
هلو گایززز حالتون چطوره؟ این سری زیاد گذاشتم چون سری قبل کم بود:)❤️🍓✨
{دخترم منشی رفته و دنبال یه منشی جدید واسه ی شرکت ام +بابا من میتونم جای منشی جدید بیام؟ {آره چرا که نه اگه دوست داری بیا +مرسیییی اینجوری سرگرم میشم و حوصلم سر نمیره {راستی برای ماه دوم تابستون میتونیم بریم آلمان پیش مامانبزرگ اون دلش برات خیلی تنگ شده +اره میتونیم بریم منم دلم براش خیلی تنگ شده
چند ماهی از اون روز میگذره تازه از آلمان برگشته بودم و منشی شرکت بودم و البته دیگه دانشگاه ها داشتن باز میشدن و پدرم دنبال یه منشی بود و تا چند روز دیگه جیمین قرار بود برگرده… خب امروز صبح از خواب بیدار شدم و داشتم حاضر میشدم تا برم شرکت که بابام گفت امروز نمیخواد برم و میتونم با دوستام برم بیرون و منم خوشحال شدم و گفتم : +مرسییییی بابا راستش خیلی دوس داشتم امروز نیام سر کار {خواهش میکنم
رفتم گوشیم رو برداشتم که دیدم جیمین چندبار به گوشیم زنگ زده و بهش زنگ زدم و گفتم : +سلام جیمین زنگ زده بودی؟ -سلاممممم عزیزممم دلم برات یه ذره شدهههه +منم دلم برات خیلی تنگ شده پس کی بر میگردی؟ -امشب ساعت ۹ میرسم سئول +چییییی؟ هوراااااا میام فرودگاه -نه دیر وقت میشه نمیخواد بیایی +با بابام میام -باشه من که حریف تو نمیشم
چندساعتی گذشت و زنگ زدم به بابام و گفتم که جیمین امشب میاد و اونم گفت که میاد دنبالم و رفتم تا حاضر شم بعد بابام اومد و رفتیم فرودگاه بعد نیم ساعت رسیدیم فرودگاه و پرواز جیمین به زمین نشسته بود +بابا اون جیمین نیست؟ {خودشه +جیمیننننننن -عزیزممممم +دلم برات خیلی تنگ شده بودددد -بیا بغ..لم +اومدمممم خب از فرودگاه رفتیم خونه جیمین اینا و بابام رفت خونه و منم بهش گفتم که شب اونجا میمونم بعد با جیمین رفتیم توی اتاقش تا با هم چمدونش رو خالی کنیم که با هم حرف میزدیم و میگفتیم :
+جیمین نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود پسر -پسر رو تازه یاد گرفتی؟ از اون موقعی که اومدم همش بهم میگی پسر😒😐 +ببخشید از میا یاد گرفتم -راستی دلم برای بچه ها خیلی تنگ شده +فقط برای من دلت تنگ نشده😒😑🥺 اینو که گفتم بعد یه لحظه حس کردم یکی بغ..لم کرده و میگه : -من دلم برای تو بیشتر از هر کسی تنگ شده بود +چه عجب یه بار گفتی -فکر میکردم بدونی که چقدر دو..ست دارم
+نه مگه علم و غیب دارم؟ -خب باشه دو..ست دارم +آفرین حالا شد راستی میشه بذاریم زمین؟ سرگیجه گرفتم -بی احساس😒😐 +این همه تو زدی توی ذوقم یه بارم من😅 -اصلا قهرم باهات +ببخشید راستی برات موچی خریدماااا -واقعا؟ +آره بزار توی کیفمه الان میارم -باشه
اون شب تا صبح با جیمین گفتم و خندیدم و خوابیدیم تا اینکه با صدای خواهرش از خواب بیدار شدیم که میگفت…
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پاستیییلللللل همین الان یادم اووووممدددد فردا امتحانات دااارممممم🤯
منم فردا امتحان فارسی دارم همدردیم🥲از ساعت ۶ تا ۱۱ داشتم میخوندم🥲
ا ی روزگار 😔
معلمممم امتحان نگرفتتتتت😂😂😂البته ناراحتم چون ۵ ساعت نشسته بودم خونده بودم🥺
عیب نداره بلاخره امتحان میگیره😂
چرا همش آخر داستانت یه میگفت داره خو اون میگفت و کامل میگردیییی بعد کات میکردیییی
پااارتتت بعععدددد
چونکه دوس دارم به ادامه فکر کنید و حرص بخورید که چرا نزاشتم😂😂😂😁😁😁
خب دیگه مرض داری😂
اونکه صد در صد شک نکن😂😂😂
یاع یاع یاع خنده های شیشه پاک کنی جین اوپامون 😂
بچم جین🥲😂یاع یاع😂😂😂
که چی گفت؟🤦🏻♀️عالی
امروز پارت بعد رو میزارم❤️🍓
😊 آفرین
پارت بعددددددددددددددددد د
امروز میزارم💚☘️✨
یااااا پارت بعد رو میزاری یاااااا پارت بعد رو میزاری
کدوم انتخاب راحته😐😐😂
دوتاش که یکیه😂😂😂پارت بعد رو فردا میزارم💚☘️✨
شما هم پارت بعد داستانتو بزارررررررررر
يا ميزارى
يا ميزارى
انتخواب با خودته
چقدر حق
😑😐😑😐😂
خیلی خوب بودددددددددد
فکر نکنم چون ویو ها اومده پایین🥲🥲