چه جور عاشقت شدم پارت دهم

سلام کیوتا

آنچه گذشت:بعد حرف زدن و خوردن نوشیدنی:ادرین:مرینت از لج من کلی نوشیدنی خورده که دیگه حتی رو پاشم نمیتونه وایسته البته منم کمتر از اون نخوردم مری:آدرین میخوایم بریم🥺🥱تدرین:آره دیگه آخه تو خیلی م.س.ت.ی مری:من نه آدرین بریم دیگه در راه ادرین:مرینت کجا ببرمت خونه پیش دخترا یا خونه مارسل مری مری عااا چه عالی خوابش برد الان به مارسل چی بگم مجبورم ببرم خونه خودم در خونه ادرین:مزی:آدرین اینجا کجاسادرین:خونه من مری:آها ادزین:بیا بشین رو تخت مری:باشه داشتم میشستم که دستبند گیر کرد یه یقه ادرین و افتادم تو بغلش سریع بلند شدیم سعی کردم دستبند باز کنم که نمیدونم چی شد آروم صورتامون نزدیک هم شدادرین:بخاطر دستبند مری افتادم روش ولی سریع بلند شدیم مری داشت سعی می‌کرد دستبند جدا کنه که دست خودم نبود نمیدونم چی شد آروم نزدیکش شدم

فردا صبح:آدرین:وقتی بیدار شدم دیدم پیش مرینتم اینقدر زیبا خوابیده بود که محوش شده بودم که مر:از خواب بیدارشدم دیدم پیش ادرین خوابیدم تازه اتفاقات دیشب یادم اومده بود ولی یه حس خوبی داشتم تو آغوشش احساس آرامش داشتم ادرین:صبح بخیر مری:صبح توام بخیر ادرین:خوب خوابیدی مری:یکم خجالت کشیدم ولی گفتم آره ادرین: پس من برم صبحانه آماده کنم مری:باشه ادرین:گونشو بوسیدم و رفتم پایین مری گونم بوسید و رفت منم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین

ادرین:داشتیم صبحانه می‌خوردیم که مری گفت مری:آدرین یعنی الان منو تو باهم هستیم ادرین:از نطر من آره و باید به همه بگیم راستی امروز دانشگاه داریم مری:آره میدونم ادرین خان ادرین:خان😂 مری:بله ادرین:از دست تو وروجک🤪 مری:وروجک خودتی بزغاله😁 ادرین:پس توام بلوبری هستی خانم 😝 مری:خب خب تسلیم دیگه بسه اسم تمام چیزا رو گفتیم😅😂 ادرین:دوست دارم😉 مری:منم☺️

(بله بلاخره به هم گفتن که همو دوس دارن😍😁)مری در خونه خودش مری:واییی دیرم شد زود آماده بشم الیا:به به مری خانم دیشب کجا بودی مری:با ادرین بودم گلی الیا:اونو میدونم بعدش مری:امممم خبب به تو چه ایش برو بیرون کار دارم باید بریم دانشگاه دیر شد الیا:بعدن برات دارم خانم خانما😐😑 خب خب تا پارت بعدی بای دوستون دارم بای لایک فراموش نشه😊😊