
سلام این داستان جدیدمه امید وارم خوشتون بیاد 🙂🖤
(سلام من ا.ت هستم 23 سالمه و یک اصیل زاده هستم من در بُعد دوم به همراه خانواده ام زندگی میکنم بُعد دوم یعنی دنیایه م.ا.و.ر.ا.ی.ی به نظر دنیایی جذابی میاد ولی واقعا کسل کنندس من دور از خانوادم زندگی میکنم مادر پدرم با خواهر برادرم زندگی میکنن ولی من زندگی از ازادی رو ترجیح میدم هر چند در هر صورت عمارت به عمارت اونا وصله اخلاق ا.ت : بد اخلاق، لجباز، عاشق رنگ سیاه) ا.ت: مثل هر روز از خواب بلند شدم و قهومو خوردم ، لباس ورزشیم رو پوشیدم و رفتم تا دور عمارت بگردم این روتین هر روزم بود تقریبا 1 ساله هر روزم بدون هیچ تفاوتی میگزره توی اعماق خودم به فکر فرو رفته بودم که گوشیم به صدا در امد برداشتم و جواب دادم اون مادرم بود (مکالمه) ( مادر ا.ت رو م.ا مینویسم) م.ا : الو ا.ت امروز وقت داری ؟ ا.ت : اره چطور مگه؟ م.ا : عموت داره از بُعد اول زمین بر میگرده پسر عموت هم هست یادته وقتی 5 سالته بود چقدر بازی میکردین ا.ت : منظورت د.ع.و.ا هامونه؟ 😐
ا.م : حالا هر چی اونا دارن برمیگردن بهتره توی جشنی که گرفتیم حضور داشته باشی نمیخواییم اعتبار خانواده جوئن بهم بریزه ا.ت : اوک بابای 😐 قطع کردم. اخه این چه وقته امده بود یکی نی بگه خو ب.ت.م.ر.گ همونجا بعد 18 سال برگشته که چی بشه هوف تازه کوک هم که هست دیگه گاوم زایید مطمعنم هنوزم همون پسره لجباز 6 سالس که شیطنتاش تمومی نداره ولی اگر ازدواج کرده باشه چی نکنه ادم شده البته بعید میدونم ولی شاید با یک انسان دوست شده بلاخره 18 سال توی بُعد اول بوده احتمال هست ازدواج کرده باشه اوهههه اصلا اون به من چه هر کار میخواد بکنه مگه اون کیه
ندا درون : حداقل به من رحم کن 😐ا.ت : همینو کم داشتم تو هم بیای وسط بیا نذری میدن مفته 😐 راحت باش شش😐 من واقعا عقلمو از دست دادم با خودم حرف میزنم یا خدا. بعد چند دقیقه یه اس ام اس از طرف مامان برام امد پیام : ساعت 8 میبینمت به ساعتم نگاه کردم 6 صبح بود و تا 8 شب وقت داشتم ولی بازم به خواهرم زنگ زدم تا زوود تر بریم خرید
رفتیم و چند دست لباس خریدم و برگشتم خونه داشتم لباس ها رو امتحان میکردم که یاد خاطراتم با کوک افتادم هعیییی چه روزای بود ولی بازم ازش خوشم نمیاد 😂 کلا رو فازم ساعتمو نگاه کردم ساعت 2 شهر بود چه زود 6 ساعت گذشت پشمانم 😂 تصمیم گرفتم برم بیرون یکم قدم بزنم به دوستم میوکا زنگ زدم ( مکالمه) ا.ت : سلاممممم خوبیییییی میوکا : سلامممممممممم مرسییییی تو خوبیییییی ا.ت : ارهههههه😂 خو بیا دم پارک همیشگی بای 😂 میوکا : خیلی تاثیر گزار بود چشم بای 😂 ا.ت : قطع کردم و رفتم یه هودی با یه شلوار لش پوشیدم هوا امروز بارونی بود قدم زدن خیلی کیف داره تو این هوا
رفتم بیرون از خونه و به سمت پارک رو به روی خونم رفتم و منتظر شدم تا میوکا بیاد بلاخره امد میوکا : جووونننن شماره بدم پاره کنی 😂 ا.ت : شماره بده پارت کنم 😂 میوکا : بابا بنازم 😂 واسه کی انقد خوشگل کردی 😂 ا.ت : فقط هودی با شلوار پوشیدم کجاش خوشگله 😐 میوکا : با خودم بودم 😂 ا.ت : 😂 خو بیا قدم بزنیم بگم چی شد میوکا: چی شدهههه؟؟؟؟ ا.ت : به روان خود مسلط باش 😂 ببین امروز مامانم زنگ زد گفت عموم و کوک برگشتن از بُعد اول و ساعت 8 براشون جشن میخواد بگیره اصلا حوصله کوک رو ندارم 🥲💔 میوکا : اوهههه من به جات بودم از خدام بود پسر به این ج.ذ.ا.ب.ی 😐 تو یه مرگت هست چی زدی؟ بده منم از همون بزنم😐 ا.ت : من از سر کوچه گرفتم تو از موتوری بگیر 😐😂 میوکا : م.ر.ض 😂 ا.ت : خو من برم ساعت 5 رف 😂 میوکا: اوکی بای خوش بگیره 😂 ا.ت : بای 😂 میوکا رفت منم داشتم به سمت خونه قدم بر می داشتمو فکر میکردم بارون شروع به امدن کرده بود و صحنه جذابی رو درست کرده بود غرق خیالات و رویا هام بودم که یکی با یه ماشین به سرعت از 2 قدمی من رد شد و کلی اب و گل ریخت روم کلی فحشش دادم ولی رفته بود اعصابم خورد شده بود اخه این کی بود دیگه ل.ع.ت.ی 😐 رفتم خونه و دوش گرفتم
اگر خوشتون امد لطفا لایک کنید و بگید ادمه بدم یا نه ناظر چیز بدی نداشت لطفا رد نکن 🙂🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یکسال خیلی زود گذشت و این دومین باریه که زیر همین پست تولدتو تبریک میگم:))
هی ;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها. 💜
تولدت با من یه روزهه😍
تولدت مبارک عزیزمم🥺
هی;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
تولدت مبارکک:)))
سلامم ^^❤
تولدت مبارک باشهه ^^💕
امیدوارم به همه ی ارزو های قشنگت برسیی ^^❤
سلام
هم این و هم دو پارتی جیمین رو ادامه بده
تنکس💚
من 2 پارتی جیمین رو 2 بار گذاشتم رد شد این دفعه هم امتحان میکنم
تنکس
اگه ادامش ندی تو میدونی و کوک😐
بخشید یه مدت نتونستم بیام از امروز میخوام بنویسمش😂
اجی میشه داستان معماران عاشقو ادامه بدییییی پلییسسسسسسس💔💔💔💔💜💜💜
سعیمو میکنم❤
مرسییییی 💜
ادامه بده حتما 🤩🤩🤩
باید حمایت بشه❤
عالییییییی بود 🤩😆
❤❤