
داشتیم بر میگشتیم سرسرا . هرمیون اومد سمتمون . هرمیون: بالاخره اومدین. میدونین من و پانسی چقدر ترسیدیم .کجا بودید ؟ رون : داستانش طولانیه . بعدا میگم . هرمیون: خیل خب. هری : بچه ها یه چیزی بگیریم بخوریم ؟ پانسی : اوکی . نشستیم سر میز گریفیندور . جینی : پانسی . اون پسرا کین ؟ پانسی : چرا فکر کردی من میشناسمشون ؟ جینی : آخه وقتی که اومدی پیششون نشسته بودی . الان هم مدام دارن نگاهت میکنن گفتم شاید بشناسیشون.
سرمو برگردونم و دیدم دریکو داره با عصبانیت نگاهم میکننه . یه ثانیه بعد سرشو انداخت پایین و مشغول غذا خوردن شد. نگاهم و برگردوندم. نویل: رون . اون جغد تو نیست ؟ رون : چرا مال منه. یهو جغده افتاد وسط میز و رون نامه ای که تو دهن جغد بود رو گرفت . رون : مادرم نامه برام فرستاده . نویل : رون بازش کن . من به بار نامه ی مادرمو باز نکردم . نتیجش وحشتناک بود . رون بعد از شنیدن این حرف نامه رو باز کرد. ولی قبل از اینکه بتونه نامه رو کامل باز کنه نامه شروع به حرف زدن کرد . مالی : رون ویزلی . تو چطور جرعت کردی اون ماشینو بدزدی . پدر او سر کارش توبیخ کردن ..... . اون نامه کلی جیغ و داد کرد . قشنگ میشد ترسو تو چشمای رون دید .
همون جوری مات و مبهوت مونده بود . مالی آخر نامه گفت : در ضمن جینی دخترم گریفیندوری شدن تو تبریک میگم . ولی نگاه جینی طوری بود که کاملا مشخص بود خجالت زده شده که مادرش جلوی همه سر رون داد زده . هرمیون : خیل خب زود تر بخورید بریم خواب گاه . جینی دوباره مشغول شد . پاشدیم بریم . هرمیون : پیس ... پیس... پانسی . یه دقیقه بیا . پانسی : چی شده . هرمیون: کل دعوای تو و مالفوی رو شنیدم .
پانسی : خب ؟ هرمیون : خب که خب . سعی کن زیاد تحویلش نگیری . باهاش بیرون نرو . جاییم خواستی بری با جنی و رزی برو . پانسی : هرمیون . من نمیخوام مدت طولانی ای قهر باشم . فقط یه مدت کوتاه . تو این مدام خودم میدونم چی کار کنم . حالا برو . یکی میشنوه .هرمیون اوکی فردا تو سرسرا میبینمت .پانسی : خداحافظ . رفتم تو سالن اجتماعات نشستم و کتاب خوندم. رزی : پانس. حالت خوبه ؟ پانسی : آره . رزی : اینطوری به نظر نمیاد .
پانسی : رز وقتی میگن خوبم . یعنی خوبم .رزی: خب حالا عصبی نشو. نگاهم و از رزی دزدیدمو با عصبانیت به دریکو خیره شدم . رزی هم پشت سرشو نگاه کرد که ببیینه به چی نگاه میکنم . رزی : پانس . چیزی شده ؟ پانسی : نه . ولش کن. بیا بریم بخوابیم. صبح روز بعد با جنی و رزی رفتیم سرسرا . نشسته بودیم که صبحانه بخوریم . جنی با یکی از اعضای ریونکلاو کار داشت . چون رزی هم اونو میشناخت باهم رفتن و باز هم من و مالفوی تنها موندیم . دریکو را زده بود به من . پانسی : چی میخوای ؟ها ؟؟ دریکو : تو چت شده ؟ چون به گرنجر گفتم لجن زاده اینجوری میکنی ؟ پانسی ( جمله ی اخرشو با داد میگه ) : نه تنها به یکی از بهترین دوستای من توهین کردی ، بلکه بعدش جوری با من حرف زدی که انگار من خدمتکارتم . من و تو هیچ فرقی نداریم . وایسا ، چرا داریم . دوتا فرق بزرگ . اولا اینکه اگر کسی هم منو دوست داشته باشه ،واقعا دوستم داره چون به همه ی آدم ها و زندگیشون احترام میزارم. دوماً، من مثل تو نیستم که تا آخر عمرم راه اشتباه و نژاد پرستانه و پست خانوادم و پیش بگیرم .
دریکو قبل از اینکه بزاره حرفمو ادامه بدم محکم زد تو صورتم و نگاه کل سرسرا برگشت روبه من.چند ثانیه سکوت کرد . دریکو : تو با چه جرعتی به خانواده ی من میگی پست ؟ تقاص این کارتو پس میدی . همه تو شک بودن . کرب و گویل آماده بودن که منو بزنن . هری و هرمیون و جینی اومدن پیشم . جینی دست منو گرفت . جینی : پانس . بیا بریم بیشتر از این ادامه نده . رون هم رفت پیش رزی و جنی . رون : بیاید بریم . دامبلدور: آقای مالفوی . بیاید دفتر پرفوسور اسنیپ. دریکو : آخه . اسنیپ : آخه نداره مالفوی . تو پارکینسونو زدی و این خلاف قوانین . بیاید دفتر من که مجازات این موضوع رو تایین کنیم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوبه
پارت بعدددد وای عاشقش شدممم
نه رو نوشتم
ده رو امروز مینویشم
وای پارت بعد کی میاددد😂⛓️
دام مینویسم😂💚💚💚