سلاااام اومدم با فصل دوم نظر یادتون نرهههههه
بعد از رفتن هیروبراین، امیلی و بلکبون با هم گفتند:«یعنی اون یکی اسمش اسکاره؟!» چند لحظه سکوت بود و به هم خیره شده بودند. بعد شروع کردند به نخودی خندیدن. امیلی گفت:«بریم بیاریمش.»
_ فکرشم نکن. این قیافه که من از هیروبراین دیدم، یعنی میخواد تنها باشه. تنهای تنهای تنها.
_ وا. اگه بریم پیشش چی میشه مثلا؟
_ ببین از من که چند ساله پیششم نصیحت، الان تنها باشه بهتره.
_ خودم میرم.
_ وایسا! پشیمون میشیا.
امیلی بدون ذرهای توجه به حرف بلکبون به راه افتاد. بلکبون هم مجبور شد همراهش برود. گفت:«شاید بهتر باشه که مدتی تنها بمونه.» امیلی چیزی نگفت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)