ناظر جان بزارررررررر مردم تا نوشتم...
صب روز بعد ساعت 6:15 تو جیمین باهم بیدار می شید و یه لحظه میری داخل اتاقتونو لباستو عوض می کنی و اماده میشی موهات بازه یه لباس با رنگ سبز مات روشن می پوشی یه شلوار لی یه دسته که می خوره بگ باشه با یه کت ابی مات که به زانوت نرسیده می پوشی و و با دا همراه میشی بری همگی همزمان میرید کنار اسانسور باهم میرید اما جیمین سری تر میره با جونگ کوک(اگه یادتون باشه الان فلش بک می خوره که جیمین نگرانته اوکی الان توی همون موقع ایم) جیمین پایین بود که کوک هم باهاش رفت پایین یهو جانی رو دید که جلوی در بود می خواس دکش کنه خیلی نگرانت بود که بلایی سرت نیاره😀سری به حسابدار گفت که اگه درباره تو چیزی پرسید جوابی بهش نده پس جیمین به کوک گفت اون اینجاس پس کوک یچیزی از تو جیبیش برداشت و پرتاپ کرد اونور که نبینتشون بعد گفت:اقا یچیزی از جیبتون پرت شد اونجا،،
جیمین دید اومدید پایین دستتو گرفت و بهت گفت برید بیرون تا ما بیایم🙂❤️ جیمین نفس راحتی کشید،،،، همگی حرکت کردید تا به اسکله رسیدید سوار شدید همگی یه تخت انتخاب کردن به این ترتیب: تخت ها ردیفی بود) از راست:نلی، مال سوک، سئوجین، یونا، دا، تو تخت های اونور سالن:جیمین، کوک، یونگی، تهیونگ، جی هوپ، جین نامجون
ساعت هشت صب بود :همگی رفتن عکس بگیرن کار های خودشونو بکنن تو نرفتی چون نمی دونستی یونگی هم انگار نقشه ای داشت،،،،، . . که یونگی از پشت ت*ل*غ*ب(از چپ بخون) کرد یزره غافلگیر شدی یونگی:هیی من می خواستم تو مال من بشی نه جیمین....(با لحن شوخی میگه) تو:.... یونگی : اووو محض اطلاع خودم فهمیدم فقط من نیستم کنه لاینم هستن اووو بی خیااااال من خیلییی د**و**س****ت.... د***ارم و همین حالا صدای بقیه رو شنید که صداشون می کردن یونگی با تردید ولت کرد و یه لبخند به معانای ادامه دارد... زد. قیافت ترکیب مشکوک، تعجبزده، ترسیده، تنرتابانتنتتذر یده ها شده،، میری سمت دوستات، نلی تند تند گفت:چیز هی اینو دارم میمیرم نمامرتزباَامن ج نفنفجفن ملمم جیجیمی(کلی چرت و پرت بعد...) مینی:هووووو من هیچی نمی فهمم یزره اروم تر نلی:باشه ببین داشتم عکس می گرفتم که شنیدم، جونگ کوک گفت:بالاخره بدستت میارم *سونگ مینی*،،، تو:😐😶😦😲😨😰😩😫
انچه خواهید خواند:تهیونگ:هییی نههه من من عاشقش شدم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)