
پانسی: دریکو یه بار شد اینا رو ببینی و بهشون تیکه نندازی ؟ دریکو : نه نشد . پانسی : چرا انقدر اینا رو اذیت میکنی ؟؟ دریکو: پانس الان وقتش نیست بعداً میفهمی پانسی : اوف خیل خب . یه ساعت بعد... تو ماشین خوابم برد . دریکو : پانس .. پانس . بیدار شو رسیدیم . رفتیم سوار قطار بشیم . اونجا آقا و خانم ویزلی رو با جینی و بقیه دیدم . همه بودن به جز رون . نگرانش شدم . میخواستم بیام سمتشون ولی دریکو دستمو گرفت . دریکو : کجا میری ؟ پانسی : رونو پیش ویزلی ها نمیبینم . نگران شدم . دریکو : بیا بریم . اگه تو هاگواتز ندیدش نگرانش شو .
حرفش منطقی به نظر میرسید ولی همچنان نگران رون بودم . کرب و گویل رو دیدم . دریکو : کجا بودین ؟ میدونین چند وقته منتظرتونم؟ کرب : ببخشید نتونستیم زود خودمونو برسونیم . دریکو : دفعه اخرتون باشه بی مصرفا . گویل : چشم مالفوی . دریکو : خوبه. بعد از اینکه رسیدیم هاگواتز رفتیم بشینیم سر میز اسلایترین. چشمم به میز گریفیندور بود . دریکو : به چی زل زدی ؟ پانسی : هیچی . چیز مهمی نیست . هرمیون بلند شد و اومد سر میز اسلایترین.
هرمیون: سلام پانس . پانسی : سلام هرمیون. ببینم تو رون و هری رو ندیدی . هرمیون : نه ندیدم . وقتی داشتیم سوار قطار میشدیم نبودن . پانسی : خیلی نگرانم . جینی چی ؟ اون تو چه گروهی افتاد ؟ هرمیون : جینی هم گریفیندوری شد . پانسی : پس با این حساب فقط منم که از شما جدا افتادم . هرمیون : اشکال نداره . هیچی نمیتونه باعث این بشه که با هم دوست نباشیم . حتی آدم های دور و برت . دریکو : تو اصلا میفهمی داری چی میگی ؟ دختره ی لج... . سریع جلوی دهن دریکو رو گرفتم . چون میدونستم میخواد چی بگه .
اون میخواست به هرمیون بگه لجن زاده . چون پدر و مادر اون جادوگر نبودن . از این اخلاق دریکو که همه رو از روی خانوادشون قضاوت میکرد متنفر بودم . مطمئنم اگر خانواده ی منم یا جادوگر نبودن و یا جادوگر های خوب و برجسته ای نبودن هیچ وقت حاضر نبود باهام دوست بشه . پانسی : دریکو بسه . هرمیون برو بعدا حرف میزنیم . هرمیون : اوک . پانسی : دریکو . واسه چی به هرمیون میگی لجن زاده ؟ دریکو : مگه غیر از اینه .
پانسی : دلیل نمیشه چون خانوادش ماگل بودن اینطوری باهاش رفتار کنی . دریکو : پانس . قرار شد تو کارای من دخالت نکنی. من هر کاری دلم بخواد انجام میدم . تو هم حق دخالت نداری . کوبیدم رو میز و از جام بلند شدم . پانسی (با داد) (هر جمله ای که میگه بلند تر داد میزننه) : باشه آقای مالفوی. هری کاری دلت میخواد بکن . ولی تو حق نداری اینجوری با من صحبت کنی و بهم توهین کنی . نه تو نه اون نوچه های بی عرضت و نه هیچ کس دیگه ای . پیش خودت فکر کردی کی هستی . چون چند بار به حرفات گوش کردم فکر کری رئیس منی ؟ پرسی : آروم باش پانسی . بیا بریم دنبال هری و رون بگردیم .
گویل : پرسی از تو بعیده که یه همچین خواهر وحشی ای داشته باشی . زود تر جمعش کن. پانسی : تو به این رفتار من میگی وحشی ؟ یه کلمه دیگه حرف بزن که بهت نشون بدم وحشی کیه . کرب : واییی . ترسیدم . خب حالا میخوای چی کار کنی پانسی خطر . هممممم؟ دریکو : بچه ها . بیاید این ور . بسه دیگه . پرسی : آروم باش . پانسی : ولم کن . میخوام برم دنبال هری و رون بگردم . پرفوسور دامبلدور رو دیدم . دامبلدور: چیزی شده ؟ پانسی : پرفوسور هری و رونو پیدا نمیکنم . بیا اینجا بریم دنبال شون بگردیم . پرفوسور مکگوناگال لطفا بیاید . رفتیم تو دفتر پرفوسور اسنیپ . اسنیپ : خیلی شانس آوردین که تو گروه اسلایترین نیستین . اگه بودین و اختیارتون دست من بود همین امشب برتون میگردوندم خونه . دامبلدور: ولی نیست . درسته سوروس ؟ پرفوسور مکگوناگال به عنوان سر پرست گروه گریفیندور میتونه انتخاب کنه که چه اتفاقی برای این دوتا بچه بیوفته . رون : پس بریم وسایلمونو جمع کنیم ؟ مکگوناگال: منظورتون چیه آقای ویزلی ؟ رون: ما رو میفرستید خونه . مگه نه . مکگوناگال: نه . فقط امیدوارم فهمیده باشید که چه کار اشتباهی کردید . دامبلدور : حالا برگردید به سرسرا . برای دانش آموزان خوب کیک بسیار خوشمزه ای تدارک دیده شده. دست هری رو گرفتم و کشیدمش. پانسی : پسرا کجا بودید ؟ من و هرمیون داشتیم از نگرانی میمردیم. راستی رون گرفیندوری شدن جینی رو تبریک میگم. یکم سرم رفت پایین . هری دستشو روی چونم گذاشت سرمو داد بالا . هری : هی . نمیخواد ناراحت باشی . به هر حال ما تا ابد باهم دوست میمونیم . آروم لبخند زدم . پانسی : بریم دیگه . کیک نمیرسه بهمون . رون : پانس بیا سر میز ما بشین . پانسی : اتفاقا میخواستم بگم . هری: چی شده . معمولا مالفوی سر اینکه تو راه رو به ما سلام میدی عصبانی میشد . الان چی شده که انقدر راحت میگی . پانسی : باهاش دعوام شده . نمیخوام چشمم تو چشمش بیوفته . رون ( با خنده ) : اوکی . بیا بریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگههه
مرسییی
خوبه
تنک