Hi
ا/ت:سرشو برد سمت گوشم و گفت باهام بیا و دستم رو کشید باورم نمیشد توی یه لحظه به خودم اومدم و دیدم توی ی یه قصر خیلی بزرگم تهیونگ محکم دستم رو گرفته بود و منو دنبال خودش میکشوند و در نهایت به یه اتاق رسیدم وارد اتاق شدیم و تهیونگ در رو قفل کرد نشوندم رو صندلی و خودش رو تخت نشست و شروع کرد حرف زدن
تهیونگ : ا/ت من از بچگی عاشق تو بودم همیشه از توی آینه بهت خیره میشدم و نگاهت میکردم بدجور عاشقتم ا/ت میدونم الان خیلی گیجی پس بعد ازدواجمون همه چی رو واضح تر میتونی بفهمی
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
بعدی
بعدییی
عالییی
عالییی