
دریکو و گویل پچ پچ میکردن ولی من یه جوری رفتار میکردم که انگار کل توجم به پرفوسور اسپراوته ولی تمام حرفاشونو میشنیدم . گویل : مالفوی چرا اینجوری باهاش حرف میزنی ؟ خوبه خودت دیشب رداتو دادی بهش که سردش نشه . دریکو : چی میگی گویل . من هر جوری دلم بخواد باهاش حرف میزنم . اون اصیل زادس ولی هیچ فرقی با گندزاده ها نداره. ازش متنفرم . گویل : میدونم دوس نداری اینو قبول کنی ولی پانسی هنوز برای تو همون پانسی قدیمه. میدونم که هنوز مثل قبل دوست داری باهات خوب باشه و بهت توجه کنه . یکم به فکر فرو رفتم یعنی دریکو دوست داره من بهش توجه کنم ؟ نه. دور بر اون پر از آدمای باحال و دخترای خوشگل تر از منه. اون چرا باید بخواد من بهش توجه کنم . دریکو : چی میگی گویل . الان میشنوه . بعدشم من چرا باید از این نچسب خانم بدم میاد و دوست داشته باشم بهم توجه کنه ؟ گویل : مالفوی یه چیزی میگم لطفا عصبی نشو .

دریکو : نمیشم بگو . گویل : من احساس میکنم تو عاشق پانسی شدی . دریکو ( با خنده ی هات و طعنه آمیز): گویل بهت تبریک میگم مغزت یکم داره کار میوفته . قسمت من عاشق شدم رو درست گفتی ولی پانسیشو نه . راستش چند وقته از یه دختره خوشم اومده . گویل : او او جالب شد . خب حالا اون خوش شانس کی هست . دریکو نگاهشو برگردوند سمت یه دختره که تا اونجایی که میدونستم اسمش لیا اسکیترز بود عضو اسلایترین بود . من از همون روز اول ازش متنفر بودم . یه حس بدی میداد بهم . (عکس لیا👆)
عصبی شده بودم . آخه بین این همه دختر دریکو باید بیاد رو کسی که من ازش بدم میاد کراش بزنه ؟ خیلی خودمو کنترل کردم که نرم مو های لیا رو از ته بکنم . جنی و رزی سریع اومدن پیشم وایسادن . جنی : چیزی دختر ؟ انگار پکری . پانسی: نه نه چیزی نشده . فقط یکم ... وللش بعد کلاس میگم اینجا جاش نیست . رزی: پس یه اتفاقی افتاده . اوکی . پرفوسور اسپراوت گفت که گیاه رو از خاک بکشیم بیرون . وقتی گیاه رو کشیدیم بیرون گیاه شروع کرد به جیغ زدن خوشم اومده بود ازش . بدرد شروع کارم میخورد .
آروم نگاهمو برگردوندم سمت دریکو دیدم انگشتشو تا ته کرده تو دهن گیاهه . یکم خندم گرفت ولی جلوی خودمو گرفتم . یهو دیدم نویل غش کرد و افتاد رو زمین . لیا همش داشت به نویل میخندید . (راستی لیا دوسال از دریکو بزرگ تره . ولی همیشه امتحاناشو می افتاده و هنوز بین سال دومیا درس میخونه ) دریکو روسو بر گردوند سمت لیا و اونم خندید . بدون اینکا کسی بفهمه ( اگه هرمیون کس محسوب نمیشه) رفتم بیرون و بدون اینکه من بفهمم هرمیون اومد دنبالم .
هرمیون : : وایسا پانسییییییییی. نفسم گرفتتت . پانسی : هرمیون ...تو ...دنبالم کردی . هرمیون : آره دیگه . چی باعث شد بیای بیرون . پانسی : اون دختره ی ...... اوفففففف ..... نمیدونم باید چه لقبی بزارم روش که اسمشو نیارم . هرمیون : لیا رو میگی . پانسی : آره همون مارمولک خانم . گر چه الان که فکر میکنم دارم به مارمولک توهین میکن
هرمیون : مارمولک ؟ بگو مار . بگو باسیلیسک . منم ازش متنفرم . اصلا میبینمش حالم بد میشه . پانسی : هرمییییییی توعمممممم؟ وای نمیدونی چقددددددر خوشحال شدم کل ناراحتیام یادم رفت . هرمیونو بغل کردم اونم همین کار رو کرد. چند ساعت بعد ... تایم ناهار بود و من پیش هرمیون نشسته بودم . جنی و رزی هم اومده بودن سر میز گریفیندور . نمیدونم رزی یهو چی گفت که همه خندیدن چون حواسم به دریکو بود . هرمیون نگاهشو برگردوند به سمت دریکو و با اخم بهش زل زد. جای من لیا نشسته بود و با دریکو بگو بخند میکرد . لیا مدام به دریکو میگفت خیلی بامزس و دوست داره بیشتر باهاش آشنا شه . هرمیون : خب برو بهش بگووو . بگو که دوست داری دوباره مثل قبل بشید که اینجوری ع.ذاب نکشی . پانسی : ولم کن بابا . بزار با هرکی میخواد بپره . دیگه برام مهم نیس . هرمیون : چرا میدونم برات مهمه . این احساسو خوب درک میکنم . دلت برای دریکو میسوزه . از اون طرف دوس داری کل توحش رو تو باشه .پانسی: هرمی ولم کن . بزار یه ناهار رو بخوریم دیگه . انقدر اعصابمو بهم نریز.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حرفی ندارم :))
پارت بعد پلیز
عالیی👍🏻🤍
تنککک💚💚💚
تورو خدا زود تر بزااااااااارررررررررر
اصلا دیدم پارت یازده اومد ذوق مرگ شدم
دارم مینویسم 💚💚💚💚💚