6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Maro انتشار: 2 سال پیش 941 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر عزیز لطفا منتشر کن:)
بچه ها بخاطر تاخیر این مدتم تو گذاشتن پارت 15 این پارتو بیشتر گذاشتم💜🖤
سه هفته میگذره و یک هفته دیگه تا کنسرت مونده و تهیونگ توی این 21 روز، روز به روز سرد تر میشد..ا/ت و تهیونگ. بعداز انجام کار های دفتری و خط زدن اسم همدیگه توی شناسنامه هاشون یه عنوان خواهر و برادر اسم هم رو بعنوان ه mسر توی شناسنامه همدیگه زدن و. با هم عقد کردن..ا/ت با این فکر خودشو قانع میکرد که بی اعصابی ها و سرد شدن تهیونگ بخاطر حجم زیاد کارشه اما خودش هم میدونست که یک اتفاقی داره می افته که باعث این رفتار های تهیونگ شده بود ولی باز هم تحمل میکرد تا روز کنسرت فرا برسه...
-خب پس یعنی، دیگه میتونم بدون ویلچر یا عصا راه برم؟ دکتر:بله خانم ا/ت فقط باید با احتیاط راه برید که اتفاقی برای بچتون نیوفته.. ا/ت:بله حتما..میتونم برم؟ دکتر:بله..بفرمایید.. نفس عمیقی کشید و اروم از روی صندلی بلند شد.. درسته توی این سه هفته ا/ت بهتر شده بود و دیگه میتونست راه بره و حالا هم متوجه شیرادراب(برعکس).. ا/ت که خیلی خوشحال بود تصمیم گرفت امشب یک شام خوشمزه درست کنه و به تهیونگ این خبر مهم بده...مطمعن بود تهیونگ خیلی خوشحال میشه___به سمت سوپر مارکت رفت و مواد دوکبوبی رو خرید و به سمت خونه برگشت____همونطور که خم شده بود و خریدارو روی زمین آشپزخونه میگذاشت د*ر*د شدیدی رو زیر شکمش حس کرد که باعث شد لبخندی بزنه و سمت مبل بره تا بشینه...دستشو روی شکمش گذاشت و با لبخند گفت:کوچولوی مامان از همین الان هم کلی مامانتو اذیت میکنیا... و بعد لبخندی زد و دوباره شروع به کار کرد
ساعت نزدیک 12 بود و هیچ خبری از تهیونگ نبود..دوکبوکی سرد شده بود و ا/ت هم روی کاناپه لم داده بود و به شمع های خاموش و آب شده خیره شده بود... دستشو روی شکمش کشید و با نا*له گفت:کوچولوی مامان مثل اینکه بابایی قصد برگشت به خونه رو نداره... و بعد نفس عمیقی کشید و پلکاشو روی هم گذاشت که با صدای در از جا پرید و با ذوق سمت در رفت که یکدفعه با چهره خسته و خشک تهیونگ مواجه شد که دکمه های لباسش باز بود و معلوم بود که مقداری م*س*ت کرده(ناظر عزیز عزت خواهش میکنم منتشر کن) ا/ت که لبخندس روی لبش ماسید بود از جلوی در کنار رفت و با صدایی لرزان گفت:د...دیر اومدی.. تهیونگ:دیر اومدم که اومدم...یادم نمیاد اختیار رفت و آمدمو له تو داده باشم... و بعد طعنه محکمی به ا/ت زد و خودشو روی مبل پرت کرد... ا/ت اروم سمتش رفت و اروم گفت:ک..کجا بودی؟ تهیونگ:هر جا... ا/ت:گفتم کجا بودی(با مقداری داد) تهیونگ که با داد ا/ت خیلی اعصبانی شده بود از مبل بلند شد با داد گفت:به تو چه ربطی داره... ا/ت:خیلی ربط دا که یکدفعه با شتاب به دیوار برخورد کرد و از د*ر*د فریاد بلندی زد که باعث شد م*س*ت*ی تهیونگ بپره و با دیدن وضعیت ا/ت شوکه شد و باورش نمیشد که اون ا/ت رو هول داده بود..سریع سمت ا/ت دوید و اونو براید اسtایل بغل کرد که با حرفی که ا/ت دم گوشش گفت خون توی رگ هاش خشک شد.. ا/ت با بیجونی گفت:مراقب بچمون باش..
-دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد لطفا بعدا تماس بگیرید..جیمین:هیونگ یکبار دیگه زنگ بزن.. نامجون:یعنی این پسر کجا رفته این وقت شب... جین:از اولشم نباید میزاشتیم با اون حالش بره خونه... جیهوپ:پاشید پاشید..باید بریم خونش.. جونگ کوک:این وقت شب؟ جیهوپ:راه دیگه ای داریم؟ شوگا:یه راه دیگه هست همه با هم بخوابیم.. جیمین:یونگی الان واقعن وقت این شوخی های بی مزه نیست عجله کنید بریم.. همونطور ک لباساشون رو میپوشیدن و اماده رفتن به خونه تهیونگ بودن یکدفعه صدای تلفن نامجون بلند شد و با دیدن اسم «ببر پاریس» هر شیش تا به سمت تلفن حمله چرا شدن و نامجون بالاخره موبایلشو از چنگ بقیه اعضا نجات داد و به سرعت تلفن رو جواب داد.. نامجون:معلوم هست کجایی؟ چرا تلفنت در دسترس نیست؟ چرا با اون حالت رفتی خونه؟ ا/ت چرا تلفنشو جواب نمیده؟ چرا جواب پیامامو نمیدی... خواست ادامه بده که حرفش با شنیدن صدای بیجون و لرزون تهیونگ نصفه موند:هیونگ..م..میشه...ب..بیا..ی.. ب..بیمارستان.. س..سانگ...جو؟ و بعد با صدای داد و بیداد پرستار تلفن رو قطع کرد.
پرستار به سرعت سمت تهیونگ اومد ک باعث شد تلفونو قطع بکنه و با عجله به طرف پرستار بره.. پرستار بدون درنگ و با سرعت گفت:ا..اقای کیم..لطفا سریعن بین همسرتون و بچتون یکی رو انتخاب کنید اگه دیر کنید هر دوی اونها از دست میرن... تهیونگ با صدایی لرزون گفت:ه..همسرم.. رو.. نجات بدید.. پرستار سرشو تکون داد و برگه ای جلوی تهیونگ گرفت و همونطور ک حرفهاش رو تند تند میزد و از تهیونگ میخواست تا با عجله فرم رو پر کنه گفت:ل..لطفا توی این نامه بنویسید که خودتون میخواستید همسرتون رو نجات بدیم... و بعد بدون اینکه اجازه حرف زدن به تهیونگ بده سمت اتاق عمل دویید.. تهیونگ خودشو روی صندلی انداخت و سرشو با دستاش گرفت که یکدفعه یا شنیدن صدای اشنایی سرشو به سمت صدا برگردوند...
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
46 لایک
خیلی قشنگ شدددددد
اشک....
هیق
عالی بود♡
ولی پارت بعد پلیز...
وای مغزم هنگ کرد ،😱😌😂
چرا😂
عالیییی
مرسییی
عالی برو پارت بعد ببینیم چی شددددددد
دارم مینویسم
حلقه در چشمانم اشکه زد
🥲💜
عالییییییییی بود
بی نظیر بود
ولی میشه ما رو سکته ندی قلب درد گرفتم
مرسی عزیزم
چشم دارم مینویسم
داش خداييى خيلييى دير ميزارى الان من يه داستانى دارم مى خونم كه تو يه هفته ١٠پارت گذاشته و داستانشم عاليه حيفه داستانت كه انقدر قشنگه رو دير ميزارى بعضيا ممكنه ديگه داستانتو دنبال نكن قشنگم لخواطر خودت ميگم
عالييييييى ادامه بده
چ داستانی میخونی
میا فدات شه بخدا درسام خیلی زیاده لطفا شرایط منم درک کنید
واى منم
دبيرستان عشق
ادمین فالوت کردم بفالو پیلیز 😐🤝
چشم