
های. این پارت زیاده بخاطر همین دیر گذاشتم. امتحانات داره کمرمو میشکنه.
ا.ت با داد بیش از اندازه: مین سو اینجا چیکار میکنی ع*و*ض*ی ها؟ همین الان گ*و*ر*ت*و گم کن فهمیدی؟ میگم فهمیدی؟ م.س: بشین! ا.ت: چشم منتظر دستور تو بودم فقط! گمشو بیرون! همین الان. م.س: میمیری دودقیقه گوش بکنی؟ ا.ت: کاش میمردم. م.س: منظورم این نبود. خواهرت به سوهو پول داده که عاشقت باشه. فکر کنم راجب این موضوع نمیدونی. چشمام شده بود چهارتا. یعنی چی؟ امکان نداره. حیف که سرم بهم وصله وگرنه با لگد میزدم به ناکجا ابادش. پسره ی چ*ل*ا*غ. با کلمه چ*ل*ا*غ بغضم گرفت. الان واقعا سانگ هویی وجود نداره. میتونستم ببخشمش ولی الان فقط میمونه خاطره هایی که باهم داشتیم. روزگار... چه کردی با من؟ برادرم رو گرفتی؟ چطوری تلافی کنم ها؟ چطور میتونم انتقام سانگ هو رو بگیرم؟ بالاخره میفهمم و انتقام میگیرم
با صدای رو مخش دوباره به خودم اومدم. چقدر ازش بدم میاد. اه. هرچی میشه یاد سانگ هو میوفتم که واقعا درد داره. م.س: ازم بدت میاد نه؟ ا.ت: بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکنی. م.س: برام مهم نیست. البطه این یک دروغه چون من از تو خوشم میاد و خودت هم میدونی. ا.ت: اره میدونم ولی اهمیت نمیدم. شاید ندونی ولی الان توی رابطم. پس دیگه مزاحمم نشو. چشماش چهارتا شد. واقعا انقدر عجیبه؟ شایدم عصبانی شد. قیافه ی مغرور به خودم گرفتم که حرصشو در بیارم😌 ههه اره من ا.ت مگه میشه کسی بتونه حریف من بشه؟ توی این فکرا بودم که صدای در اومد. یادم افتاد که مشاور اومده. باید در مورد حسم به سوهو بهش بگم. فکر میکنم دیگه احساسی به سوهو ندارم. مشاور: میتونم بیام تو؟ ا.ت: بله بفرمایید. مین سو برو. فقط برو و دیگه بر نگرد.
مین سو رفت و مشاور روی تختم نشست و شروع کرد. مشاور: چیزی هست که باعث بشه ناراحت بشی یا بخوای خودتو بکشی؟ ا.ت: اره؛ یچیزی هست که احساس میکنم باید باهاتون در میون بزارم. مشاور: پس بگو. ا.ت: من از سوهو خوشم میاد. تازگی ها فهمیدم سوهو هم از من خوشش میاد. ولی الان حس میکنم احساسی نصبت بهش ندارم. عادیه؟ مشاور: امممم. خب بزار یک تستی کنیم. چشماتو ببند و سوهو رو کنار یک دختر دیگه تصور کن. بهتره اون دخترو بشناسی. حس خاصی بین اون دوتاست. کم کم بهم نزدیک میشن. اروم اروم به هم نزدیک میشن و ا.ت: تمومش کن. دیگه نمیخوام بشنوم. مشاور: هنوزم از اون خوشت میاد. بهش بگو. ا.ت: مطمئنید؟ مشاور: کاملا مطمئنم.
ا.ت: باشه بهش میگم. البطه فکر نکنم بتونم بگم. مشاور: براش نامه بنویس. ا.ت: باشه براش نامه مینویسم. (نامه: میخوام درمورد احساساتم بهت بگم. میخوام بدونی که احساس میکنم وقتی میبینمت قلبم میخواد از جا کنده بشه. اون روزی که بهم گفتی ازم خوشت میاد واقعا مثل رویا بود و باور کردنش سخت بود. به قدری سخت بود که داشتم عذابت میدادم. منو ببخش. هنوزم احساسم نصبت به تو عوض نشده. کیم یونا.) مشاور: نامه ی خوبیه. فقط باید بهش بدیش. کمک میخوای؟ ا.ت: جدی میگی؟ مشاور: ادرس خونشون رو بلدی؟ ا.ت: اره بلدم. خیابون..... کوچه...... پلاک ..... همین. ممنونم. مشاور: خواهش میکنم. فعلا برم من. جلسه بعدی میبینمت. ا.ت: بازم ممنون. میبینمتون. حاجی چه مشاور خفنی دارم ها. واقعا دمش گرم. استرس دارمممممممممم
میدونید که پارت بعدی پارت اخره دیگه؟ دلم واسه این داستان تنگ میشه🥲
ببخشید دیگه اگه دیر گذاشتم. باید بهش کلی فکر میکردم که به پارت اخر ربط داشته باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سگشگشگشچ ش شچشج
ایتزتبندزنبدبن نیدبهدززتزد
دلم برای داستانت تنگ میشه🥺
خودمم همینطور.
نههههههه از کلمه آخر تموم شدن متنفررممم
میخوام با داستانت خودمو ب....ک...ش..مم :))) بس که قشنگ ولی پلیز حداقل هپی اند باشه مثلا سوهو نامه رو بخونه بیاد و ا.ت رو بغ..ل کنه و... خودت فهمیدی دیگه :// 0_0
نگران اون نباش یکاری کردم که ذوق مرک بشید ولی برای چی انفالوم کردی🥺
مانیااااااا چرا بهم خبر ندادی که این پارتو گذاشتیییییییییی 😫
چون دلم نخواست. فردا تو مدرسه حق داری بزنیم
🖤👍🏻
گاددد واقعا پارت بعدی پارت اخرههه!! چقدر زود گذشت💔
هعی. باورش برا خدمم سخته