سیلام. هیچی دیگه. بریم واسه پارت.
از کلاس خارج شدم. بعدش یادم افتاد که نمیدونم کتابخونه کجاست. یدونه زدم تو سرم و گفتم: خاک تو سرت. کیرا: والله بخدا. خاک تو سرت. من: هوفف. ولش. همین اطراف چرخ میزنم. بعدش شروع به قدم زدن کردم. یهو زمین لرزید. ولی فقط واسه چند ثانیه. من: شروع شد. جیرا: بدو.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
سلام عزیزم داستانت خیلی قشنگ بود به داستان منم سر بزن
حتما