
بعد از صد سال.....
🐰:بچه ها الان وقت جر و بحث راجب اینا نیست.۰۰۰صدای داد لایلا 🦊 اومد ولی فقط بقیه رو صدا میزد.🦊:بچه ها بیاین اینجا!۰۰۰هر سه دویدن پیش لایلا🦊.🐞:چی شده؟۰۰۰🦊:اونجا رو نگاه!یه دره میخوره به ی راه پله که به پشت بوم راه داره.میتونم شیشه های در پشت بوم رو بشکنیم و در رو باز کنیم شاید اونجا یه تنابی یا نردبونی باشه.شاید هم هیچی نباشه.۰۰۰آدرین 🐱 آه کشید و به مرینت 🐞 نگاه کرد.یه نگاه معنا دار بود:باید چی کار کنیم؟🐞:خب فکر کنم چاره ی دیگه ای نداریم....میریم به پشت بوم.فقط بِخَزین ممکنه مارو زیر نظر داشته باشن نباید بفهمن اومدیم بیرون.۰۰۰همه سرشون رو به نشانه ی تایید تکون دادن.لایلا🦊 آدرین 🐱 رو به طرف در شیشه ای رهنمایی کرد به امید اینکه همونطور که آدرین 🐱 قبلاً یه چیزی رو نابود کرده بتونه این یکی رو هم بکنه. همه فکر کردن آدرین 🐱 از همه برای این کار مناسب تره هیچ کس نمی خواست خورده شیشه بره توی دست و پایش ولی از اونجایی که آدرین به عواقب کارش فکر نکرده بود قبول کرد. اول میخواست مشت بزنه خودشو آماده کرده بود.🐰:دیونهههههه این کارو نکن دستت منحدم میشه!۰۰۰توی این شرایط کشی نباید میخندید ولی لایلا 🦊 و مرینت 🐞 به زور خودشون رو نگه داشتن.🐱:اوه راست میگی.جدیدا خیلی خنک بازی در میارم.اینجا یه تیکه چوب یا سنگ نیست؟۰۰۰
آنابل 🐰 دوید و از بقیه دور شد آدرین 🐱 حدس زد رفته دنبال یه چیز سنگین.مرینت 🐞 داشت به اطرافش نگاه میکرد تا بتونه چیزی پیدا کنه ولی هیچ چیزی اونجا نبود راهرو کاملا خالی بود.لایلا 🦊 خیال کرد گوشه ی تاقچه یه چیز سنگ ماننده برای همین رفت اونو برداره اما پاش پیچ خورد و افتاد زمین.🦊:اخخخ!۰۰۰🐞:لایلا 🦊 حالت خوبه؟۰۰۰🦊:نه ولی فک کنم فهمیدم با چی میتونیم درو بشکنیم.۰۰۰لایلا 🦊 پاشد و یه لنگه کفشش رو درآورد که از قضا پاشنه بلند بود.🦊:آدرین 🐱 اینو امتحان کن.۰۰۰کفشو داد به آدرین 🐱.آدرین 🐱 بدنش رو کش و قوس داد و لنگه ی کفش رو با تمام توانش پرتاب کرد.بوم!
در نشکست ولی ترکه های خیلی بزرگی برداشت ممکن بود هر لحظه فرو بریزه.خطر ناک بود که بری سمتش برای همین لایلا 🦊 نخواست آدرین 🐱 ریسک کنه و لنگه ی دیگر کفشش رو از پا درآورد و داد به آدرین 🐱 تا آدرین همون کارو دوباره تکرار کنه و در بالاخره بشکنه.🐱:سه،دو....۰۰۰آدرین 🐱 شروع کرد آروم پیش خودش شمارش معکوس کنه.🐱:یک!۰۰۰کفش رو پرتاب کرد و دقیقا نک پاشنه خوب به ترک ها توی یک ثانیه تمام در خورد و خاکشیر شد.مرینت 🐞 دستان لایلا 🦊 رو گرفت و شروع کرد بالا و پایین بپرد .برای لایلا 🦊 حس عجیبی داشت که بدون کفش روی سطح چوبی راه برود ولی باید بهش عادت میکرد.🐱:آنابل 🐰 بیا پایین درو شکستیم!۰۰۰بعد از چند لحظه آنی 🐰 با یه سطل پیداش شد.🐰:جدی؟آههه من خیلی زور زدم تا اینو پیدا کنم که!۰۰۰🐞:بچه ها فک کنم یه مشکلی داریم....۰۰۰🐱:چی شده؟۰۰۰مرینت 🐞 به پاهای برهنه ی لایلا 🦊 اشاره کرد.🐞:لایلا 🦊 نمی تونه بدون کفش روی خورده شیشه ها پا بزاره.کفشاش هم الان توی دریای خورده شیشه غرق شدن اگه سعی کنیم براشون داریم زخمی میشیم.۰۰۰
🐱:اشکال ندارد اول خودمون میریم و لایلا 🦊 میپره و میگیرمش.۰۰۰🐞:ولی اگه بی افته خیلی بدتر زخمی میشه....۰۰۰🐱:فاصله زیاد نیست خودش هم میتونه بپره فقط یک درصد احتمال افتادنش هست ولی برای احتیاط بعد از پریدن میگیرمش اوکی؟۰۰۰همه سرشون رو به علامت تایید تکان دادن.🐰:من اول برم؟۰۰۰🦊:باشه.۰۰۰آنابل 🐰 موهاشو رو جمع کرد و طوری پرید که انگار داره توی مسابقات پرش شرکت میکنه.وقتی وارد پشت بوم شد سرما بهش قلبه کرد و برای لحظه ای خشکش زد.🐰:وویی 🤧۰۰۰مرینت 🐞 از اونطرف داد زد:بخواب رو زمین!بهت گفتم سینه خیز بمون!۰۰۰آنابل 🐰 وقتی حرف مرینت🐞 رو شنید خودش رو پرت کرد زمین و بعد به حالت سینه خیز برگشت تا بتونه صورت مرینت 🐞 رو ببینه.به مرینت 🐞 چشمک زد.مرینت آهی کشید و گفت:خب الان من میرم.۰۰۰ و با احتیاط از روی خورده شیشه ها پرید و همینکه به محوطه ی امن رسید نشست روی زمین.آدرین هم پشت سرش همین کار رو کرد ولی اون وایستاد تا مراقب لایلا 🦊 باشه.آدرین 🐱 کنار در ایستاد تا به لایلا 🦊 نزدیک تر باشه و دستش رو گرفت.مرینت 🐞 احساس کرد داره حسودی میکنه ولی انکارش کرد.
نمی خواست قبول کنه که داره حسادت میکنه...نه بعد از کارایی که باهاش کردن.شاید بخشیدشون و فراموششون نکرد. 🦊:مرسی آدرین.خب.چیزی اینجا نیست؟۰۰۰آنی 🐰 به حالت سینه خیز این طرف و اونطرف میرفت.خیلی سردش بود ولی سعی کرد تحمل کنه.🐰:چیز خاصی اینجا نیست.ولی...۰۰۰🐱:ولی چی؟۰۰۰🐰:میشه بلند شم و یه نگاه سریعی بندازم؟۰۰۰🐞:نه آنی 🐰 ریسکش خیلی بالاست همینطوریش ممکنه متوجه در شیشه ای رو که شکوندیم بشن.فقط همگی بازم بگردی تا بالاخره یه چیز درست و حسابی پیدا شه باشه؟۰۰۰
🦊:اما یه نگاه کوچولو نمی دونه توجه هارو جلب کنه.چطوره یکی از بای نرده ها بیرون ببینه و بقیه هم اینور اونور رو بگردن؟۰۰۰🐞:باشه.این یکی عاقلانه تره.۰۰۰
بعد از چند دقیقه گشتن چیزی پیدا نشد تقریبا داشتن نا امید میشدن....واقعا تا امید شدن. ولی آنابل 🐰 همیشه سعی داره ادای قهرمانارو دربیاره برای همین بازم به گشتن ادامه داد.🐞:فایده نداره.باید بریم یه جای دیگه رو نگاه کنیم.۰۰۰🐰:این چطوره؟۰۰۰آنی به درخت سر به فلک کشیده ای اشاره کرد.منظورش این بود که میتونیم ازش پایین بریم.🐱:خطرناکه ولی ارزششو داره یا تا ابد باید اینجا بمونیم یا تا وقت داریم همین الان بریم پایین.کی اول میره؟۰۰۰🦊:وایستا چی؟نه نه ما اونجا نمیریم.خیلی خطرناکه.۰۰۰🐞:راه دیگه ای داریم؟۰۰۰لایلا 🦊 متوجه حساسیت موضوع شد و موافقت کرد.🐰:من اول میرم.۰۰۰آنابل بدنش رو کش و قوس داد و به شاخه ای گرفت و بعد رفت روی نرده ها و یکی از پاهایش رو گذاشت روی یه شاخه.تا اینجا خوب بود.بعد آروم آروم رفت پایین.آدرین 🐱 همون کار هایی که آنابل 🐰 کرد رو تکرار کرد و آروم رفت پایین....و بعدش لایلا 🦊 سعی کرد بره ولی اون زیادی کند بود.بعد از یک ربع آنی و آدرین 🐱 رسیدن و از خوشحالی بالا و پایین میپریدند
ولی لایلا 🦊 هنوز وسط راه بود....مرینت 🐞 هم بهش رسید.🐞:تند تر بیا دیگه.۰۰۰🦊:ببخشید من از ارتفاع خیلی میترسم همینطوریشم تا اینجا به زور اومدم.۰۰۰مرینت نخواست لایلا 🦊 حول بشه برای همین با اون اومد پایین.همه رسیدن.🐞:حالا چی؟اصلا الان کجاییم؟۰۰۰🐰:توی این ساعت شام میارن بهتره فعلا تا میتونیم از اینجا دور شیم شاید هم به یه جایی رسیدیم.۰۰۰🐞:آره اینطوری بهتره.۰۰۰و چهار تایی برای مدتی دویدند و کم کم داشتن وارد جنگل میشدن.سرعتشون رو کم تر کردن چون تشنه شدن و آبی در دسترس نبود.
🐰:بچه ها من خسته ام تورو خدا یه زره وایستین!۰۰۰🐱:الان به خاطر جونمون هم باید بدویم هوا داره تاریک میشه جنگل هم خطرناکه باید سریع بریم یه جایی رو پیدا کنیم.۰۰۰ولی یه صدای جیغ بلندی میاد.....
خب سلام بعد سه ماه پارت بعد و گذاشتم:/ پارت بعدی و تو پنج شنبه جمعه میزارم:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
توروخدا بعدی بذارررررر
بعدییییییییییییییییییسییسس
پارت بعد رو چرا نمیدی؟
راستی منو یادته؟
۱-ترفداراش از دشت رفتن و فقط حیدر دادن وقته الان
۲-مگه میشه یادم بره کجا بودی برادر؟
حالا تو رو خدا پارت آخرو بزار من دارم از فضولی میمیر.م🥺
گاچاکلابری؟
یس
عالییییی
بد از صد قرن😂
😭😭😭❤️
عالی بود
🦋✨مرسی🦋✨
عالی
:)ممنونم❤️
بالخره گذاشتیش
:')
بله دیگه😭✨