
از اینجا به بعد داستان عوض میشه 🙃💚
توی کوپه نشسته بودم و به بیرون نگاه میکردم ، با اینکه سه سال از رفتن آنا به آزکابان میگذشت هنوزم نمیخواستم باور کنم آنا ، لونا رو کشته ... امسال سال شیشم بود ، بچه ها عوض شده بودن ، همشون ! هیچکس مثل سه سال اول نبود ، کاش میشد برگردیم به همون روزا ... تو همین فکرا بودم که در کوپه باز شد و متیو اومد تو ، یه قهوه داد دستم ، نشست کنارم و گفت × به چی فکر میکنی ؟ + هیچی ، مهم نیست ... چرا خیلیم مهمه + به سالای اول ... حالم زیاد خوب نیست × استرس داری ؟ + آره ، تقریبا ... تا اینو گفتم یهو قطار با شدت وایساد و جفتمون پرت شدیم به سمت جلو ...
موهامو از جلوی صورتم زدم کنار و به متیو نگاه کردم و گفتم + به نظرت چی شده ؟ × نمیدونم ، احتمالا قطار خراب شده + تا حالا دیدی یا شنیدی که قطار هاگوارتز خراب بشه آقای باهوش ؟ از جام بلند شدم و از کوپه رفتم بیرون ... همه بچه ها توی راهرو بودن ، سر و صدا همه جای قطار رو گرفته بود ... تا پامو از کوپه گذاشتم بیرون قطار شروع کرد به حرکت کردن ... برگشتم تو کوپه ، متیو گفت × دیدی الکی نگران بودی + آره دیدم آقای ریدل ! حالا بگیر بشین یکی دو ساعت دیگه میرسیم هاگوارتز ... × چشم خانم ریدل ... + من ریدل نیستم ! هنوز که زنت نشدم ... و قرار ام نیست بشم ! × باشه خانم ریدل ، آروم تر
میبندی یا خودم ببندمش ، متیو ؟ × باشه اوکی ... دوست جدیدت چطوره ؟ + دوست ؟ کدوم دوست ؟ × همون دختره که تو ایستگاه باهاش حرف میزدی دیگه + آها منظورت آریانائه ، بدک نیس ، خیلی ساکته و این خوبه ! حوصله گوش دادن به حرفای کسی رو ندارم ... تو چی ؟ از تام چه خبر ؟ × هیچی ، مث همیشه دعوا کردیم و فعلا ندیدمش ، علاقه ای ام به دیدنش ندارم ... + بله درسته ، برادران ریدل همیشه همینن ... × تو چرا امروز گیر دادی به ما ؟ + چون دارم از استرس میمیرم و فقط میخوام سر یکی خالی کنم ... × مرسی که منو انتخاب کردی برای غر زدن ...
( شب اول سال ششم ، خوابگاه اسلیترین ) با خستگی روی تختم دراز کشیدم ، دامبلدور خیلی حرف میزنه 🤦🏻♀️ رو اعصابمه ، صداش تا صلح تو گوشم میمونه ، شایدم خوابشو ببینم 😐💔 ولی اشتباه میکردم ، خیلی سریع خوابم برد ، خواب دیدم که ماموریتم رو کامل کردم ، ماموریت کشتن چند نفر ... اول قرار بود اون دختره ، آنا رو بکشونم تو آزکابان ، بعدش لونا باید حذف میشد ، حالا نوبت آریانائه و بعد ... متیو ! هیچکس نمیدونه که تمام نیرو های تاریکی در اختیار منن ... به زودی کل هاگوارتز میفهمن من اون کسی نیستم که فکر میکنن ، من اونقدرا هم مظلوم نیستم ... :)!
ببخشید کم بود 🙃💔
💕💕💕💕💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کی میگه کسی رو تام کراش نیست من اینجا شلغم😆منم اولین کراشم دراکو بعد تام بعدش ویکتور کرام و بعدش سدریک🤌🏻💅🏻⭐️
واو 😍😂
منم هویجم☎️
ودف..برگاممم
😁💕
چیشد یهو😂
ورق برگشت 😂
پشماااااااماععععداستانتازهدارهجالبمیشهههاخخخهییایاسو...ادامههههه😃
چشمممم 🙃💕
ولی بیا و یکاری کن ذوق کنم
یه شخصیت بیار با تام ش.ی.پگش کن اسمشم بزار یا سارا یا استلا
البته اگه برنامه نداری و داستان بهم نمیریزه
ببینم چی میشه بهش فک میکنم 😁❤
ینی تصوراتم نابووووود شد
ل.ع.ن.تی من پلن ازدواجشونم چیده بودمممم
هعی ، روزگاره دیگه ... 😔😂
ناناحت شدم
منم خودمو کرده بودم دختره جاش خودمو تصور میکردم🤧🚶🏼♀️
من به متیو به چشم برادری نگا میکنم
جاست تام😂😔
ولی حس گودرت میکنم جز خودم کسی روش ک.ر.ا.ش نیس
پس من چیم ؟ 😐😂 کراشای من اینان : اول دریکو ، دوم متیو ، سوم تام 😁😂
پشماممم بین هزاران پاترهد مالفوی هدی که میشناسم تو دومین نفری..
عام فکر کنم منو یادت نیست😔😐😂
لنا رو هم نمیشناختی?🗿
چرا اون اولین نفر رو تام ریدل تویی....
😔😂
خیلی قشنگ بود خیلییییی پارت بعدددد
چشمممم 🙃💚
پشمامم..
میخواستم من اولین کامنتو بزارمممم
حس بی گودرتی میکنممم
😂😂😂