

دیگه خسته شده بودی از اینکه هنوز خانوادشو ندیدی پس رفتی بهش گفتی.ا/ت:دریکو من همین امشب باید پدرو مادرتو ببینم.دریکو:اوکی ولی چرا اینقد یهویی.ا/ت:خسته شدم از این راب*ه پنهان. دریکو از خوابگاه رفت به سمت عمارتشون.نگاه ساعت کردی دیدی ساعت چهار بودو تو باید ساعت شیش عمارت ملفوی ها میبودی.رفتی یک دوش گرفتی وقتی اومدی بیرون رفتی جلوی اینه و موهاتو خشک کردی بعدش رفتی سمت کمد لباسات ویه لباس مشکی ساده ولی قشنگ برداشتی(عکس لباس ا/ت)تنت کردی
چون عادت به ارایش نداشتی فقط یه رژ زدی.بعد که دیگه اماده شده بودی به ساعتت نگاه کردی دیدی بیست مین دیگه ساعت شیش میشه رفتی سمت جارویی که پارسال دریکو بهت هدیه داده بود وراه افتادی به سمت عمارت.وقتی رسیدی عمارت رو به روت بود وایب دارک وجالبی داشت رفتی در زدی که یکی از پیشخدمت ها درو باز کرد بهت سلام کرد وراهنماییت کرد به داخل رفتی که با یه خانمی که انگار مادر دریکو بود رو به رو شدی

بهش سلام کردی.ا/ت:سلام من ا/ت دوست دریکو هستم از دیدنتون خوشحالم.مادرش:سلام دخترم منم نارسیسا مادر دریکو هستم همچنین.که یهو صدای دریکو اومددوست نه گرل فرندم بهش چشم غره ای کردی اومد نزدیکت بهت سلام کرد.دریکو:سلام بیب.ا/ت:سلام دریکو.پدرت نیست.دریکو:نه برای انجام یه ماموریت رفته و تا یه هفته دیگه هم نمیاد.از زبان ا/ت وقتی دیدم نارسیسا داره از ما دور میشه روبه دریکو کردم واقعا توی اون کت شلوار مشکی ل*نتی خیلی جذاب شده بود رفتم نز دیکش و lipsهاشوkissکردم بعد چند ثانیه ازش جدا شدم تا مادرش متوجه نشه یوقت.دریکو که متعجب نگام میکرد بهش یه لبخند زدم و رفتم روی یکی از مبل ها نشستم دریکو اومد روبه روم ویه چشمک زد لبخندم پررنگ تر شد که مادرش اومد نشست روی یکی از مبلا و شروع کرد به سوال پرسیدن درمورد خانوادم.بلاخره ولم کرد که پیشخدمت اومد وگفت که غذا امادس.
هر سه تامون همزمان پاشدیم رفتیم سمت میز غذاخوری نارسیسا که جلوتر از ما داشت قدم میزد.داشتیم میرسیدیم که یهو دریکو دستمو گرفت و حولم داد به سمت ستونی که پشت سرم بود و خودشو نزدیکم کردو گفت میدونم حوصلت با سوالای مسخره ی مامانم سر رفت ولی بهت قول میدم دیگه نزارم حوصلت سر بره.اروم سرمو به نشونه تاییدتکون دادم.دریکو هی داشت نزدیکتر میشد که یهو صدای نارسیسا اومد دریکو کجارفتی یهو.باشنیدن این حرف دریکو رو حول دادم به عقب و رفتم سمت میز نشستم روی یکی از صندلی ها.دریکو اومد کنارم نشست و وسط غذا خوردن بودم که دریکو از زیر میز دستمو گرفت نگاهش کردم که گفت.دریکو:چیزی شده بیب.ا/ت نه اصلادستمو از توی دستش در اوردم که دوباره دستمو گرفت.رو به مامانش کردم واز سر میز پاشدم.ا/ت خیلی ممنونم بابت غذا.نارسیسا:خواهش میکنم دخترم از این به بعد هر وقت خواستی یه سر بهمون بزن. ا/ت خب دیگه من باید برم.نارسیسا:دخترم کجا این موقع شب همین جا بمون.ا/ت:نه دیگه میرم.نارسیسا:یاهمین جا میمونی یا مجبور میشم دریکو رو هم باهات بفرستم.از زبان ا/ت :دریکو که انگار از این حرف مامانش خوشش اومده بودیک لبخندی از سر خوشحالی بهم زد.ا/ت خب پس حالاکه میگین دریکو هم باهام بیاد تا خیالتون راحت باشه. از نارسیسا خداحافظی کردی و با دریکو رفتین سمت هاگوارتز
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ععععررررر
بازم از دراکو بزار
باشه گلم:)
ترو خداااااااااا از تام بزار ولی ولدمورت رو قاطی بازی نکن😂🫡💓
باشه از اونم میزارم اخه تو ریکشنی که من بزارم ولدمورت چه غلتی میکنه😂
خواعر دریکو مالفوی صحبت میکنه:
اهم اهم
از پاتح بزارررررررررر
دارم میسازم الان
متیووووو
مال متیو رو هم درست میکنم:)
افلین:)💞
بیزحمتمالمتیوباشه
باشه ولی ریکشن بعدی مال پاتر هس
عرررررر عالی
مرسیی:).
های تستت لایک شد
فالو=بک
مرسی فالویی
پروفتو دوس:))))
ممنون
عالیییی بود 💚💚💚💚
از دریکو زاد بزاررر
ممنونم باشه
واووووو عاایییی بوددد میشه با تام هم بزاری:))
مرسی باشه با تامم میزارم