عشق دبیرستانیpt9❤️🍓✨

+خب چی سفارش بدیم؟ -من یه قهوه میخورم +منم یه هات چاکلت میخوام سفارش دادیم و سفارش ها اومد و جیمین شروع کرد به حرف زدن : -خب الی +بله چی شده؟ -راستش شاید امسال تابستون همو نبینیم

+یعنی چی؟ چرا؟ -خب ببین با خانوادم مجبورم برم انگلیس +چرا؟ چه مدتی؟ -راستش کل تابستون رو مجبورم برم چون برادرم انگلیسه و خانوادم دارن میرن بهش سر بزنن بخاطر همین من هم مجبورم برم… -تو نمیتونی بیای؟ +نه خب پدرم تنهاست اون بخاطر اینکه من میخواستم با تو برم مسافرت میخواست بره آلمان و الکی بهم گفت که می‌خواد بره ولی خب الکی میگفت

-از کجا میدونی الکی میگفت؟ +امروز صبح رفتم دفترش و از منشی پرسیدم و گفت که پدرتون پروژه آلمان رو تموم کرده -خب ببین من واقعا متاسفم مجبورم برم +جیمین اشکالی نداره برو نگران من نباش منم با پدرم میرم مسافرتی جایی حالا بعدا با هم میریم مسافرت وقت زیاده -آهااا الی یه چیزی +چی شده؟ -بچه ها برنامه مسافرت گذاشته بودن برای تابستون و میخواستن یه هفته برن یه جایی تو هم میتونی باهاشون بری +کیا؟ -نامجون و جین و میا و جی هوپ و تهیونگ و جونگکوک و شوگا +نه خب تو نیستی منم نمیرم -آخه اینجوری که کل تابستونت میره +نه نگران من نباش من با پدرم میرم مسافرت با دوستام میرم بیرون و اینا بعدم باید دنبال ثبت نام دانشگاه هم باشم بخاطر همین سرم شلوغ هم هست -باشه عزیزم هر جور که مایلی

راستش توی دلم خیلی ناراحت شدم ولی خب جیمین مجبور بود بره و… چند روزی میگذره امروز جیمین باید بره و داشتم حاضر میشدم که برم فرودگاه +جیمین -جانم؟ +مراقب خودت باش باشه؟ -باشه عزیزم تو هم مراقب خودت باش…دلم برات تنگ میشه +منم +راستی به دخترا خیلی نگاه نکن😅 -مسخره من دیگه رفتم +رسیدی زنگ بزن -باشه بای +بای *لباس الیسا*

رفتم خونه و بابام استیک گوشت برام درست کرده بود شروع کردیم به غذا خوردن که گفت…