

ده سال پیش-> استیسی: مالز؛عزیزم؛ ما تصمیم گرفتیم تورو به خانوادمون اضافه کنیم. دوست داری؟! مالی: با خنده- معلومه! دیل: خوشحالم عسلم؛ از امروز گرت خواهر بزرگتر و بهترین دوست توعه؛ | جفری: هی رابرت! باید تنها صحبت کنیم! | رابرت: خب؟! جفری: دست تینا؟! مطمعنی با ماهیتابه سوخته؟! رابرت: باید غیر از این باشه؟! ببین؛ تینا هیچ دستی توب انفجار نداشته! جفری: یه نگاه به دست تینا میکنه- فکر نکنم باور کنم. | مامان مالی: مالز عزیزم! تو همینجا بمون! ما میریم تا اینجارو خاموش کنیم. سر مالیو ناز میکنه- بابای مالی: دخترم؛ ما زود میایم! قول میدیم! -انفجار- چند دقیقه بعد-> (مالی با عروسکی توی بغلش زیر یه میز نشسته [نسبت به این اتفاقن ریکشنی توی صورتش نداره] چشماش زرد میشه-)

کارولینا:به مدیتیشن مامانش گوش میده [یه توضیح درباره ی مامانش:صاحب یه کلیساس؛ اسم دینشون گیبه و اسم کتابشون گیبورم. نور رو میپرستن و سعی میکنن به روشنایی برسن] مامانش درو باز میکنه- لزلی: فک کنم صدای خودمو شنیدم؟! کارولینا: عا اره...نیاز دارم نور بیشتری به زندگیم بیارم. لزلی: خوشحالم که دوباره شما هارو کنار هم دیدم؛ حتما بت خیلی خوش گذشت نه؟! کارولینا ساکت میشه و به پیامی که از الکس بهش رسید نگاه میکنه- لزلی: هوم؟! کارولینا: عام اره همینطوره؛ و قراره دوباره همو ببینیم. میرم تا دیرم نشده:) | الکس: خب همه هستن! همونطور که توی پیام گفتم؛ این پسر هم توی ماه پیش به کلیسابرده شد و ممرردد! تحقیق کردم و دیدم ماهی یه نفر از کلیسااین اتفاق واسش میوفته! مالی: پس قراره چیکار کنیم؟! الکس: به یه نقشه نیاز داریم. من وارد سیستم خونه ی تینا و رابرت میشم؛ و البته نیاز به یه نگهبان دارم! (به نیکو نگاه میکنه) نیکو: و؟! الکس: گرت و چیس؛ باهم به خونه ی جنت و ویکتور میرن؛ چیس آزمایشگاه باباشو میشناسه! قراره دنبال اون دستگاه بگردین! چیس: باشه عقلکل. گرت: کارولینا چی؟! الکس: کلیسارو میگرده! مالز: باز منو هویج دیدین؟! من از همه تون قوی ترم! (همه زل میرنن بش) مالی: جدی گفتم.

چیس: خب؛ مامان بابام رفتن. زودباش! گرت: باید بدونی با یه خانم چطوری حرف میزنن! چیس: الان وقتی واسع انجمنت نیس! گرت: چشغره میره- | گرت عینک اشعه ایکسو برمیداره و میزنه- گرت: واو (چیس برمیگرده) چیس: به چی دس... وایسا ببینم. داری منو دیدمیزنی؟! گرت: ها؟! نه چی میگی(عینکو در میاره) چیس: عینک اشعه ایکس دستته:| گرت: بهرحال! بیا بگردیم. چیس عینکو میگیره و میزنه- چیس: ینی چی؟! چرا فقط من نمیتونم چیزی ببینم؟! گرت:هی! عینکو میکشه- چیس: میخنده- گرت: چیس! اینجاست! (درو باز میکنه و دستگاهو میبینه) چیس: خب! کار ما تمومه. میریم جایی که قرارداشتیم

کارولینا: هی هی! میدونی مامانم کجاست؟! -تازه رفت. کارولینا:اوکی؛مرسی. میره تو اتاقی سمت مامانش نمیذاشت بره- کارولینا: به الکس پیام میده:درش قفله! و میره سمت محل قرارشون- | الکس: بچها رفتن کافه! زودباش عصا رو بردار تا بریم! نیکو: عصارو برمیداره و میرن- | مالز:چون عصبانی بود دایناسورو میذاره توی ماشین و میره سمت کافه-

الکس:نقشه اینه! بهشون میگیم امشب مهمونی ایم و فرارمیکنیم! (همه تایید میکنن) گرت: بهتره کارولینا از نیکو خدافظی کنه(چون بنظر میرسه چیس کارولینا رو دوس داره گرت حسودیمیکنه) | توی مهمونی-> چیس: اگه...قراره این آخرین شبم باشه؛ میخوام..میخوام بدونی که... من واقعا ازت خوشم میاد! گرت: ذوق میکنه- (بقیش خوشبحال اونایی که فیلمو دیدن[بممنچه ساخت امریکاس]) | کارولینا و نیکوهم- (بازم بمنچهه ساخت امریکاسس[تنها کاپل لزبینیکه میدوستم-]) | و همشون میرن جایی که باید- [پراید واسه کاراشون به ظاهر درحال ساخت مدرسس اما داره کار دیگه ای میکنه] | الکس: منکه نمیفهمم دقیقا چخبره... چیس: من پسر ویکتور و جنتم! مالی: باشه مخترع کارتو کن. | چیس میره سمت موشک- این...قراره باعث بزرگترین زلزله بشه! (عه عکسه اسپویل بقیشه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود
خیلی متفاوته با بقیه سریال ها💜
:]
نایس؛
حیح
تا بعدی رو نگیریم...
آروم نمیگیگریم-
+