💚
تا صبح خوابم نبرده بود.از دراز کشیدن خسته شده بودم بلند شدم و یه دوش سریعی گرفتم و حاضر شدم ساعت ۵ صبح بود.صبحانه ساعت ۸ بود.از اتاق رفتم بیرون و از سالن اسلیترین خارج شدم.هیچ کس بیرون نبود.دلم میخواست برم جنگل ممنوعه و قدم بزنم ولی نمیدونم چرا از کتابخانه سر در آوردم!رفتم توی کتابخونه،همینجور قدم میزدم تا به دری رسیدم که میرفت به سوی بخش ممنوعه.فکر نکنم فیلچ(ای وای اسم این یارو چی بود فینچ،فیلچ؟)این موقع صبح بیاد اینجا.در رو باز کردم و در راهرو قدم برداشتم.همینطور داشتم میرفتم که یکهو صدای قدم های دیگری غیر از خودم داخل راهرو شنیدم.حدس زدم فیلچ باشه.برای همین رفتم و یکی از پررنگ ترین سایه های روی دیوار تکیه دادم.صدای قدم ها نزدیک میشد.فکر کردم باید فیلچ باشه اما فیلچ نبود! او پروفسور اسنیپ بود!…
با تعجب به پروفسور اسنیپ خیره شده بودم که داشت از جلوم رد میشد،اما یکهو وایساد! برگشت و درست به همون نقطه ای که در اون قایم شده بودم،خیره شد!خیلی ترسیده بودم.پروفسور سرشو یکم به راست خم کرد،و حاضرم قسم بخورم درست به چشمانم خیره شد.پوزخندی زد،و بدون گفتن کلامی راه افتاد و رفت!…
میخواستم دنبالش بیفتم،ولی یه حسی بهم میگفت بهم مربوط نیست.نمیدونم چطوری منو ندیده بود! اتاقکی در انتهای راهرو دیدم و به سویش رفتم.داخل شدم.اتاق پر از ستون بود.همینطور داشتم میگشتم که درست وسط اتاق یک آینه قدی بزرگ دیدم.به سمتش رفتم،و به داخلش نگاه کردم. از چیزی که دیدم تعجب کردم!…
داخل آینه من بودم که دست در دست دراکو بودیم!پسر بچه ای دستش توی دستم بود و دختر بچه ای در بغل دراکو!نمیدونم این تصویر ها از کجا به وجود آمده بودند ولی خیلی خوشایند بودند. دوباره به تصویر خیره شدم که ناگهان تصویر آینه سیاه شد!…
با تعجب بهش(به آینه)خیره شدم.صفحه اش کاملاً سیاه شده بود!ناگهان تصویر به دختر بچه ای در بغل مردی تغییر کرد!با دقت به تصویر خیره شدم.دختر بچه من بودم ولی اون مرد کی بود؟ همینطور به تصویر خیره شده بودم که صدایی از پشت سرم گفت«جالبه!نه؟!…
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرررفکت...عالی...خیلیداستانتومیدوستمم
مرسی⭐️
میخوای دست بکار شم و اکانت رو بپرونیم یا داستانم میزاری کدوم🤔🤔🤔😂😂😂
دقیقا
باهم حمله میکنیم اگه پارت نذاری😂😂
اگه پارت بعد نزاشت همگس حملههههه😂💔
عزیزانم،گلانم،عاشقان من.پارت بعدی قرار گرفته😅😁🖤
افرین
قبوله
عالییی))
یکم فانتزی تر کن داستان رو
ببینم چیکار میکنم💫والا این فقط یه داستان معمولیه که به ذهنم رسید بنویسم🤷🏼♀️🖤⭐️
مرسی
وایییی خیلی قشنگه من خیلی خوشم اومد توروخدا زود تر پارت بعد رو بذار عاشقشم
باوشه💖
تا پارت بعد نگیریم
آروم نمیگیریم
بدووو
چشم😁🤍
وای خیلی خوب بوددددددد 😍💕
💚