نبرد در زمین پارت ۱

ناظر منتشر کن

شروع داستان علامت ها ❤️مرینت 💚آدرین 🖤مایکل 💙جریمنت 💛ماریا 🧡الیا 👛مری ❄️آدرینا 💧ادریا

❤️سلام بچه ها اسم من مرینت دوپینگ چینگ می‌خوام براتون یک داستان از ۱۰ سال پیش تعریف کنم داستانی واقعی

💙خواهر بده اون رو ❤️نچ نمی‌خوام بدم 💙مطمعنی ❤️اره نمی‌دم کتاب خودم 💙نگهبان بگیرش 💂‍♂بله سرورم ❤️ولم کن 💙دیدی آبجی پادشاه که هستی همینه 🤰ولی ملکه ها قدرت بیشتری دارن 💙ما..مان 🤰ولش کن نگهبان 💂‍♂چشم سرورم ❤️مامان جریمنت اذیتم می‌کنه 🍌راوی خوشگلتون یک چیزی رو بگم اونه اینکه مرینت ۱۵ سالشه وتو اسلاید قبلی ۲۵ سالش بود

💙ببخشید مامان 🤰من نباید ببخشم خواهرت باید ببخشتت ❤️می‌بخشم💙ممنون آبجی 🍌شب ❤️مثل هر شب آماده شدم رفتم بیرون که به مردم پایین شهر غذا بدم مخفیانه 🍌شخصیت جدید داستان که نامش ژاکلین و یک دزده علامتش هم 💜 💜خب اون دختره کیه اونجا داره میاد داخل سطل آب اماده است ❤️خب برم به این کوچه 💜یک قدم تکنو بخوری با هنر آب افزاری میشکمت ❤️باشه 💜آروم اون کیسه رو بزار زمین ❤️باشه 💜برو کنار دیوار ❤️رفتم کنار دیوار یک لیوان آب دیدم کنار سطل اشغال با مهارتم آبش رو به سمت دختره نشونه گرفتم 🍌مرینت و ژاکلین با هم به جنگ پرداختند اما مرینت برنده شد ❤️تسلیم 💜تسلیم ❤️بلند شو پشت به دیوار با یخ عین تار عنکبوت به دیوار چسبوندمش 💂‍♂پرنسس حالتون خوبه ❤️اره نگهبان خوبم این رو به زندان ببرین 💜نگهبان گفت پرنسس یعنی ممکنه پرنسس مرینت بعدا گفتم بدبخت شدم پرنسس وای 💂‍♂اطاعت میشه ملکه ❤️رفتم داخل قصر و خوابیدم 🍌صبح

🍌صبح ❤️رفتم به زندان نگهبان در رو باز کرد رفتم پیش دختره 💜صبح که بلند شدم پرنسس اومد پیشم ❤️خب 💜سرم رو پایین کردم ❤️توضیح بده در مورد خودت کی هستی و چیکار می‌کنی و چرا به من حمله کردی 💜... ❤️حس کردم احساس غریبی می‌کنه به الیا گفتم بره 🧡چشم پرنسس ❤️خب بگو 💜اسم من ژاکلین پدر و مادرم جز لشکر شما بودن که تو جنگ برای گرفتن سرزمین خورشید کشته شدن من یک برادر کوچک دارم هر کاری شد که به دزدی روی میارم انجام دادم ولی نشد مجبور شدم دزدی کنم مخفیانه شبا دزدی میکردم و صبح ها از اون شهر میرفتم ❤️برادرت کجاست 💜۲ کوچه پایین تر از اونجایی که من رو گرفتید ❤️ خیلی خوب نگهبان 💂‍♂بله سرورم ❤️نه داداشم و نه کسی نباید در مورد این دختر بفهمه فقط من و خودت فهمیدی 💂‍♂بله پرنسس

پارت بعد ۳ لایک