مرگ حق نیست! ¹

+اینا بازم راضی نیستن.....چاره ای نیست...... _ماهم متقابلشون میجنگیم _به همه ی خانواده ها خبر بده حواسشون باشه تا فریب کسی رو نخورن و همه ی سرباز ها و پسرای بالای شونزده سال رو لازم داریم +یه خبر دیگه هم هست کره میخواد که سرباز هاش رو برای جنگ به اینجا بفرسته گفته شده که در کره هم درخواست شرط های نامنصفانه ای داشتن

_خیلی خوبه که کره میخواد که باهامون همکاری کنه به همه خبر بده که به شهر نانجینگ برن و آماده جنگ بشن ~~~~~~~~~~~ +مگه میشه یدونه بیمارستان هم به یه دکتر احتیاج نداشته باشه؟من امروز کل بیمارستان های نانجینگ رو گشتم.....(ینفر که تاحالا ندیده بودمش به سمتم اومد و گفت) _من شنیدم پادگان نانجینگ به یه پزشک احتیاج داره میتونی اونجا شروع به کار کنی (اون پادگان زیاد از اینجا دور نبود پس میتونستم به اونجا برسم)

+سل...سلام _ استخدامی +من میخوام... _میخوای پزشک اینجا بشی؟گفتم استخدامی.....الان کلی زخمی هستن پس برو بهشون رسیدگی کن (رفتم و به زخمی ها سر زدم بعضی هاشون کره ای بودن و فهمیدن زبانشون برای من خیلی سخت بود) خیلی زمان زود گذشت وقتی کارم تموم شد ساعت دوازده شب بود رفتم پیش همون مردی که من رو استخدام کرد +من کسایی که زخمی بودن رو معالجه کردم اما مجهزات شما خیلی کمه _تا فردا بیشترم میشه و افراد بیشتری به اینجا میان.....اگه جای خواب نداری میتونی داخل یکی از خوابگاه های اینجا بخوابی

پارت دو رو بزودی میزارم:> خوشحال میشم نظرتو کامنت کنی:) اگر هم سوالی درباره ی داستان داشتی ازم بپرس♡