من کی با پسرا حرف زدم که بار دومم باشه؟
هانا شونه ای بالا انداخت و گفت
هانا: خب...محض احتیاط و اینم از اکیپ دوستای من...بعضی وقتا به عقلشون شک میکنم
_ ای خدا.... خب دیگه شما برید
بعد از خداحافظی باهاشون رفتم سمت ابتدای راهرو که دفتر معلما اونجا بود. روبروی دروایسادم و در زدم
لی: بیا تو
آروم درو باز کردم و رفتم داخل
_ سلام
و درو پشت سرم بستم و رفتم یکم جلو تر وایسادم... همه ی معلمامون عصبی پشت میز دراز که رو به روی میز اداری مدیر بود و آقای لی روش نشسته بود، روی یک ردیف نشسته
بودن و یونگی هم روبه روشون پشت میز نشسته بود.
پشتش به من بود و فقط به دستاش که توی هم گره زده بود و روی میز گذاشته بود و بهشون زل زده بود. با ورود من از جاش تکون نخورد. با این حساب منو ندیده بود. آقای لی بهم اشاره کرد که بیام کنار یونگی بشینم. منم خیلی مؤدبانه رفتم کنارش نشتم
لی: یونگهوا...میتونی ی لطفی در حقم بکنی؟
_ البته...چه کمکی از دست من بر میاد؟
لی: از وضعیت درسی یونگی خبر داری؟
_ آمممم...راستش تا حاال بهش توجه نکردم ولی امروز از دستش خیلی عصبانی بودید
معلم فیزیک، آقای پارک که از همشون عصبی تر بود یهو از کوره در رفت و بلند داد زد
پارک: تمام ما معلما از دستش روانی شدیم! پسره ی گستاخ حتی حاظر نیست لای کتاباشو
باز کنه!! یک سال درس خوندن رو گزاشتی کنار و پارسال سال سوم رو هم افتادی!! اگر به خاطر آقای پارک نبود نمیزاشتم پاشو تو مدرسمون بزاره
یونگی هنوز به دستاش زل زده بود و تازه متوجه اخمش شدم
رو به یونگی کرد و گفت
پارک: یااا...تو الان 21 سالته...الان باید دنبال کار باشی نه اینکه با ما سرو کله بزنی...
لی: آقای پارک شأن خودتون رو حفظ کنید.
بعد رو به من کرد و خواست حرفی بزنه که خانم کوان زود تر شروع کرد به حرف زدن
کوان: یونگ...حرف حساب ما اینه...احمقانه به نظر میرسه ولی...ما معلما از دستش عصبی
شدیم و تنها راهی که به ذهنمون رسید تو بودی چون شما بهتر همدیگه رو درک میکنین به هر حال هم کلاسین و این جور حرفا...اگه کل جهشی هاتو بشماریم فکر کنم یه سه تایی
بشه...ازت. میخوایم. کمکمون کنی...لطفاً تا یک ماه زیر نظرت باشه و توی درساش کمکش کنی و مجبورش کن حداقل کتاباشو باز کنه...و اینم اضافه کنم به تنها کسی که توی مدرسه بهش اطمینان داشتیم تو بودی...الانم با خودت ببرش خونتون و...
یونگی پرید وسط حرفش و گفت
= پدرم اجازه نمیده
خانم کوان قاطع و محکم با فاصله گفت
کوان: از پدرت اجازه میگیرم...سعی کن مجبورش کنی درس بخونه تا حداقل دوباره امسال رو نیوفته
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
بعدیییییییییی
گذاشتم تو صف بررسیه
ذخیره میکنم بعدن بخونم.
بعدی رو نیاز دارم...
گذاشتمش تو صفه بررسیه
چه دختر خوبیی:)