انچه گذشت(بالاخره بدستت میارم سونگ مینی.........
تو:اون امکان نداره همچین چیزی گفته باشه،، نلی:شک داری به حرفم؟ یونا:شما هم اون هوای مزخرفی که داریم بهش نزدیک میشیم می بینید؟ بلند گو::::.:همگی به جایی پناه ببرید کشتی به فنا رفته پس فرااااار کنییییییید تو:😶😶😶😶😶😶...... همچنین جیمین:😶😶😶😶:-،،، خببب مینی اروم دستتو بده به من بیا بابقیه که نزدیک جزیره ایم بریم همونجا (همونجور که گفتم مینی یدونه کیف اورده بود که کبریت اب و.... داخلش بود پس بهش اکتفا کردید جیمین و تهیونگ دستتو گرفتن و دا و جونگ کوک و بقیه هم سوار یه قایق پارویی بزرگ شدید و بقیه مردم هم خودشون رو یجوری نجات دادن اما سمت چند تا سخره شدن و کلا مسیرشون با شما فرق داشت،، خب قایق سه قسمتی بود تو گوشه نشستی و تهیونگ و جونگ کوک کنارتون کناری ها پارو میزندن،،،،،
تو همون جوری که داشتی پارو میزدی به جزیره نزدیک می شدید تهیونگ یواشکی خم شد تا تورو راحت ببینه انگاری محوت شده بود وقتی توقف کردید تهیونگ به خودش اومد و دیگه به جلو نگاه کرد همگی پیدا شدید،،، جین :اوکی اینارو سرکردیم اما تا شب نشده باید این کار هارو بکنیم،، پناه گاه بسازیم غذا پیدا کنیم و تا کمک پیدا بشه زنده بمونیم فک کنم کار دیگه ای جز این نداریم،،، جین:باید تقسیم بندی بشیم تا راحت تر کار هامون رو انجام بدیم 13 نفری کارمون اسونه،،، خب جونگ کوک، یونا برید چوب پیدا کنید تهیونگ، مینی، یونگی شما ها برید غذا و اب پیدا کنید جیمین و نامجون و دا و مال سوک و من میریم چند تا اتش و پناهگاه و جزیره رو ببینیم چه می کنیم،، سئو جین و جی هوپ هم چیزی پیدا کنن تا ما زنده برسیم به یه جایی...
من و تهیونگ و یونگی رفتیم یه چیزی پیدا کنیم ولی تهیونگ فقط داشت نگام میکرد یونگی یه جوری نگاش میکرد انگار قرار بود چیز مهمی رو ازش بگیرن تو چند تا درخت میوه پیدا کردی و گفتی برن از اونجا بچینن تهیونگ تو رو یجوری بغل کرد و گزاشت رو گردنت که امیدوارم فهمیده باشید که بهتونی بچینی،،، یونگی خیلی بد داشت ته ته رو نگاه میکرد یونگی:گرل بزار کمکت کنم🍓🍃 بعد تهیونگ گذاشتت پایین و تهیونگ: امممـ نه از پسش بر میایم خب تو بیا اینارو نگه دار یونگی لبخند مسخره و مصنوعی زد که یعنی می خوام جرت بدمش... فلش بک به جونگ کوکینا... جونگ کوک:بیشتر از مینی بگو من باید بدونم.... یونا تو دلش(یا حضرت پی دی نیم بگم یا نگم نگم که ترور میشم اخه... با شه می میگم) فلش بک به تهیونگ.... تهیونگ فهمید قضیه چیه پست تورو براید استایل بغل کرد و از دست یونگی فرار کرد تهیونگ نمی دونست چی کار داره می کنه ولی فهمید که واقعا داره عاشقت میشه تهیونگ:میننننیییی دارم عاشقت میشمممممم چراااا من کلموووو دووووست داررمممم.....
انچه خواهید خواند :جیمین:شماااا به چچچههه حقققییی عاشققق دوسسسسس دخخخخترررر ممننننن میی شیدددد؟؟؟؟ جین:... نامجون:.... جی هوپ:....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاشق داستانتم😍 خواهش میکنم پارت بعدی هم بذار.