش تیدا بود خیلی ترسیدم آخه سگش خیلی سریع و وحشی هست با قریبه ها پرید روم و یه پارس کرد از ترس قلبم وایساد😱سریع در رفتم و رفتم بیرون😨😨😨 از زبان جولاندا :نقشم گرفت سگارو بستم همه جارو مرتب کردم و گرفت خوابیدم
بچه ها چون مطمین نیستم یه صفرو نوشتم اینو می ذارم که یه وقت گمراه نشید👇 از زبان جولاندا:یکی در زد واز کردم دیدم کارلو هست هست گفت میره بیرون گفتم باشه گفت مشکلی نداری چون کسی خونه نیست خدمتکاری هم نیست گفتم نه برو گفت مطمئنی 😕 گفتم میری یا ببرمت😡گفت باشه میریم خداحافظ 😅گفتم برو خداحافظ 😊که دیدم یه صدایی میاد رفتم پایین چیزی که میدیم رو باور نمی کردم گفتم تو اینجا چیکار میکنی😠😠😠گفت به به خوشگل خانوم گفتم برو بیرون گفت نمیرم اومد روی مبل پاشم دراز کرد گفتم پاشو تا کسی نیومده گفت مامان بابات که رفتن مسافرت خدمتکار که نداری داداشت هم که سرش گرم هست فقط من تو آیم گفتم گم شو بلند شد و اومد منو چسبود به دیوار گفت عزیزم این چه نوع حرف زدنه می خواست بهش فوش بدم که با دستش جلو دهنم رو گرفت یه لقت به پاش زدم و رفتم اون ور گفت بیا چرا رفتی گفتم به بند دهنت رو ببند آلدو
داستان آشنایی جولاندا و آلدو:👇👇👇👇👇👇👇 از زبان جولاندا:امروز هم باید برم برای کنسرت جدید تمرین کنم اما من با اینکه فقط 2 بار کنسرت گذاشتم اما خیلی مشهور شدم دیگه نمی تونم تو حیاط خونه هم برم خسته کننده هست 😩😧😧 از زبان الدو:امروز باید با خواهرم برم برای تماشا تمرین جولاندا واقعا خسته کنده هست چون خواهرم آرایش گر اون هست منم باید برم چون کسی خونه نیست کاش من بزرگ تر بودن آهای به چی فکر می کنی هیچی بریم بابا بریم خواهرم گفت داری چه نقشه ای میکشی سر منو کلاه نذار گفتم تو نیاز به کلاه نداری😆محکم زد تو سرم😡گفت پاشو بریم پایین باشه وقتی رفتیم کلی آدم بودن و آبجی رفت پیش جولاندا گفت بیا بریم باید بریم جایی که قرار کنسرت هست چون کلی کار دارن تاساعت دیگه کنسرت هست گفتم باشه وقتی رسیدیم آبجیم دست جولاندا رو گرفت و برد که گریمش کنیه وقتی اومد مهوش شدم وقتی داشت تمرین می کرد همین جوری نگاش می کردم تا اینکه یک نفر اومد گفت برای عکس ای برن وقتی رفتن بعد کنسرت رفت پیش صحنه جایی که خواهرم آنجلا گفته بود (این آنجلا عشق قبلی آراکس نیست)وقتی رفتم خواهر کردم توی اتاق گفت همینها بمون تا بیام گفت برو خیالت راحت😊یه ساز دیدم ور داشتم و زدم که یهو
یکی گفت خوب می زنی برگشتم جولاندا بود گفت سلام گفتم سلام گفت اینجا چیکار می کنی گفتم خواهرم گفت،😃گفت خواهرت کیه گفتم آنجلا گفت واقعا گفتم آره گفت خواهرا با استعداد هست گفتم واقعا گفت دروغ چی گفتم پس من یکم بهش بی احترامی کردم😳
یکی گفت خوب می زنی برگشتم جولاندا بود گفت سلام گفتم سلام گفت اینجا چیکار می کنی گفتم خواهرم گفت،😃گفت خواهرت کیه گفتم آنجلا گفت واقعا گفتم آره گفت خواهرا با استعداد هست گفتم واقعا گفت دروغ چی گفتم پس من یکم بهش بی احترامی کردم😳
گفت خوب بین خواهر و برادر پیش میاد گفتم آره گفت آسم چیه گفتم آلدو گفت اسم قشنگی هست گفتم ممنون خندید و گفت☺شما فقط 2 نفر هستید گفتم نه یه براد دیگه هم دارم گفت آهان و گفت دوست دارم باهات بیشتر آشناشم گفت باشه 😁و بهم یه چشمک زد و گفت میبینمت بای😉گفتم بای از اون موقع باهم صمیمی شدیم ولی تا وقتی که من و خانوادم رفتیم خارج و دیگه ندیدمش😟😟😟😓
خوب بچه ها من قرار چنتا رمان معرفی کنم که می خوام بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد😄😄😄
تو نظراتتان بگید ادامه بدم یا نه تازه می خوام جذابش کنم و قرار کلی اتفاق بافته که حتی پیش بینی نمی کنید آید 2 یا 3 فصل کنم و هر فصل 15 قسمت باشه چون من بین این داستان ها که معرفی می کنم هرکدام رو دوست داشتین می ذارم 😊😊😊
.......
درزم من چون قرار با این داستان ها بنویسم ممکن قسمت های بعدی دیرباز ببخشید😔😔😔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرفکت✌🏻