
دروووووووووووووووووووووددددد بر داوش های گلم 😂🍏
من که یار پیدا کرده بودم با هزار تا بدبختی برای هری و رون هم بازی پیدا کردیم و نفسی راحت کشیدیم . اون روز توی سرسرا دیدیم دوتا جغد دارن دو تا پاکت خیلی بزرگ رو میارن . جلوی منو هری انداختن . من حدس زدم که کار سیریوسه چون ما به جز اون کسی رو نداریم .
پاکت ها رو باز کردیم و دیدیم برای هری یه کت شلوار مشکی و یه پاپیون سفید و یک جفت کفش مردونه ، برای من هم یه ست جواهر مشکی و یه لباس سبز تیره با کفش پاشنه بلند مشکی و یکم لوازم آرایش . همه ی بچه ها میخواستن ببین ولی منو هری گفتیم تو مهمونی میبینید . داشتم روبه رو رو نگاه میکردم که یهو دیدم دراکو داره بهم لبخند میزنه . زبونمو درآوردم و چشمک زدم بهش .
هرمیون قرار بود با ویکتور کرام برقصه واسه ی همین خیلی استرس داشت ، قبل مراسم واسش کلاس های چگونه جذاب باشیم راه مینداختم . اونم هر دفعه میگفت ، تو که با مالفوی عاشقانه رفتار نمیکنی اینا رو از کجا بلدی ؟ منم پوزخند زدم و گفتم ، چون مربی ها بازی نمیکنن عزیزم . هرمیون خندید و باهام رقص تمرین کردیم . جفتمون ذوق فردا رو داشتیم .
من یکم آرایش کردم و لباسام رو پوشیدم ، چقدر جذاب بودم 😂 منو هرمیون جذاب ترین دخترا بودیم ، از پله ها پایین اومدیم و همه به ما نگاه میکردن جوری که هردومون معذب بودیم . لحظه ی آخر در گوشش گفتم ، پس طوری رفتار میکنی که فکر کنه خیلی آدم خاصی نیست ، اوکی ؟ هرمیون گفت ، اوکیه استاد ممنونم . که یهو کرام اومد و بهم سلام داد و دست هرمیون رو گرفت و رفت . منم دستم وارد جمع میشدم که یهو دو نفر دستمو گرفتن ، برگشتم دیدم فرد و جرج هستن . فرد به نشونه ی جذابیت سوت زد و فرد هم گفت ، اوف اینجا رو ببین .
دستمو گرفتن و منم یه چرخ زدم و با لحجه ی باکلاس گفتم ، اقایون هر دختری اینجا این شکلی نیست خدا رو شاکر باشید که رفیق صمیمی من هستین . فرد و جرج یهو قیافشون وحشت زده شدو با خنده گفتن ، صاحبش اومد الان تیکه تیکه میکنه مارو . منم برگشتم و دیدم دراکو با یه کت و شلوار مشکی با پیرن سفید از زیرش اومد و گفت ، بزنین به چاک ( از زبان نویسنده :« بچه ها دراکو با فرد و جرج خیلی صمیمیه و این حرفش از روی شوخی بوده ) منم یه اشوه ی کوچیکی اومدم گفتم ، چطورم ؟ دراکو دستمو گرفت بالا و چرخوندم گفت ، گفتنی نیست .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)