
سلام امیدوارم از داستانم خوشتون بیاد🎻🎹

داستان قصه ی ما از روزی شروع میشه که یک پرنسس خوشگل در کشوری به دنیا میاد. پرنسس مثل بقیه پرنسس ها نبود او با اینکه خیلی زیبا بود ولی با جادوهای زیادی به دنیا آمده بود دنیای چهار عنصر یعنی آب، خاک، آتش و هوا دنیای او بود. پرنسس جادوی آب و جادوی شفا بخش را داشت برای مثال درون دستانش آب و یخ💧❄ و درموهایش جادوی شفا بخش بود☄ پرنسس ما قرار بود وقتی بزرگ شد ملکه ی آن کشور شود اما با آن جادوها ملکه و شاه ترسیده بودن که دخترشان نتواند کشور را اداره کند پرنسس کوچولو هر روز که می گذشت زیبا ترو زیبا تر می شد تا اینکه یک روز جادوگری به نام هانس به قصر آمد و گفت:پرنسس در 19سالگی اش با بر خورد جادوی خود به خواب عمیق می رود ولی تنها یه چیز میتوانست آن را از خواب بیدار کند شاه و ملکه گفتن چه چیز جادوگر گفت فقط و فقط عشق حقیقی می تواند اورا بیدار کند باید مراقب او باشید تا جادوی به او برخورد نکند اگر زود تر از ۱۹ سالگی اش به او برخورد کند او زود تر به خواب میرود از آن روز به بعد نگرانی های ملکه و شاه زیاد شد و پرنسس بزرگ تر شد اسم این شاهدخت کوچولوی ما نوا بود👸👗 نوا در کمال زیبایی و آن همه جادویی که داشت باهوش و کنجکاو بود درباره ی همه چیز و همه کس سوال میکرد درست بود او فقط 5سال داشت ولی کنجکاو و باهوش بود
او در 7سالگی علاقه خواصی به نواختن ساز های مختلف شدپدرو مادرش بهترین معلم موسیقی را برای او گرفتند او اول کلاس پیانو بعد ویولن و گیتار و چیز های دیگر رفت وقتی 10"سالش شد در قصر با بچه های با استعداد کشور کنسرت گذاشتند درست بود اون یک پرنسس بود ولی او خیلی خاکی بود و با همه گرم میگرفت نوا وقتی 12سالش بود مادرش مریض شد و با قدرت شفا بخش اون حالش خوب شد نمی دونم اگه قدرت او نبود شاید ملکه زنده نمی ماند نوا عاشق آب تنی کردن بود همیشه با قدرتش برای خود استخر آب درست میکرد و شنا میکرد خدمتکار ها هم با این کاراش دیوونه میشدن نوا روز به روز جذاب تر و زیبا تر میشد...... چند سال بعد ( توجه الان نوا 16سالشه )یه روز صبح وقتی از خواب پا شد پدرش یا بهتره بگم پادشاه به اون گفت لباس مناسب بپوش بعد بیا اتاق من، من باهات کار دارم نوا لباس هایش را پوشید و به دیدن پدرش رفت شاه گفت ما باید به سر شماری نگهبان ها برویم نوا تو دیگه بزرگ شدی تو باید با نگهبان ها آشنا شی نوا گفت باشه من با شما میام اونجا بود که نوا برای اولین بار که 16سالش بود به دیدار این همه مرد و یک مرد کوچک که قرار بود اگه روزی شایسته شد رئیس نگهبان ها بشه او پسر رئيس نگهبان ها بود اسمش آرسام بود اونجا بود که نوا و آرسام برای اولین بار همو ملاقات کردن آرسام ۱۸ ساله و نوا ۱۶ ساله
او در 7سالگی علاقه خواصی به نواختن ساز های مختلف شدپدرو مادرش بهترین معلم موسیقی را برای او گرفتند او اول کلاس پیانو بعد ویولن و گیتار و چیز های دیگر رفت وقتی 10"سالش شد در قصر با بچه های با استعداد کشور کنسرت گذاشتند درست بود اون یک پرنسس بود ولی او خیلی خاکی بود و با همه گرم میگرفت نوا وقتی 12سالش بود مادرش مریض شد و با قدرت شفا بخش اون حالش خوب شد نمی دونم اگه قدرت او نبود شاید ملکه زنده نمی ماند نوا عاشق آب تنی کردن بود همیشه با قدرتش برای خود استخر آب درست میکرد و شنا میکرد خدمتکار ها هم با این کاراش دیوونه میشدن نوا روز به روز جذاب تر و زیبا تر میشد...... چند سال بعد ( توجه الان نوا 16سالشه )یه روز صبح وقتی از خواب پا شد پدرش یا بهتره بگم پادشاه به اون گفت لباس مناسب بپوش بعد بیا اتاق من، من باهات کار دارم نوا لباس هایش را پوشید و به دیدن پدرش رفت شاه گفت ما باید به سر شماری نگهبان ها برویم نوا تو دیگه بزرگ شدی تو باید با نگهبان ها آشنا شی نوا گفت باشه من با شما میام اونجا بود که نوا برای اولین بار که 16سالش بود به دیدار این همه مرد و یک مرد کوچک که قرار بود اگه روزی شایسته شد رئیس نگهبان ها بشه او پسر رئيس نگهبان ها بود اسمش آرسام بود اونجا بود که نوا و آرسام برای اولین بار همو ملاقات کردن آرسام ۱۸ ساله و نوا ۱۶ ساله نوا که داشت با نگهبان ها دیدار میکرد و به یک به یک آنها سلام میداد شاه نوا را صدا زد و گفت تو میدونی چرا من امروز تو رو اینجا آوردم( برادر من شوخیت گرفته دیگه نه 💔😐 خودت گفتی باید برای سرشماری نگهبان ها بریم ها💂😐)نوا گفت اره دیگه برای سرشماری نگهبان ها و بفهمم که چجوری مسئولیت هاشونو انجام میدن شاه گفت نه دخترم( آقا من میگم این یه چیزی زده شما میگید نه 😐💔) واسه اینکه برای خودت محافظ شخصی انتخاب کنی نوا گفت چرا پدر من که نیاز ندارم پدر فرمودن( 😐) ببین درسته که تو ندیمه داری تا کار های شخصی تو انجام بده اما تو که محافظ شخصی نداری داری؟؟؟ نوا گفت ولی... شاه نزاشت ادامه حرفش رو بزنه و گفت ولی نداره تو باید انتخاب کنی تا با این همه جادویی که داری با مشکل روبه رو نشی نوا گفت باشه میشه کمی صبر کنید تا فکر کنم و بعد از چند دقیقه گفت پدر اونی که اونی که کنار رئیس نگهبان هاست کیه؟؟
شاه گفت اون آرسام رالف پسر رئیس نگهبان هاست و بعد رو به جعمیت کرد و گفت همه گی خوب گوش کنید امروز اینجا جمع شدیم تا برای پرنسس یک محافظ شخصی انتخاب کنیم دوست آرسام که اونم نگهبان جوان بود و تازه دوره دیده بود رو به آرسام کرد و گفت آرسام اگه من یا تورو انتخاب کنن تو چی کار میکنی آرسام جواب داد خب معلومه از پرنسس محافظت میکنم😐 دوستش گفت ولی ما که تازه واردیم آرسام یه چشم غره به دوستش رفت و گفت منو مسخره کردی خودت میگی اگه من یا تورو انتخاب کنن چی کار میکنی خودتم میگی ولی ماکه تازه واردیم بعدشم مگه ما چی مون از این همه نگهبان کمه هان😒 یکم اعتماد به نفس داشتن هم خوب چیزیه والا😐 دوست آرسام گفت باشه بابا حالا چرا میزنی 💔😐ببینیم بین این همه نگهبان باتجربه منو و توی خنگ رو انتخاب میکنن یانه 😒آرسام گفت خفه بزار ببینم چی میگن 😑نوا جلو اومد و گفت من محافظ خود را انتخاب کردم و الان اعلام میکنم آرسام رالف بیاد جلو آرسام جا خورده بود زیر لب گفت چرا من؟؟ 😳پدر آرسام به بازوی آرسام زد و گفت پس چرا معطلی برو دیگه آرسام با پاهای سست شده و با لگنت پیش نوا و شاه رفت و گفت باعث... افتخار... منه... که از.. شما محافظت کنم( اره جون عمه ات 😒)نوا لبخندی زد و گفت ممنون 😊 نوا و آرسام کمی باهم آشنا شدن و باهم حرف می زدن آرسام گفت پرنسس میتونم یه سوال بپرسم نوا گفت اره بپرس آرسام گفت شما بین اون همه نگهبان چرا منو انتخاب کردید چرا من؟؟ 😳نوا از لحن حرف زدن آرسام خنده اش گرفته بود تک خنده ای کرد و گفت درسته بقیه خیلی با تجربه و وفادار هستن اما من تو رو انتخاب کردم تا ببینم واقعا می تونی رئیس نگهبان ها بشی یا نه وقتی من ملکه شدم بدونم کی داره نگهبان ها رو اداره میکنه آیا واقعا میتونم بهش اعتماد کنم یا نه؟؟ آرسام گفت آهان بله من تمام تلاشم رو میکنم تا از شما محافظت کنم و قول میدم در آینده در اداره ی کشور بهتون کمک کنم و خدمت کنم نوا لبخندی زد آرسام که از آن روز مسئولیت محافظ شخصی بودن پرنسس را برعهده گرفته بود

همه جا که نوا می رفت باهاش بود حتی بعضی از وقت ها دم در اتاق نوا میخوابید یک روز نوا که میخواست مثل همیشه در حیاط قصر قدم بزنه آرسام هم باهاش اومد نوا سلام کرد گفت آرسام تو چرا اومدی مگه نمیدونی من عادت ندارم کسی باهام قدم بزنه 😐آرسام گفت پرنسس مگه شما هم نمی دونید پدرتون دستور دادن حتی برای قدم زدن هم باهاتون بیام نوا آهی کشید و گفت خیلی خب باشه😒نوا و آرسام قدم زدن و باهم درباره ی گذشته ی زندگی شون گفتن نوا فهمید آرسام هم پیانو نوازی بلده بهش گفت پس چرا تو نوازندهٔ نشدی آرسام با کمی مکث گفت برای اینکه، برای اینکه به پدرم ثابت کنم که منم یه مردم و با افتخار از شهر و کشورم محافظت میکنم پدرم بهم میکفت نسل ما یعنی همه ی نسل ما چه بچه شون پسر باشه چه دختر باید اونو یه جوری بار بیارن که مثل یه مرد باشه رئیس با غرور و با جذبه ای بشه حتی اگه اون دختر همشد باید مثل یه مرد با جذبه و با غرور بار بیا نوا لبخند تلخی زد و گفت آهان پس زندگی تو هم مثل من سخت بوده عاشق نواختن پیانو بودی اما پدرت اجازه نداده منم عاشق این بودم با مردم کشورم بگم و بخندم درسته اونا رو می بینم و باهاشون حرف میزنم یا حتی بهشون کمک هم میکنم ولی.. نمی تونم بهشون دست بزنم چون قدرتم... صبرکن تو که درباره ی قدرتم میدونی دیگه نه؟؟ آرسام گفت بله و قسم خوردم به کسی نگم نوا ادامه داد قدرتم یه جوریه که وقتی روش خیلی تمرکز میکنم یا فکر کنم دستمو رو یه چیزی یا فردی بزارم اون کلا یخ میزنه 😧آرسام گفت وای بانوی من😯 نوا گفت اره، آرسام وای ۴ ماه گذشت جشن تولد ۱۷ سالگی پرنسس فرا رسید همه جا رو چرا غونی کرده بودن🎆🎊🎉همه خوشحال بودن و لباس های جدید شونو پوشیده بودن آرسام هم لباس مخصوص جانشین رئیس نگهبان ها رو پوشیده بود پرنسس هم هرسال در روز تولدش خیلی زیبا میشد و امسال هم مثل سال های قبل زیبا شده بود برای امنیت و جان مهمان های ویژه یک نگهبان یا همون محافظ گذاشته بودن( قیافه نوا در جشن تولدش )

( آرسام در جشن تولد نوا ) ممنون که تا اینجا اومدید و داستانم رو خوندید لطفا نظر تونو توی کامنت ها بهم بگید 🙂❤دوستتون دارم 🎻📚🎹⛄
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حاجی پش.ما.م ریخت
چه قدر هردو بهم میان
احساساتی شدم
❤️
🤗😊😇
عالی بود❤️🙃
مرسی ❤🙂
عالی بود آجی جونم
❤
نوا چقد کیوتههههه😍
اره دیگه شخصیتش رو شبیه خودم ساختم بخاطر همین اسمش شد نوا ❤😁
عالی بود
نوا ادامه بده مشتاق شدم💞
ممنون قشنگم ❤
ادامه بده
حتما ❤آجی میشی 💕
البته ایلین ۱۴ ساله
حتما ممنون که خوندی و نظرتو گفتی🙂💕
عالی بود
ممنون قشنگم ❤
❤️
عالی بوددددد
ادامه بدهـــــ
ممنون ❤
زیبا و خاص آفرین 💜
ممنون ❤🙂