داشتیم بر میگشتیم سرسرا . هرمیون اومد سمتمون . هرمیون: بالاخره اومدین. میدونین من و پانسی چقدر ترسیدیم .کجا بودید ؟ رون : داستانش طولانیه . بعدا میگم . هرمیون: خیل خب. هری : بچه ها یه چیزی بگیریم بخوریم ؟ پانسی : اوکی . نشستیم سر میز گریفیندور . جینی : پانسی . اون پسرا کین ؟ پانسی : چرا فکر کردی من میشناسمشون ؟ جینی : آخه وقتی که اومدی پیششون نشسته بودی . الان هم مدام دارن نگاهت میکنن گفتم شاید بشناسیشون.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
خیلی خوبه
پارت بعدددد وای عاشقش شدممم
نه رو نوشتم
ده رو امروز مینویشم
وای پارت بعد کی میاددد😂⛓️
دام مینویسم😂💚💚💚