سلااااااام اینم از فصل اول نظر یادتون نره ♡♡♡
زمان: یک سال پس از به پادشاهی رسیدن هیروبراین (زمان هایی که لشکرش قدرت بسیاری نداشت و در جنگ ها از فامیل و اقوام خود کمک میگرفت. اوایل استخدام امیلی در قصر.)
یک روز سخت را پشت سر گذاشت بود...
هیروبراین وارد اتاقش شد و خود را مانند تکه ای گوشت روی تخت خوابش انداخت. در روز های اخیر سرش خیلی شلوغ شده بود. باید تصمیم های پی در پی، مهم و حساس می گرفت و در جنگ های سخت و طاقتفرسا شرکت می کرد اما خبر خوب این بود که در جنگ با اند خسارت زیادی وارد کرده بودند و تامین این خسارات برای اند سخت و طولانی بود.
نیرو هایی که درحال آموزش بودند تا چند روز آینده میتوانستند در جنگ هایی که ممکن بود پیش بیاید شرکت کنند و این خبر امیدوار کننده ای برای هیروبراین بود.
هیروبراین همان طور که دراز کشیده بود با خود فکر میکرد: یعنی اوضاع بهتر میشود یا نه؟
در حال فکر کردن بود که خوابش برد. او فقط میتوانست چند ساعتی استراحت کند و همین برای او غنیمتی بزرگ بود.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
واقعا خودت نوشتی؟
استعدادت عالیه، حتما ادامه بده به ی جایی میرسی مطمئنا❤
آره مرسیییییی 🥺🥺🥺🥺
اکانت ۱۵۰۰ فالورم پرید لطفا از طریق بازارچه امتیاز بدین بهم و فالوم کنین.💝با سپاس