4 اسلاید صحیح/غلط توسط: DENISE¡♛ انتشار: 2 سال پیش 590 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هلوووو چطورید برااابچچچ...چخبراااا..دلم براتون تنگ شده بود...میخواستم دیروز پارت جدیدو بزارم ولی مریض شدمو دیروز نرفتم مدرسه..اره..گودرت...و اینکه از ساعت ۶ نیمن بیدارمو میخوام الان ک ساعت ۷ چهل و پنج دیقس داستانو بنویسمممم...خوووو دیگ بریم سراغ داستان...راستییی حمایتا خیییلی کم شدهااااا..پس لایکو کامنتو فالووعم یادتون نرهااا🌌😃بوج پس کلتوووون
سیریوس گفت:من هفته اینده روز دوشنبه میخوام از لندن خارج شم گفتم:چ..چرااا؟ گفت:یادته درباره ی بلاتیریکس لسترنج باهات حرف زدم گفتم:همونی ک میخواد تورو بکشه و الان ازکابانه و جزو مرگخواراعه؟ گفت:دقیقا همون گفتم:خبب گفت:اون قراره ازاد شه گفتم:چی ولی.. گفت:رز فقط همینو بدون ک قراره ازاد شه دلیلشو بعدن میفهمی من ساعت ۷ دوشنبه از لندن خارج میشم و این سبب این میشه ک نامه هامون دیر ب دیر دست هم برسن گفتم:ول..ولی گفت:خبب دیگ من باید برم هاگزمید ی کار کوچولو دارم و بعد بغلم کرد(ناظر پدرشهههه)و از هم خدافظی کردیم و من رفتم سمت هاگوارتز هضمش غیر قابل انجام شدن بود یعنی چی اون بلاتیریکس ازاد میشه...یعنی چی ک بعدن میفهمم چطوری...کلی سوال ذهنمو درگیر کرده بود تا هاگوارتز مخم داشت سوووت میکشید...بالاخره به هاگوارتز رسیدم دیدم بلو سادینا و رایانو دراکو دارن شنابان ب سمتم میان بل گفت:میشه بگی کجا بودیی؟ گفتم:من ک بهتون گفتم میرم جنگل دراکو گفت:ولی فک نمیکردیم ۴ ساعت بری گفتم:ببخشید رایان گفت:خووو دیگ بریم ناهار بخوریم من خیییلی گشنمههه و رفتیم سمت سمت سرسرا و نشستیم و شروع کردیم ب خوردن ناهار من سوپو با نون سیر خوردم و کمی هم سالاد و بعد از ناهار باید ب سرعت میرفتیم سمت کلاس رقص و باهم رفتیم...سر کلاس رقص بودیم و توضیحات مک گوناگالو گوش میدادیم ک گفت:حالا نوبت شماستو بلند شید با همراه خود برقصید و بعد همه با همراهاشون بلند شدنو شروع کردن ب رقصیدن..موقع رقص با دراکو میتونستم خوشحالیو از توی چشماش ببینم اون لبخند کیوتو جذابش تمام چیز من بود...توی همون موقع بود ک مهم تریم تصمیم زندگیمو گرفتم...
بعد از کلاس اومدیم بیرون غروب افتاب بود..."همیشه عاشق غروب افتابم" دراکو اینو گفت گفتم:چرا؟ گفت:اخه غروب افتاب بود ک حسمو بهت فهمیدم گفتم:عا..ها گفت:هیچوقت یادم نمیره داشتی راه میرفتیو کتاب داستان مورد علاقتو میخوندی و..سکوتی اینجاد شد ک با خنده ادامه داد..ذارت خوردی ب درخت و زد زیر خنده گفتم:خییلی عوضیییی خنده نداره ک..خودمم زدم زیر خنده حدود ۵ دیقه داشتیم میخندیدیم ک خندهامون تموم شدو گفت:رز تو بهترین انتخاب زندگیمی تو همه زندگیمی سکوتی کردم بغضم گرفته بود ولی بروز ندادم و وقتی بهتر شدم گفتم:این حس متقابل دراکو و بغلش کردم....(شب توی تخت خواب)بل خواب بود ب حرفایی ک دراکو میزد فکر میکردم بغضم گرفت نمیتونستم ولش کنم ولی این تنها راه بود و این دفعه گذاشتم اشکام بریزن با خودم میگفتم هیچکس بدبخت تر از من نیس..این همه اسیب روحی برای ی دختر ۱۴ ساله سخته خیلیم سخته نمیتونستم تحملش کنم...اگر کسی میدونست من چ بارای سنگینیو تحمل میکنم قطعن میگفت چ دختر بیچاره ای..ولی کسی نیست ک بگه چون نمیزارم...بروز نمیدم ولی دیگ تحمل ندارم...ب ادمای زندگیم وابسته شدم..ولی نمیتونم همشونو باهم نگه دارم سخته اره خیلیم سخته..ک متوجه شدم دارم بلند بلند حرف میزنم..ولی اروم بود..(منظورم اینکه این حرفا توی ذهنش بوده ولی ب زبون اورد نه اینکه داد بزمه اروم میگفت)...با گریه کردنو حرفای ارومم خالی شدمو گرفتم خوابیدم...(فردا)بیدار شدم زیر چشام پف کرده بود بخاطر گریه های دیشبه خیلی اروم جوری ک بل بیدار نشه ابی ب صورتم زدمو با چوب دستی کاری کردم وپف زیر چشام بخوابه ی شلوار سبز کمرنگ با هودیه طوسی پوشیدم و بلو بیدار کردم تا با هم بریم سرسرا...از بل خدافظی کردمو رفتم پیش دراکو باید تصمیمو اجرا میکردم یعنی باید امروزو ب بهتریم روز زندگیه دراکو تبدیلش کنم باید امشب بهتریم شب زندگیش باشه چون فردا دیگ من نیستم...
با دراکو رفتیم لندن البته با اجازه ی دامبلدور....رفتیم باغ سیب سبز ک کناره های هاگزمید بود ی سبد سیب سبز جمع کردیم ک دراکو همشو خورد...رفتیم شکلات فروشی...کافه....شهره بازی...تئاتر...باهم بازی کردیم...بستنی خوردیم..رفتیم پارکو اول سوار تاب شدیم بعدش روی چمن نشستیمو دراکوو سرشو گذاشت روی پام و من با موهاش بازی کردمو شروع کردم ب صحبت کردن:دراکو اگر ی روزی ببینی من نیستم چیکار میکنی؟ گفت:چی؟ گفتم:یعنی ی روز بیدار شی ببینی من نیستم گفت:امکان نداره این اتفاق بیوفته بعدش چرا میپرسی؟ گفتم:همینجوری و سکوت کردیم ک گفتم:پاشو دیگ باید بریم من برای اماده شدن ۶ ساعت طوول میکشه ک لبخند زدو پاشدو اپارات کردیم هاگوارتز...پیراهنی ک خریده بودیمو پوشیدم ک تا بالای زانوم بود راسیتش از پیراهنای پفی خیلی ببند بدم میومد موهای قهوه ایه کمرنگمو موجی کردمو دورم ریختم کفشو ست جواهرمو گردنبند دراکوعم پوشیدم....بل هم ی پیراهن بلند سبز پررنگ پوشیده بود و اون زودتر رفت...قبل از خروج گفتم:رز یادت نره امشب مهمترین شبه زندگیته و تلخ ترین و بغضم گرفت و درو باز کردم...وارد سالن شدمو دراکو دیدم برام دست تکون داد و لبخند زدمو رفتم سمتشو شبیو شروع کردیم ک اغاز قشنگی داره ولی پایان تلخ...(عکس بل)
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
بچههایایرادیپیشاومدسیرویسگفت:پسفرداصبساعت۵یا۴باقطارازلندنخارجمیشهیعنیفرداییوالبال
عالی بود
پارت بععدییییی
مرسییی...راستیچندروزبودازتخبرینبودکاترین...😕
آره اینترنت نداشتم
وقتی هم که اینترنت خریدم هر کاری که میکردم نمیتونستم وارد تستچی بشم ولی الان تونستم دوباره برگردم به همراه یه عالمه تست درمورد هری پاتر و میراکلس
خیلی خوب بود 💚
مرسییییی🙂💜
خیلی خوب بوووووود 🥺💚
عرررمرسی...