
سلامی دوباره به قسمت های آخر نزدیک می شیم!خب برید ببینید چی شد!
و هر سه نفر سحر رو بیهوش توی جای شیشهای دیدن سارا آرشیدا:{سحر😨}(خب ادامه راستی بچه داستان بعدی هم تو سرم دارم و قراره یا از زبان راوی باشه کلا(مثلا میگه کیهان:.....)و یا قراره فقط از زبان اول شخص باشه)
{خب تصمیم چی شد خانم مارلی منتظر هستن😈}دخترا با نگرانی برگشتن به سمت خانم کیم ولی او خیلی خونسرد بود،معلم با دخترا یکم پچ پچ کرد و بعد دخترا لبخند زدن ولی سریع لبخند زدن رو تموم کردن{باشه ولی اول آب رو قطع کنید تا من و دانش آموزا گردنبند ها رو بدیم}و خانم مارلی سری تکون داد و به باستر اشاره کرد و باستر آب رو قطع کرد
هر سه جلو رفتن{🗣️الان!}و هرسه پراکنده شدن{🗣️باستر نذار اون دختره سمت سحر بره😡}{چشم😈}و خانم مارلی سمت سارا رفت و زیر لب:{اول ضعیف ها😈}آرشیدا به سمت سحر رفت همین که اومد دکمه باز شدن در رو بزنه اما باستر جلوش سبز شد{کجا با این عجله🤨}و باستر دوباره آب رو فعال کرد و آرشیدا فرار می کنه و باستر دنبال آرشیدا{خانم کیم به خدا من قدرتی ندارم به دادم برس😰آب هم روشن شده!}باستر داشت به آرشیدا نزدیک می شد که خانم کیم رسید:
و با زبان آفتاب پرست اون رو به دیوار کوبید{🗣️با هم قد خودت بازی کن😠}{باشه😈}و آرشیدا دوباره به سمت سحر میره اما مگه میزارن😐😂:{کجا میری دختر😠}{چرا همه به من گیر میدن😐😩}و خانم مارلی آرشیدا رو بلند میکنه{🗣️سارا کمک سحر داره خ.ف.ه میشه!}{🗣️آهای مگه من اینجا هویجم که سراغ دوستم رفتی؟}{خیلی بلبل زبونی بذار اول سراغ تو بیام😈}و آرشیدا رو زمین افتاد{آخ.... باید برم سراغ سحر}و سحر تا گردن توی آب بود و گردنبندش شناور[🌺چونکه خانم مارلی می دونست سحر فعلا بیهوش می مونه پس نترسید😌]
و به سمت سحر رفت و بالاخره در رو باز کرد و آب ریخت بیرون و سحر رو بغل کرد:{می دونم میشنوی،خیلی دلم واست تنگ شده بود د.ی.و.و.ن.ه🙂♥️}و سحر رو کول کرد و به سمت یک ستون رفت و سحر رو اونجا تکیه داد{خب من میرم}و آرشیدا به سمت سارا رفت اما با صدای دادی برگشت{خانم کیم😨}و خانم کیم دستش حسابی زخم شده بود و سایه ای از گرگ با استفاده از قدرت گردنبند. گرگ اونجا بود،و دست خانم کیم رو چنگ زد و گاز زد و صدای بدی داد[شکست😖]{🗣️آییییی دستمممم😫😫}سارا بالاخره خانم مارلی رو شکست داد و به سمت خانم کیم رفت🏃🏻♀️{خانم کیم😨
{سارا.....گردنبند....گرگ😫😫}و سارا به سمت باستر برگشت{تو چی کار کردی😡🗣️تقاص کار تو پس میدی😡🤬}و بعد به سمت باستر حمله ور شد و تا می تونست کوزه پرت کرد تا اینکه سر باستر کمی خونی شد و آرشیدا سارا گرفت{🗣️وایسا سارا}و بعد به چهره باستر اشاره کرد که از ترس داشت می مرد{سارا کافیه!}و سارا خودش رو کنترل کرد و نفسش رو بیرون داد{باشه☹️}و بعد هر دو
و بعد هردو به سمت خانم کیم رفتن که دیگه از درد بیهوش شده بود{آرشیدا برو به اورژانس زنگ بزن من حواسم به خانم مارلی هست!}و آرشیدا سری تکون داد و به سمت آسانسور رفت خوشبختانه اونجا تلفن بود و همین طور آدرس رو بلد بود....خب بچه ها منتظر قسمت بعد باشید که شاید قسمت آخر یا یکی مونده به آخر باشه 🍀🍀🍀🍀 امروز ۲۰ اسفند چهارشنبه خداحافظ 👋🏻👋🏻🌹🌹نویسنده سحر 🍀
،👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولین دنبال کننده ات هم هستم
اولین لایک هم من دادم
بدو❤😡😡💋💋😐تروخدا
اولین نظر را من دادم
پس به خواسته ام عمل کن 😡😡😡😡 بدو
لطفا سریعتر بعدی رو بذار
خیلی باحاله