پانسی: دریکو یه بار شد اینا رو ببینی و بهشون تیکه نندازی ؟ دریکو : نه نشد . پانسی : چرا انقدر اینا رو اذیت میکنی ؟؟ دریکو: پانس الان وقتش نیست بعداً میفهمی پانسی : اوف خیل خب . یه ساعت بعد... تو ماشین خوابم برد . دریکو : پانس .. پانس . بیدار شو رسیدیم . رفتیم سوار قطار بشیم . اونجا آقا و خانم ویزلی رو با جینی و بقیه دیدم . همه بودن به جز رون . نگرانش شدم . میخواستم بیام سمتشون ولی دریکو دستمو گرفت . دریکو : کجا میری ؟ پانسی : رونو پیش ویزلی ها نمیبینم . نگران شدم . دریکو : بیا بریم . اگه تو هاگواتز ندیدش نگرانش شو .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
قشنگههه
مرسییی
خوبه
تنک